
Hi🖤♥️🖤♥️🖤♥️🖤♥️🖤
شروع :مدرسه دیر شده گفت اره دیگه روز اول مدرسه دیر کردیم ...................................................... با سرعت نور اماده شدیم و رفتیم مدرسه و بعد معلم مارو معرفی کرد معلم: بچه ها به همکلاسی های جدیدتون سلام کنید مارتین مرینت و مریلا دوپنگ چنگ همه گفتن سلام خوش اومدید ماهم تشکر کردیم بعد من کنار یه دختر که اسمش الیا بود نشستم و مریلا هم کنار یه پسر که اسمش لوکا بود نشست و مارتین هم کنار ادرینا اگرست نشست جلوی ما ادرین آگرست و یه پسر به نام نینو بود و پشت مون هم مریلا و لوکا خانم بوستیه درس رو شروع کرد و ماهم با دقت به درس گوش دادیم زنگ استراحت اومدیم بیرون و با بچه ها حرف میزدیم که دخترا همه اومدن و گفتن به جمع دخترای مدرسه ما خوش اومدید و بعد هم تصمیم گرفتیم که هروز باهم بریم بیرون و امروز هم قرار شد بریم برج ایفل بعد از یه روز خسته کننده به زن عمو سابین زنگ زدم و گفتم ما امروز با دخترا قرار داریم و یکم دیر میایم اون هم قبول کرد بعد از مارتین خدافظی کردیم و دوتایی رفتیم سمت برج ایفل
وقتی رسیدیم همه اومده بودند و ماهم سلام کردیم و کل بعد از ظهر رو با اونا بودیم دیگه یکم دیر شده بودو ما حرکت کردیم به سمت خونه بقیه از زبان ادرین: سه تا دانش آموز جدید داشتیم خواهرم خیلی باهاشون دوست شده بود و جالب هم اینجاست که گفتن بچه های تام و سابین بهترین شیرینی پز های پاریس هستندو این یه مقدار عجیبه اخه اونا که بچه نداشتند و بچه دار هم نمیشدند و اصلا اون شبیه به تام و سابین نیستند اون دختره مرینت اون خیلی امروز تو فکرم بودو فکر کنم ادرینا هم فهمیده بود اخه هی میگفت واییی داداشم عاشق شده چه رمانتیکمنم میگفتم که اون فقط یه همکلاسی هست یا شایدم هم یه دوست 🙂 اوففففف خیلی ضد حالی گفتم خودتی که یهو یاد کاگامی افتادم گفتم ای وایییییییییییییییییییییی ادرینا :چیه نکنه بازم با سوسک چینی قرار داری گفتم اره و همش هم تقصیر پدر هست اگه اون وادارم نمی کرد با اون باشم این جوری نمیشد گفت حق داری بعد سوسک چینی به ادرین زنگ زد گفت توی پارک منتظرتم و ادرین هم رفت راستش رو بخوایید مادر اون و پدر با هم قرار بستن که اگه ادرین و کاگامی باهم باشند و بعد ا. ز. د. و. ا. ج. کنن روی شرکت ما سرمایه گذاری میکنن اخه اونا خیلی پولدار هستند ولی نه ادرین از کاگامی خوشش میاد نه کاگامی از ادرین (چه خوب ) کاگامی عاشق فلیکسه ولی مادرش اجازه نمیده از زبان ادرین :
از زبان ادرین : رفتم تو پارک دیدم کاگامی روی یکی از صندلی ها نشسته رفتم و کنارش نشستم گفت :شرمنده به خاطر مامانم مجبور شدم قرار بزارم گفتم : تو باید به مامانت بگی که منو دوست نداری گفت :فایده نداره ولی اگه تو یه نفر رو پیدا کنی که عاشقش باشی حتماً پدرت از این تصمیمش منصرف میشه چون اون خیلی تورو دوست داره گفتم شاید ، ولی کسی نیست که من عاشقش بشم گفت پس بهتر که من دست به کار بشم گفتم خیلی خب امروز میای خونه ما ؟
گفت نه دیگه فردا باید برم مدرسه اخه مامانم منو مدرسه شما ثبت نام کرده گفتم باشه پس فردا میبینمت بای ، بای و رفتم خونه (چند روز بعد)( تو این چند روز کاگامی میاد به کلاسشون ولی اصلاً سمت ادرین نمیره و فقط و فقط وقتی میخواد از مدرسه بیرون بیاد میره پیشش که با مامانش دعواش نشه ) ادامه داستان : از زبان مرینت : داشتم به ادرین فکر میکردم یه چند ساعتی هست تو فکرشم تا اینکه با صدای مریلا به خودم اومدم گفت کجایی یه ساعت دارم صدات میکنم گفتم چی شده تو فکر بودم گفت موبایلت داره زنگ میخوره برداشتم دیدم
ادرینا هست سلام کردم و اون مارو به خونشون دعوت کرد بعد گفتم باید اجازه بگیرم و قطع کردم به مریلا گفتم : ادرینا منو تو رو برای شام دعوت کرد و مریلا هم از خدا خواسته رفت از زن عمو سابین اجازه گرفت و اونم اجازه داد و بعد به ادرینا زنگ زدیم و گفتیم میایم و رفتیم آماده شدیم و حرکت کردیم سمت امارت اگرست و رفتیم تو اتاق ادرینا بعد از چند دقیقه هم ادرین اومد خونه و رفت تو اتاقش بعد ما همه دخترا رو دعوت کردیم و همه اومدند (توجه توجه گابریل و املی و مامان و بابای مرینت خونه نیستند و رفتند مسافرت کاری)
بایییییییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 💛 زود پارت بعدی رو بزار بااااااییی 💛💛