سلام خوبید؟ بچه ها این اولین داستانمه راستش من قبلا هم داستان نوشتم ولی حمایت نشد راستی این بهاری که داخل داستان هست در اصل خودمم خب حالا بریم برای داستان
توی ماشین بودیم سرم و روی شیشه گذاشتم و فکر میکردم. یعنی الان خونه مامانبزرگ تغیر کرده آخه
جز اون چند باری که تو بچگیم رفتیم که اونجا رو ندیدم تازه الانم هم نزدیک 7سال گذشت و من 13 سالم بود حتما تغیر کرده چقدر دلم برای مامانبزرگ تنگ شده وای آخ جون دیروز که داشتم باهاش حرف میزنم گفت میخواد برام کیک درست کنه راستش منم کیک و شیرینی درست میکنم ولی به پای کیکای مامانبزرگ نمیرسه. یهو احساس کردم یکی داره صدام میکنه نگاه کردم دیدم مامانم گفت. بهار یه ساعته دارم صدات میکنم کجایی؟ بهار. ببخشید مامان. باشه وسایلت رو بردار یه 10 دقیقه دیگه میرسیم
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی ادامه بده
مرسی عزیزم
خوب بود
مرسی
سلام عالی بود 😚
مرسی عزیزم