
ببخشید دیر شد امتحان ماهانه داشتم نتونستم بنویسم
گفتم:«اهل اینجا نیستم.» به خدا از دهنم در رفت اصلاً نفهمیدم چی شد الکس:«اوووو باشه من کلاس دارم امیدوارم بازم ببینمت.» و رفت یه چند ثانیه ای رفتنش رو نگاه کردم بعد با خودم گفتم دختر برو تو کار ماموریت نیومدی تفریح که و به خودم اومدم عجیبه با اینکه الکس رفته بود ولی دستگاه هدف رو تو کافه نشون میداد شاید هدف اصلاً الکس نباشه یکی دیگه باشه دور و بر رو نگاه کردم کی بود که وقتی الکس رو دنبال می کردم اون نزدیکش بود؟ چهار پنج نفری رفتن سمت در خروجی دستگاه هم هدف رو در حال خروج از کافه نشون میداد رفتم دنبالشون اما هدف کدومشونه؟
اقای ون سنت: پشت میرم نشسته بودم خانوم شلوی با ترس اومد تو اتاقم و گفت:«اقای ون سنت اقای ون سنت.» از پشت میز بلند شدم و رفتم سمت خانوم شلوی گفتم:«مشکل چیه؟» گفت:«ماموریت.........» گفتم:«کدوم ماموریت؟» گفت:«همین الان مقامات بالای جادوگری فهمیدن ماموریت برای جادوگران جاسوس نوع دوم ه.» (تو صفحه بعد براتون کامل توضیح میدم) با خودم گفتم وایییی نه کلاری برای این جور ماموریت ها اموزش ندیده از پسش بر نمیاد سریع تلفن رو برداشتم و به کلاری زنگ زدم کلاری گوشی رو بر نمیداشت بازم بهش زنگ زدم اما جواب نداد
کلاری: هدف رفت بین جمعیت و یک دفعه یکی از پشت منو گرفت و با یه ضربه به سرم بیهوشم کرد
خب میپردازیم به موضوع دسته های جادوگران جاسوس دسته اول شامل جادوگرانیه که به دنبال جمع اوری اطلاعات برای دولت جادوگران از انسان ها هستن که کارشون شامل کشتن نیست اما اگه لازم شد میکشن و هر ماموریت امتیاز مشخص شده ای داره که تو اینده شود تاثیر داره دسته دوم شامل جادوگرانیه که به دنبال کشتن خایٔنین ه و پاک کردن حافظه انسان هایی که درباره دنیاشون فهمیدن اونا هم امتیاز دریافت می کنن ولی با این تفاوت که تاثیری در اینده شون نداره این دو دسته مدرسه ی جدا دارن و کلاری جزو دسته لوله امیدوارم توضیحاتم کامل بوده باشه و حوصله اتون سر نرفته باشه🤗
وقتی بهوش اومدم همه چیز تار بود صدای زنگ تلفن میومد و یکی قعطش میکرد گفت:«یه بچه کوچولو رو برای کشتن من فرستادن احمقا چند بار پلک زدم تا بالاخره تونستم همه چیز رو واضح ببینم پرسیدم:«اینجا چه خبره؟» گفت:«وای وای وای ببین کی بیدار شده پرنسس کوچولو چطوری؟» گفتم:«اخرین باری که یه نفر اینو بهم گفت افتاد تو اب تو که نمیخوای......» گفت:«نمیخوام چی تو نمیتونی یه مو از سرم کم کنی بچه جون اگه به خودت نگاه کنی با چسب نواری قوی به صندلیت بسته شدی احمق.» یه نگاه به خودم انداختم خدا وکیلی این چه کاریه چرا با چسب اخه اما فقط متوجه یه چیز نشدم من به قیافه اصلیم برگشته بودم خب معلومه دیگه وقتی بهوش بشم کنترل قدرتم از دستم خارج میشه و میشم همونی که هستم
خدایا بزار بهش فحش بدم بعداً توبه می کنم قول میدم اصلاً بیخیال حالا چیجوری از تو این چسب در چسب بیرون بیام دوباره تلفن زنگ زد و مرده خاموشش کرد و اومد در گوشم گفت:«نگاه کن چقدر نگرانتن میخوان بهت هوشتار بدن.» گفتم:«حداقل بگو قضیه چیه منم بدونم.» گفت:«خدایی؟؟؟؟؟؟؟چرا ضد حال میزنی اه اصلاً میدونی من کیم؟» گفتم:«راستش نه.» گفت:«مگه میشه مگه نیومدی منو بکشی جادوگر کوچولو؟» گفتم:«تو از کجا میدونی؟» گفت:«من خودم یه جادوگرم که از زندان جادوگران فرار کردم.» گفتم:«ولی من که از این دسته جادوگرا نیستم.» اصلاً نفهمیدم چی شد اما صدای انفجار اومد یه سپر دورم فعال شد مرده مرد دور برم رو نگاه کردم یه دختر توی سپر بود پرسیدم:«تو کی هستی؟» سپر غیر فعال شد گفت:«من یه جادوگر نوع دوم هستم اسمم سلناست و تو هم کلاری هستی میدونم.»
سلنا رفت منم برگشتم کمپ تا وارد سالن اصلی شدم یه بیشعوری به اسم تبی داد زد:«پرنسس کوچولو کجا؟» گفتم:«چقدر تو کنه ای درس عبرت نگرفتی میخوای بازم خیس ات کنم؟» تبی گفت:«اوووو به خودت فشار نیار الان همه خوابن و من و تو تنهاییم.» گفتم:«حالا که چی من چیکار کنم.» گفت:«اگه بخوای الان زمان مناسبی برای ابراز علاقه به منه.» گفتم:«واااااااییییی تو یه تخته ات کمه ها برو پی کارت.» گفت:«اوکی راحت باش بهت فشار نمیارم.»رفتم تو اتاق الکسا داشت گریه می کرد گفتم:«الکسا خوبی؟» که یه دفعه از تو اتاق الکسا به پسر بیرون اومد با قیافه ی متعجب گفت:«سلام.» الکسا هم گفت:«کلاریییییی؟»
پرسیدم:«اینجا چه خبره؟» الکسا:«خب.....راستش این همون جیسونه که راجبش حرف زدیم.» گفتم:«خب زودتر میگفتی.» گفت:«پس مشکلی نداری که جاتون رو فقط همین امشب عوض کنید؟» گفتم:«چییییییی؟» چشماش رو گرد کرد و زل زد تو چشمام و گفت:«لطفا..........» گفتم:«باشه بابا فقط باید وسایلم رو بردارم ولی فقط برای همین امشب.» چندتا وسیله برداشتم و رفتم تو اتاق جیسون با دیدن اتاق جیسون میخ کوب شدم به زمین هم اتاقیش یه پسر ملایم بود که پیانو داشت سیگار می کشید و لباس رنگ خاکستری مشکی سفید بود خود جیسون هم یه پسر معمولی بود ولی اونطور که معلوم بود هم اتاقی جیسون تو اتاق نبود منم که داشتم از خستگی می مردم گرفتم خوابیدم
تبی: تقریباً ساعت 1 شب بود وقتی رفتم تو اتاق بوی عطر خیلی خفیفی میومد رفتم سمت تخت جیسون جیسون پشت به من خوابیده بود منم زدم رو شونه اش اما چیزی که عجیب بود این بود که جیسون با صدای زنونه گفت:«ولم کن الکسا بزار بخوابم.» و اینکه الکسا کیه اروم شونه جیسون رو یه مقداری کشیدم سمت خودم تا ببینیم خوابه یا نه که دیدم این که جیسون نیست کلاری ه قشنگ داشتم شاخ در میوردم
کلاری: صبح بوی سیگار میومد مطمئن بودم بوی سیگار هم اتاقی جیسون چشمام رو باز کردم و دیدم واااااااااااااای هم اتاقی جیسون..........تبی ه مگه بدتر از اینم داریم..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یک ماه گذشته خیلی وقته منتظر قسمت بعدیم کی میزاری دقیقا
نوشتم باید تایید بشه
عالی
خیلی خوب بود ولی خیلی دور گذاشتی
میدونم معذرت میخوام