پارت جدید💞💞
وقتی بیدار شدم دیدم صبح شده منم با همون لباسا خوابیده بودم بلند شدم لباسامو عوض کردم رفتم پایین داشتن ناهار میخوردن مگه من چقدر خوابیدم!!سلام کردمو نشستم پشت میز و شروع کردم غذا خوردن بعد غذا رفتم اتاقم و لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون به تمام دوستام زنگ زدم گفتم بیان کافه مهمون من اومدن میخواستم قضیه رو بهشون بگم دنیلا:اهم اهم بچه ها میخواستم یک چیزی بگم قراره برم کره و تصمیم دارم آیدول بشم همه:وااای مبارکه و همه دست زدن سلینا:البته با من همه:جووون میخواید دوتایی بخونین من و سلینا:نه میخوایم سولوییست بشیم🤭 یکی از دوستام:مبارک باشه دنیلا:ممنون😊 بعد تز کافه با سلینا رفتیم خرید بعدش رفتیم پیتزا به حساب سلینا خوردیم بعد سلینا رو رسوندم و خودم خسته کوفته رفتم خونه دنیلا:سلام به همه مامان:سلام شام خوردی دنیلا:بله خوردم مامانم:باشه دخترم برو رفتم بالا لباسامو عوض کردم هوا سرد بود تعجبی هم نداشت پاییز بود شنل بافتنیم رو برداشتم و رفتم پایین تو فنجون یکم قهوه ریختم نلبکی هم زیرش گذاشتم شنلمو انداختم رو شونم با فنجون قهوه رفتم بالکن نشستم رو صندلی و به ماه خیره بودم بعد نیم ساعت اومدم تو ساعت ۱۱:۳۰ بود رفتم بخوابم که یک صدای ترسناک اومد از پشت پنجره اتاقم با تعجب رفتم ببینم چیه یک بچه گربه خوشگل سفید با چشمای آبی بود پنجره رو باز کردم برش داشتم گذاشتمش رو تختم و رفتم در یخچال رو باز کردم یک تیکه استیک توی یخچال بود احتمالا مال منه برش داشتم گذاشتم تو ظرف و دادمش به گربه کوچولو وقتی داشت غذا میخورد تو فکر این بودم چه اسمی روش بزارم بالاخره بعد کلی تصمیم اسمشو گذاشتم سوفی بردمش گذاشتمش تو وان حموم شستمش آخه خاکی بود
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
به قول خودت خداس🥺🤝ولی به خاطر اونم نباشه کامنت نزاشتم بع خاطر این بود که بگم کارت عالیه ادامه بده 🥲✨🦦
💕💕💕