8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 123 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
باسلام😐هیچی ولش کن
آرمان:خب درست حسابی جوابمو بده بله یا نه
من:شرایط داغون تر از این پیدا نکردی خاستگاری کنی حول
آرمان:میخوای زانو بزنم جواهر 500 گرمی بهت هدیه بدم جلوی همه
من:500 گرم میخوای انگشتامو بکنی بگو میبرم بهت میدم خجالت نکش
آرمان:نه بابا خجالت پیش تو معنا نداره
من:حالا یکم خجالتم نیازه
آرمان:من ندارم
من:نزدیک نشو جیغ میزنما
خاله:میترا خوبی؟چی شد چرا نمیاین بیرون
داشت درو باز میکرد که بیاد تو بدبخت عالم شدیم؛یهو صدای آرمان با اصبانیت در اومد
آرمان:من هنوز اجازه ندادم کسی وارد اینجا بشه داریم صحبت میکنیم الان میایم
بعد کمی مکث درو بست آخیی نزدیک بودا یکم مونده بود با خاک باغچه یکی بشیم
من:بلند شو یکم مونده بود
آرمان:میبینی که الان همه ازم مثل چی میترسن نگران نباش
من:بلند شو بریم بیرون اینارو بزاریم برای یه وقت دیگه
💮از زبان میترا💮
آرمان:عه تازه داشت خوش میگذشت
من:بلند شو گفتم مرتیکه
آرمان:ولی من سیر نشدم
من: گفتم بعدا
آرمان:لاقن یه دونه بغل کوچیک نمیدی؟
من:میگم پاشو میگی بغلم کن
آرمان:لطفا
من:از دست این بچه بازیات
بعدم محکم بغلم کرد حس خیلی خوبی داشت حس امنیت حس آرامش طوری که دلم نمیخواست بیام بیرون
من:بسه خرس گنده پاشو بریم
آرمان:ولی خوب دررفتی جوابو ندادی
من:نمیگم تا تو خماری بمونی
نشست روی تخت بلند شدم و سرو وضعمو مرتب کردم آرمان خیلی محکم سرمو ازتو دستش کشید که برید و خون اومد
من:دیوونه چیکار میکنی میذاشتی پرستار بیاد دیگه
آرمان:دیگه کندم
من:از دست تو پاشو بریم
آرمان:من با این وضعم!؟
من:خدایی نکرده فلج که نشدی فشارت افتاده بود
آرمان:من نمی تونم بلند میشم سرم گیج میره
من:تو از من بیشتر ناز میخوای بخدا بعد میگن مردا علن بلن سوسکم نیستن
آرمان:دست درد نکنه زدی قشنگ با خاک یکسانم کردی
من:قابلی نداشت پاشو دستتم بده من هواتو دارم
دستشو گرفتم و بلند شد واقعا مثل اینکه هنوز یکم سرگیجه داره یا شایدم داره نقش بازی میکنه
من:الان واقعا سرت گیج میره یا داری نقش بازی میکنی.
آرمان:من با تو شوخی دارم .
من:خیلی .
آرمان:این..درو باز کن .
درو باز کردم همه نگران بودن آرش سری اومد سمتش و از من گرفتش
آرش:چرا حالت بد بود پاشدی.
آرمان:خوبم میخوام برم خونه استراحت کنم .
برخلاف چندیقه پیشش خیلی اصبانی و سردو خشک حرف میزد و رفتار میکرد مثل اینکه واقعا همه ازش ترسیده بودن دست آرمان بخاطر اون زخم کلاخونی شده بود پانیزم تا دید دوید سمتش من اصلا به یه ورم نیست اصلا و ابدا(اره ارواح**دهن منو باز میکنی)
پانیز:وای آرمان دستت چیشده چه بلایی سرش اومده .
آرمان:خودش بند میاد.
پانیز:خب بزار برات ببندمش .
آرمان:گفتم نمیخوام .
پانیز:خیلی خب.
الان خیلی دلم میخواد برم بهش بگم آرمان خان اون خونی که داره ازت میره یکمش مال منه اونوقت واکنشش دیدنی میشه
رفتم سمت داروخونه یه بسته باند با آب معدنی گرفتم
آرمانو سوار ماشین آرش کردن جلو نشسته بود درو باز کردم خون همونجوری داشت ازش میرفت همونجوری که داشتم دستشو میبستم غرم میزدم
من:تویه پسر خیلی دیوونه ای خون همینجوری داره ازت میره معلوم نیست سرمو چه جوری درآوردی حیف اون دوکیسه خونی که من به تو دادم مفت که نیست زرت حرومش میکنی.
آرمان:حالا شما خونسردیتو حفظ کن دختر خاله.
از لحن حرفاش گرفتم یه خبراییه دستشو بستم و برگشتم همه این بز زل زده بودن بهم با دهنای باز داشتن نگام میکردن آدم ندیدن مگه خیلی بیخیال برگشتم سمت آرمان آب معدنیو باز کردمو دادم دستش ولی خدایی خیلی خجالت کشیدم
من:اینو بخور
آرمان:مرسی
خدایا چرا زمین دهن وانمیکنه من برم توش نگاه کن چه جوری نگام میکنن فک کنم قشنگ لبو شدم
من:ببخشید من یکم خستم میشه سری تر راه بیوفتیم بریم خونه؟
بعدم از همدیگه خداحافظی کردنو سوار ماشین شدیمو رفتیم اصلا کسی حتی یه جیکم نزد همونجوری رفتیم خونه خوابیدیم
👑چندساعت بعد👑
خیلی خسته بودم تاساعت 10خوابیدم بلند شدم دیدم همه هفت پادشاه خوابن بلند شدم موهاموشونه کردمو دم اسبی بستم صورتمو شستم آرمان بیدار بود نسشته بود داشت فکر میکرد سفره و پهن کردم همه چی آماده بود رفتم پیش آرمان
من:نمیای صبحونه؟
آرمان:نه
بعدم رفتمو یه لقمه بزرگ گرفتم دادم دستش
آرمان:نمیخورم
من:باهمین دستای نازنینم برات لقمه بامحبت درست کردم دلت میاد نخوری؟
آرمان:خیلی خب فقط بخاطر اینکه تودرست کردی
من:آفرین
بعدم رفتمو همه رو بیدار کردم ولی کیمیا بیدار بشو نبود
من:اه آرش بیا این زن خرفتتو بیدار کن حوصله ندارم
آرش:خستس بزار بخوابه
من:بیدارش نمیکنی با لگد بیدارش کنم
آرش:توی این خانواده کسی از پس تو برنمیاد؟
من:کسی از پس من برنمیاد حالا بیا بیدارش کن واگرنه یه جوری بیدارش میکنم تایه هفته کج راه بره
آرش:خیلی خب آرامشتو حفظ کن
بعدم اومدم سرسفره نشستم بعد چندیقه اوندوتا هم اومدن
بعد صبحونه هرکی رفت یجا آرمانم رفت اون پایین خاله رفت توی باغ میوه ها کیمیاوآرشم رفتن توی اونیکی باغ جعبه کمکای اولیه و ورداشتمو رفتم پایین این پسره کجا رفته رفتم سمت رودخونه اون پایین نشسته بود رفتم پیشش
من:ازشر من نمیتونی خلاص بشیا
آرمان:اتفاقا خیلی خوب شد اومدی
من:اومدم زخمتو عوض کنم
آرمان:دیشب جریان اون دوکیسه خون چی بود داشتم میمردم از خنده به زور خودمو نگه داشتم
من:ولش کن بابا دستتو بده من
زخمشو قشنگ زدعفونی کردمو بستمش تمیز و شیک
من:بفرما
آرمان:دست درد نکنه
من:خب ذهنت باز شد یاهنوز اصبانی
آرمان:هنوز اروم نشدم
من:عه پس خداحفظ سر رودخونه خالی کن
آرمان:بیا بشین بابا شوخی کردم😂
من:خب چی شد
آرمان:چی میخواستی بشه کار مامانم اصلا درست ومنطقی نبود توجای من بودی اصبانی وناراحت نمیشدی ازش
💮از زبان میترا💮
من:چرا ولی خیلی داری زیاده رویی میکنیا
آرمان:نخیرم بزار یه چند روز اینجوری بمونن تا دیگه از این کارانکنن
من:ولی دختر خوبی بودا
آرمان:عه اگه دخترخوبی بود من توی کما بودم اومد بهم یه سر بزنه؟اصلا یه زنگ زد حالمو بپرسه بقیش بخوره تو سرش عفریته بعد به من میگه آرمان من تورو دوست دارم(اینجا صداشو زنونه کرد)
من:😂😂یه بار دیگه بگو.
آرمان:آرمان من تورو دوست دارم(باهمون لحن زنونه).
من:😂😂ای خدا مردم از خنده .
آرمان:(لبخند دختر کش کردن).
من:بریم بیرون
آرمان:حالشو ندارم
من:بریم دیگه اومدیم مسافرت خوش باشیم مثلا.
آرمان:خیلی خب تو برو اماده شو منم الان میام
من:باشه من رفتم
سری رفتم خونه کیمیا و خاله ایناهم جمع کردم هرکی یه جامتفرق شده بود
من:اماده شین بریم بیرون زود باشین
خاله:من نمیام شما برین
من:عه خاله یعنی چی بیا دیگه نیای ماهم نمیریما
خاله:میخوام یکم بمونم حوصله بیرونو ندارم
من:خاله
کیمیا:مامان بیا دیگه بخاطر من لطفا
خاله:خیلی خب ولی زود برگردیما
من تا شب خونه بیا نیستم فکر کردی به همین سادگیاس خاله جان😏
سری اماده شدم البته اون سری نیم ساعت طول کشید مال کیمیا یه ساعت😂تا موهامو شونه کنم لباس انتخاب کنم صورتمو یکم برسم خب طول میکشه دیگه.
رفتم پیش کیمیا اینا نشستم تا مادرو پسر باهم حرف بزنن شاید آشتی کردن وقتی این دوتا باهم قهرن خیلی اوضاع خراب میشه
💮از زبان آرمان💮
خدایا من از دست این دختر چیکار کنم قشنگ میزارتت لای منگنه فشار میده
مامان:آرمان
من:....بله(هنوز ناراحته)
مامان:از دستم اصبانی؟
من:انتظار داری نباشم؟!
مامان:خب راستش من فکر کردم این راه درسته اخه منم نصف تو بودم از مدرسه اومدم لباس تنم کردن نشوندنم پای سفره عقد خیلی ناراحت شدم ولی بعد چند وقت زندگی خوبی داشتم گفتم شاید توم سرنوشتت مثل من بشه خودتم میدونی من هیچ وقت بد تورو نمیخوام که
من:....
مامان:یعنی الان مادر لبه گورتو نمیبخشی؟اگه فردا سرمو گذاشتم رفتم اون دنیا چی؟
من:اولم خدانکنه دومن من باید ازتون معذرت خواهی کنم نباید سرتون داد میزدم سومن باید قول بدین دیگه بدون اطلاع من از این کارا نکنین
مامان:قول میدم عزیزم خیلی دوست دارم شیرم حلالت که اینقدر دل پاک و مهربونی داری
من:بیشتر از کیمیا یا کمتر؟
مامان:تو روبیشتر دوست دارم ولی بهش نگو ناراحت میشه بچم.
من:😊(نویسنده الان از اوج محبت این دوتا رنگین کمون بالا میاورد..عوققق)
مامان:پسرم
من:بله
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)