
سلام بزن بریم🤗
استاد فو: باشه مرینت ولی من یک چیزی متوجه شدم و اینکه اگر کسی بخاطر معجزه گر از دنیا بره می توانیم با ترکیب کردن معجزه گر لاکپشت، گربه و کفشدوزک می توانیم برش گردانیم بدون هیچ خسارتی. بیا این معجزه گر لاکپشت را بگیر شاید لازم شد. مرینت: ممنونم استاد . رفتم خانه ساعت یک ربع به نه بود به به مامان بزرگم گفتم خسته ام مامان بزرگ: باشه عزیزم شب بخیر. رفتم بالا و تبدیل به دختر کفشدوزکی شدم و رفتم برج ایفل .آدرین: داشتم درس می خواندم که پلگ : آدرین قرار نبود لیدی باگ را در برج ایفل ملاقات کنی آدرین : ای وای راست میگی تبدیل گربه ای و رفتم سمت برج ایفل دیدم لیدی باگ آمده کن: سلام لیدی باگ ببخشید که دیر کردم لیدی: سلام مشکلی نیست.....
ببین می دانم که تو پیامم گفتم فهمیدم شدومات کیه کت : شدومات کیه مگه؟؟ لیدی: امروز نزدیک بود من هم شرور بشم ولی من خودم را کنترل کردم.بعد آکوما را تعقیب کردم که دیدم رسید به خانه گابریل آگرست.کت: ولی ما قبلا دیدیم که گابریل هم شرور شده. لیدی: درسته شدومات فهمیده بود که ما هویتش را فهمیدیم پس خودش را شرور کرد که ما را گمراه کنه و موفق شد. دیدم کت رنگش پرید گفتن کت چیزی شده؟؟کت: نه. لیدی باگ: پس امشب بریم که معجزه گر ها را بگیریم.کت: همین امشب؟؟؟ لیدی: بله چون اون فکرشم نمی کنه که ما هویتش را فهمیده باشیم........
کت: پس بزن بریم و معجزه گر ها را پس بگیریم.با لیدی باگ رفتند خانه گابریل. گابریل هنوز بیدار بود.ما از پنجره خانه وارد اتاق گابریل شدیم.گابریل: هی اینجا چه خبره کت: سلام آقای آگرست می بینم کم پیدا هستید.لیدی: نگاه کردم به کت دیدم خیلی عصبانی به نظر می رسد. در گوش کت گفتم ما به یکم سرو صدا نیاز داریم تا ناتالی هم بیاد داخل کت:یک گلدون رومیز بود انداختم و شکست دیدم ناتالی آمد داخل و گفت چی شده؟؟؟ لیدی : در را قفل کردم .کت: به به هاکماث و مایورا بلاخره معلوم شد شما پشت پرده بودید. گابریل:😲😲😲 تو از کجا می دونی؟؟؟ لیدی: بدون اینکه وقت را تلف کنم با یویو گرفتمشون کت پرید دستمال گردن گابریل را برداشت و معجزه گر پروانه را گرفت من هم معجزه گر ناتالی که روی سینه زده بود را برداشت .........
کت: پس بزن بریم و معجزه گر ها را پس بگیریم.با لیدی باگ رفتند خانه گابریل. گابریل هنوز بیدار بود.ما از پنجره خانه وارد اتاق گابریل شدیم.گابریل: هی اینجا چه خبره کت: سلام آقای آگرست می بینم کم پیدا هستید.لیدی: نگاه کردم به کت دیدم خیلی عصبانی به نظر می رسد. در گوش کت گفتم ما به یکم سرو صدا نیاز داریم تا ناتالی هم بیاد داخل کت:یک گلدون رومیز بود انداختم و شکست دیدم ناتالی آمد داخل و گفت چی شده؟؟؟ لیدی : در را قفل کردم .کت: به به هاکماث و مایورا بلاخره معلوم شد شما پشت پرده بودید. گابریل:😲😲😲 تو از کجا می دونی؟؟؟ لیدی: بدون اینکه وقت را تلف کنم با یویو گرفتمشون کت پرید دستمال گردن گابریل را برداشت و معجزه گر پروانه را گرفت من هم معجزه گر ناتالی که روی سینه زده بود را برداشت .........
کت : حالا آزادشون کن لیدی: نه باید بگم برای چی مردم شهر را شرور می کردند . گابریل:همسرم امیلی برای اینکه زیاد از معجزه گر طاووس استفاده می کرد یک روز معجزه گر طاووس خراب شد و امیلی به خواب رفت من هم قصد داشتم با استفاده از معجزه گر تو و کت نوار می خواستم بیدارش کنم.لیدی: همسرتان کجا است . گابریل : طبقه پایین.لیدی: آزادش کردم دیدم رفت سراغ عکس امیلی و دوتا دکمه را فشار داد و گفت همراهم بیاید . رفتیم پایین بالا سر امیلی ناگهان حرف های استاد فو یادم آمد به من نوار گفتم میشه معجزه گرت را بدی .کت: باشه رفتم پشت دیوار که کسی هویتم را نفهمه معجزه گرم را دادم به لیدی باگ و بدون اینکه کسی بفهمه رفتم تو آسانسور که انگار از بالا آمدم پایین به پدرم گفتم چه شده و پدرم همه چیز را توضیح داد.
دیدم که لیدی باگ معجزه گر من و معجزه گر لاکپشت را با معجزه گر خودش ترکیب کرد و آرزو کرد که مادرم زنده بشه بعد دو دقیقه دیدم مامانم چشماش را باز کرد رفتم بغلش کردم و از خوشحالی گریه می کردم بعد پنج دقیقه رفتم پشت دیوار و لیدی باگ آمد معجزه گرم را گذشت رو زمین و رفت من تبدیل به گربه سیاه شدم و رفتم پیش لیدی باگ از گابریل خداحافظی کردیم و رفتیم. لیدی رفت خونه و من هم برگشتم داخل اتاق و لباس هام را عوض کردم و رفتم پیش پدر و مادرم.امیلی: آدرین پسرم چقدر بزرگ شد. گابریل آدرین الان چند سالش است؟؟؟ گابریل: ۱۷ سالش است. چهار ماه دیگه میشه ۱۸ سالش
آدرین: مامان من خیلی خوشحال هستم که تو را دارم. ( شام خوردن و رفتن خوابیدن بریم سراغ مرینت). مرینت: تیکی باورم نمیشه من کاری کردم که کادر آدرین زنده بشه خیلی برایش خوشحال هستم .تیکی: اره تو این کار را کردی و مرینت معجزه گره ها را به استاد فو دادی؟؟؟؟ مرینت: ای وای نه یادم رفت تیکی دختر کفشدوزکی آماده و رفتم معجزه گر ها را به استاد فو تحویل دادم و برگشتم خانه و خوابیدم. (صبح روز بعد) مرینت از خواب بیدار شدم طبق معمول آماده شدم که برم مدرسه آخه برای تست دادن در پیست یخی ثبت نام کرده بودم. از بین دختر ها من ( مرینت را میگم) لایلا و آلیا . از بین پسر ها آدرین ، نینو و کیم ثبت نام کرده بودیم . به مدرسه . رفتم سرکلاس و سرجایم نشستم تا خانم بوستیه آمد و گفت من یک مشکلی برام پیش آمده همه می توانید برید سر کلاس مورد علاقه خود بجز این شش نفری که برای تست دادن قرار است به پیست پاتیناژ بروند شما اینجا منتظر بمانید تا آقای داماکلیس بیایند. بعد پنج دقیقه آقای داماکلیس آمدند و سوار اتوبوس شدیم و رفتیم سمت پیست پاتیناژ آنجا کفش هایمان را عوض کردیم و نشستیم آقای داماکلیس با یک نفر آمد که فکر کنم مربی ما بود. آقای داماکلیس : بچه ها ایشون آقای ویسگون هستند مربی شما . آقای ویسگون : سلام بچه ها برای تست دادن اول این حرکات داخل فیلم را باید انجام بدید.( فیلم را دیدند و تمام شد) خب خانم دوپن چنگ..............
ناظر عزیز لطفاً منتشر کن 🌹🌹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)