10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 👑Dorsa👑 انتشار: 3 سال پیش 93 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلومممم😄 برو داستانو بخون بای😐😂
ببخشید ک دیر شد.. اصن حوصله هیچییی ر نداشتم
ولی خب حالا برین بخونین😄
از زبون ا/ت : بعد از اینکه از عمارت خارج شد، همین ک خواستم اولین قدمم رو بردارم برم که صدای تیر اندازی شنیدم، سریع سرمو اوردم پایین و ب پشت سرم نگا کردم، یکم رفتم جلوتر تا رسیدم دم در عمارت... دیدم تهیونگ از ی ماشین سیاه پیاده شد... چند تا ماشین دیگ هم پشت سرش نگه داشته بودن... تهیونگ : (اینارو با صدای بلند و داد میگ) هییی... جئون جونگ کوک...ا/ت رو ول کن...اون هیچ تقصیری نداره ... از زبون ا/ت : پس اسمش جونگ کوکه... از زبون جونگ کوک : بعد از اینکه مچ اون دختره همون ا/ت رو گرفتن از عمارت ک خارج شدم مخواستم سوار ماشین شم و برم ک دیدم چند تا ماشین جلوی عمارت نگه داشتند و تهیونگ از یکیشون پیاده شد... تهیونگ : جونگ کوک ... ا/ت کاری نکردههه .. داری اشتباه مکنیییی... جونگ کوک : اشتباهم این بود ک بهت اعتماد کردم ، حالا هم از اینجا برو... تهیونگ : نمیرم.. تا ا/ت رو ازاد نکنی نمیرم... جونگ کوک : پس ک اینطور...( ب افرادش اشاره کرد ک اونا سریع اسلحه هاشونو به سمت تهیونگ و افرادش گرفتن...
از زبون ا/ت : دیدم افراد جونگ کوک به سمت تهیونگ و افرادش .. اسلحه گرفتن ... تهیونگ و افرادش هم ب سمت اونا گرفتن... دیگ نتونستم تحمل کنم و از عمارت اومدم بیرون و ب سمتشون رفتم... ا/ت : اینجااا چ خبرههههه؟😦😠😢 ک با صدام نگاهاشون ب سمتم چرخید ... تهیونگ : ا/ت...😦 بیا سریع داریم میریم...😒
خواستم برم ک جونگ کوک دستمو گرفت... جونگ کوک: تو هیچ جایی نمیرییی😠😒 تهیونگ اسلحشو به سمت کوک گرفت... تهیونگ : ولش کن وگرنه شلیک مکنم...😠
کوک : شلیک کن....😠
منم ک همینجوری با اشک بهشون نگا میکردم دیدم تهیونگ ماشه رو کشید همین ک خواست بزنه رفتم جلو کوک و دستامو سپر مانند باز کردم .. ا/ت : نههههه
ک دیدم تهیونگ شلیک کرد...
تهیونگ : ا/تتتتتتتت ... چشمام سیاهی رفت و از پشت افتادم بغل کوک ... دیگ نفهمیدم چیشد ک بیهوش شدم...
کوک: چیکارررر کردییی😦😦
تهیونگ سریع اومد ا/ت رو از بغل کوک گرف و محکم بغلش کرد ... تهیونگ : ننن تو چیزیت نمیشعع😭
همینجوری ک داشتم اشک میریختم ا/ت بقل کردم بردم طرف ماشین سریع سوار شدم و حرکت کردم... از زبون کوک :تهیونگ شلیک کرد و ا/ت افتاد بغلم... منم همینجوری بی حرکت با تعجب بهش نگا میکردم... ک تهیونگ اومد و بردش... منم سریع سوار ماشین شدم و ب همون بیمارستانی ک رفتن .. رفتم.
تهیونگ : دکتر ... دکتررر ... دکتر : بل ... تهیونگ : دکتر وضعیتش وخیمهه لطفا ی کاری کنیددد (دکتر پرستار هارو صدا زد و اومدن ا/ت رو ، رو تخت گذاشتن و بردن اتاق عمل) از زبون تهیونگ : نشسته بودم رو صندلی .. سرم پایین و و با دوتا دستام سرمو گرفته بودمو و هی با خودم کلنجار میرفتم... منتظر بودم دکتر بیاد و حال ا/ت رو ازش بپرسم... ک دیدم یکی صدام زد...
سرمو اوردم بالا دیدم کوک وایستاده بالا سرم... کوک : حالش چطوره...😕 تهیونگ : مگ ب تو ربطی داره 😠 تو بودی ک باعث شدی این اتفاق براش بیوفته ( تهیونگ از صندلی بلند شد و یقه ی کوک رو گرفت...) تهیونگ : نمخوام ریختتو ببنم ... حالا هم از اینجا برو بیرون😠😒
کوک : تو بودی شلیک کردی ، بعد منو متهم مکنیییی؟😠
درضمن من بخاطر ا/ت اومدم... حالا هم دستتو بکش ..😒 (دکتر از اتاق عمل اومد بیرون ) دکتر : اقایون... ( همینطور ک کوک و تهیونگ داشتن بد بد بهم دیگ نگا مکردن با صدای دکتر ب سمتش برگشتن ...) تهیونگ : دکتر ... ا/ت خوبه؟😦😢 کوک : لطفا یچیزی بگین حالش خوبه ؟😦🙁 دکتر : گلوله رو دراوردیم... شانس اوردین ب قلبش نخورده... فقط ۴ سانت با ثلبش فاصله داشت... فعلا بیهوشه... ولی متونین برین و ببینینش ...
تهیونگ : من میرم ببینمش😒 کوک: باشع منتظرم..😒(دختره گلوله خورده اونوقت اینا واس هم چش چپ مکنن😐😂) از زبون تهیونگ : رفتم اتاقی ک ا/ت بود .. با دیدن دستگاه هایی ک بهش وصل بودن اشک تو چشمام
جمع شد رفتم کنارش و دستشو گرفتم تهیونگ : میشع بیدار شی؟🥺تو قوی ... ب این زودیا تسلیم نمشییی😥
کوک وارد اتاق شد ، کوک : بیا برو من پیششم😒 گریه کردی؟😳 تهیونگ : نخیر 😒 نیاز ب استراحت داره ییا بریم بیرون کوک : باشع😐
تمومممم شددد😁😐 تموم کنم؟😂
خب تموم نمیشع 😁لایک کن... کردی؟😐
افرین ، حالا برو بعدی ...😊😐😂
۳ روز بعد...:/ از زبون تهیونگ : سه روز بود ک از ا/ت خبری نبود ... هر روز تو سالن های بیمارستان منتظر بودم بهوش بیاد... ولی نمیومد... چطور ممکنه سه روز بیهوش باشه... ولش کن.. رفتم اتاق ا/ت ... کنارش نشستم.. (این حرفا رو تهیونگ ب ا/ت میگ) کاش میشد وقتی بیدار بودی اینارو بهت میگفتم...رفتم جلو و دستشو گرفتم...، تو نمدونی... تو دنیای اطرافت ، ی حرف راست از کسی نشنیدی...😞😢ت..ت..تو...تو...تنها کسی هستی ک...یهو دیدم دست ا/ت زیر دستم تکون خورد😳 سریع اشکامو پاک کردم و بهش نگا کردم چشماش نیمه باز بود و داشت اروم دور و بر و نگا میکرد ... از زبون ا/ت : چشمامو کم کم باز کردم... سرم درد میکرد، ی چن تا سرفه کوتاه کردم... تهیونگ : ا/ت ... حالت خوبه ، کمکش کردم یکم خودشو بکشه بالا تا ب تخت تکیه بده.. ا/ت : اره خوبم اینجا چ خبره....🤕 تهیونگ : چیزی نیس پاشو حاضر شو میریم😒
ا/ت : چطور چیزی نیس ... تو مخواستی ب جونگ کوک شلیک کنی... نمخوای بگی دلیل اینکارات چیع؟ نمخوای بگی من اونجا چیکار داشتم؟ نمخوای بگی من چ ربطی ب این ماجراها دارم؟ 😠😭 تهیونگ: فعلا نیازی نمبینم ب تو بگم😒 ا/ت : پس منم باهات نمیام😒 تهیونگ : از جونت سیر شدی؟😏 ا/ت : مثلا مخوای چیکار کنی ؟ بکشی؟ بکش..... بکشششش😠😣 تهیونگ : ن من ک نمخوام بکشمت...ا/ت: پس...😦چیکار مخوای بکنی...
دیدم تهیونگ همینجوری داره میاد نزدیک تر... ا/ت : تهیونگ داری چیکار مکنی... به حرفم توجه نکرد داشت میومد نزدیکتر... منم میرفتم عقب ک خوردم ب دیوار ... خواستم ب عقب هلش بدم ک مچ دستامو گرف و کوبوند ب دیوار... تهیونگ : از این ب بعد رو حرف من حرف نمزنییی👿شنیدیییی چی گفتمممم؟( شرمنده😂منحرفانه نشد😂بوس بای😂😂) ا/ت : باشعع مچ دستم درد گرف😢 ک دستامو ازاد کرد تهیونگ : برو سریع حاظر شو میریم... تا جونگ کوک دوباره نیومده باید سریع بریم...
ا/ت : باشع
خب تموم شد شینگولیاا😍😍
نظرتو تو کامنتا درمورد این پارت بگو😁
تا پارت بعدی بدرود😜
ببخشید اگ این پارت کم بود ... پارت بعدی جبران مکنم🤩😉برو بعدی چالش داریم😃
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
چقد تو خوب مینویسی آخهههههه اصلا من دیگه داستانمو ادامه نمیدم 😂😂😂😂🤧🤧🤧🤧❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عاجی جونم ب خوبی تو که نمیرسهههه خیلی ممنون از نظر قشنگتتت
خواهش عزیزمممممم💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗
چه عجب این پارتم بعد قرنها آمده :/😑
ولی واقعا عالی بود 🤩😍
اگه میشه سعی کنی پارت ها زود زود بزار 😁🥰🙏
بل بعد دو قرن اومد😂 ببخشید ... اره دیر شد...چشم سعی مکنم زود زود بزارم😂😍💜
میسییی عژیژممم😍💕💞