8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Raponzel انتشار: 3 سال پیش 118 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
به خدا حرفی ندارم ولی اگه چیزی ننویسم نمیره بعدی 😐
مامان:بیا تو پسرگلم بیا میدونستم روحرف من حرف نمیزنی
از بیچارگیمه دیگه چی کار کنم توم هردفعه قشنگ دست میزاری روی نقطه ضعفم فشارر میدی،رفتم تو نشستم اونا هم کنارم
مامان:چرا اصبانی
من:هیچی نیست
آرش:یعنی الان به خاطر هیچی میخواستی تمام مهره های بدنموخورد کنی؟
من:پوفففف😑
مامان:اشکال نداره بیا این دمنوشو بخور حالت بهتر میشه گل گاوزبونه برای اصابت خیلی خوبه
من:من یه تریلیم بخورم آروم نمیشم
مامان:بخور خوب میشی بهت قول میدم
دمنوشو همونجوری یه دفعه باکل لیوان و مخلفات تفالش دادم بالا
💮از زبان آرمان💮
کیمیا:رحم کن اون تفاله هاشو که نمیخورن دیو
من:اگه من دیوم توم دیو خانومی ازون دماغ گنده های خپلش که خوابو به همه چی ترجیح میده
کیمیا:عه چرا اذیتم میکنی بدجنس
من:حقته😛
مامان:بگذریم برای فردا یه جا دعوتیم
من:خوش بگذره
مامان:توم باید بیایی
من:حالو حوصله ندارم کنسلش کن
مامان:گفتم میای بگو چشم واسه من ناز میکنه قول دادم میخوای آبرومو ببری؟
من:خیلی خب بابا من میرم بخوابم
کیمیا:نمیخوای بدونی میریم پیش کی؟
من:نخیر
👑فردا شب👑
نمیخواستم بیام ولی مامانم نمیزاره که هی میگه بیا بیا یه ویلا بود که حیاطش یه میز و صندلی داشت پله میخورد تا برسه بالا رفتیم بالا میترا به اسرار کیمیا و مامانم اومده بود عمه و شوهرعمم چه قدر پیر شدن فک کنم یه ده سالی بود ندیده بودمشون تاجایی که یادمه یه دختر لوسم داشتن خوب شد نیستش
نشستیم بعد چندیقه مثل اینکه از بیرون اومده بود چه جوری اجازه میدن این وقت شب بره بیرون حتی اسمشم یادم نمیاد 😐من دیگه چه جور فامیلیم بابا،چه جوری باهام قطع رابطه نکردن موندم
دختره:اوا سلام خوب هستین ببخشید یکم دیر اومدم الان میرسم خدمتتون بشینین توروخدا
اینا چه سادن همه بلند شدن واسه این😒من که جام راحته اصلا نه بلند شدم نه سلام دادم نه نگاش کردم سرم تو گوشیم بود
شوهر عمه(میگم ش.ع):از این طرفا راه گم کردی
من:من که نمیخواستم بیام
مامان:آرمان!چرا خالی میبندی
باچشم و ابرو اشاره میزد نکن آبروم رفت خندم گرفته بود
من:باشه هرچی شما بگی فقط نکن چشمات الان در میاد
عمه:اشکال نداره حالا این خوشگل خانوم کین
مامان:این خواهرزادمه همراه مازندگی میکنه قصش مفصله
عمه:شما اسمت چیه
میترا:اسمم میتراس از دیدنتون خیلی خوشحال شدم
عمه:منم همینطور عزیزم چه قدرم مودبی تو
اره مودبه ولی سگ بشه ***(قابل بیان نیست عزیزان)
ش.ع:خب آرمان دیشب بازیو دیدی؟
من:فوتبالی نیستم
ش.ع:مگه میشه مرد باشیو فوتبال دوست نداشته باشی؟
من:دیگه هرکی علایقی داره
ش.ع:حرف راست جواب نداره آرش جان تو چی؟
آرش:والا من خیلی درگیرش نیستم ولی پاش باشه میبینم
بعدم رفت سراغ آرش، چندش خیلی دلم میخواد باهات حرف بزنم عتیقه خانومم اومد این این روحا هست توخواب میاد کلا سفید پوشیده شبیه اونه😂(پانیز بدبخت😐)
من:من میرم پایین یه تماس دارم الان میام
بهتره از این خانوم چتریه یه خبر بگیرم گند نزده باشه به شرکت نازنینم(منشی موقت و منظورشه)
چتری:عه سلام اقای خسرویی(از اون دستوپاچلفتیاس)
من:سلام زنگ زدم ازت آمار بگیرم
چتری:همه چی مرتبه
من:شما میگی همه چی مرتبه من چهار ستون بدنم میلرزه خانوم چتری
چتری:چتری نه چتروز براتون همه چیو میفرستم چک کنین خیالتون راحت شه
من:خیلی خب
چتری:فقط یه چیزی اون شرکت بود باهاش قرارداد بستیم
من:خب
چتری:میخواد یه جلسه باهاتون داشته باشه
من:درباره چی
چتری:نمیدونم گفت واجبه
من:بگو هفته دیگه
چتری:چشم میگم ولی شک دارم قبول کنن
من:بهشون بگو سرم خیلی شلوغه هفته بعد
چتری:اگه قبول نکردن چیکار کنم؟
من:خودت راضیشون کن من که نمیتونم الان بکوبم بیام اونجا واسه جلسه مزخرفی که میخواد بزاره بهشون بگو گرفتارم
چتری:ولی اگه لج کنن قراردادو فسخ کنن چی
من:به درک که فسخ میکنن شمارشو واسم بفرست خودم باهاشون حرف میزنم
چتری:حتما
بعدم قط کردم
دختره:حالت خوبه
من:نخیر
دختره:اصبانی نباش حل میشه
من:😒 عمرتون چی بود
دختره:همینجوری اومدم باهم حرف بزنیم
من:درباره چی؟
دختره:نمیدونم
من:پس خدافظ
دختره:چرا فرار میکنی همش مثلا من دختر عمتما
من:من با خواهرمم چی بشه حرف میزنم تو که تویی
دختره:ولی اومدی مهمونی باید حرف بزنی
من:اسمت چی بود😑؟
دختره:آقارو اسمم یادش نیست پانیزم دیگه عاشق
من:ببین.....یه بار دیگه بگو
دختره:پااانننییییزززز
《تجدید خاطره¤میترا:برو از پانیز جونت بپرس
من:پانیز کیه😐¤□لحظه بانفرت نگاه کردن میترا به پانیز□از دیروز تا دیشب خوب بود ولی اونروز...》
من:یه سوال ازت دارم
پانیز:بفرمایید
من:مامان من به شما چیزی گفته؟
پانیز:منظورتو نمیفهمم واضح تر بگو
من:گفتم مامان من راجب منو تو چیزی گفته که من خبر ندارم؟
پانیز: تو آروم باش بشین برات توضیح میدم داد نزن
من:زودباش بگو
پانیز:مامانت با پدرومادر من قرار گذاشتن که منو تو توی 23سالگی باهم دیگه ازدواج کنیم آرمان من واقعا تورو دوست دارم
من:کیا میدونن؟
پانیز:فقط پدرومادر من و مامان تو
من:دیگه شورشو درآوردین
بلند شدمو از پله ها این جت رفتم بالا
من:شما ها خجالت نمیکشین؟
مامان:چی شده مگه پسرم
من:چیشده؟دیگه چی میخواستی که بشه
مامان:گوش کن..
من:شما گوش کن هرکاری کردی هیچی نگفتم هرچی گفتی نه نگفتم ولی خیلی زیاده رویی کردی
مامان:پسرم یه چندوقت باهم باشی عادت میکنی این عادیه منو پدرتم اینجوری بودیم
من:اون قضیش فرق میکنه
مامان:اخه دختر به این خوبی کجا پیدا میکنی خوشگل هست از هر انگشتشم هزارتا هنر میباره
من:اما من نمیخوام باید به کی بگم؟💮از زبان آرمان💮
مامان:اونموقه ما حق نداشتیم روی حرف بزرگترمون حرف بزنیم اونوقت تو سرمن داد میزنی؟من اینارو بهت یاد دادم؟جواب زحمتای من اینه؟من صلاح تورو میخوام
من:صلاح من بااین کاراتون به دست نمیاد هیچ خاکسترم میشه اگه از همون اول میومدی از خودم می پرسیدی بهت میگفتم که یکیو دوست دارم ولی شمارفتی چی کار کردی؟....دیگه نمیخوام ببینمتون
آرش:کجا میخوای بری
من:میخوام برم بمیرم(عربده زدن تر از قبل)
بعدم سری از اون خونه کوفتی خارج شدم اینقدر نفس نفس میزدم که انگار اکسیژن کل کره زمین تموم شده بود خون به مغزم نمیرسید اکسیژن به ریه هام نمیرسید چشام سیاهی میرفت به زور سوار ماشین شدم و همه دراشو قفل کردم هیچ صدایی نمیشیدم هیچی....
💮از زبان میترا💮
عذاب وجدان گرفتم اون بدبخت از هیچی خبر نداشت بخاطر من جلوی مامانش وایساد و سرش داد زد گند زدم به همه چی اه.همونجا نشسته بودم صدای بیرون خیلی زیاد شده بود دیگه کنجاویم ول کن نبود سری رفتم بیرون همه سعی داشتن در ماشین آرمانو باز کنن و آرمان که بیهوش توی ماشین بودو درآرن اما همه درا قفل بود دکترش گفت توی این مدت بهش شوک وارد نکنین نمیره الان، شوهرعمه هه یه سنگ بزرگ ورداشت و شیشه عقبو شکوند و درو باز کرد ماشین دزدگیرش روشن شده بودوهی بوق میزد آرمانو به زور بردن توی ماشین آرش و رفتیم دکتر
👑چندی بعد👑
دکتر:حالش خوبه فقط یکم بهش فشار اومده بود سرمش تموم شد میتونین ببرینش ولی دیگه بهش فشار نیارین ممکنه ایندفعه خطرناک باشه خطر از بیخ گوشش رد شد
خاله:خیلی ممنون
پانیز:خداروشکر😥
من:میتونیم ببینیمش؟
دکتر:البته
من:ممنون
همه باهم رفتیم تو تا مارو دید سرشو برگردوند
آرمان:برین بیرون حالم از...
بعدش سکوت کرد معلوم بود دلش خیلی پره
من:بهتره تنهاش بزارین تایکم بهتر بشه
بعدم همه رفتن بیرون
رفتم و کنار تختش نشستم
آرمان:مگه نگفتم برین بیرون
من:همه شامل منم میشه؟
آرمان:....میخوای نصیحت کنی؟
من:نه اومدم معذرت خواهی کنم
بعدم برگشت طرفم
من:زود قضاوت کردم ببخشید اگه همونجا همه چیو بهت میگفتم شاید اینجوری نمیشد کاربه اینجا هم نمیکشید
آرمان:تومقصر نیستی خودمم این یه ابله رفتار کردم که باعث شد کار به اینجا بکشه
من:حالا میخوای چیکار کنی
آرمان:نمیدونم هیچی نمیدونم مغزم کار نمیکنه تمام بدنم پر اصبانیت و نفرته میخوام خودمو خالی کنم
من:خب خالی کن من آمادم
بعدم دستمو گرفت و طرف خودش کشید که رفتم توی بغلش
من:هی منظورم اینجوری نبود که
آرمان:فقط تو میتونی آرومم کنی
من:الان اگه یکی بیاد چی
آرمان:بلاخره که میفهمن هرچه زودتر بهتر
من:ولی آرمان الان زشته نمیشه
آرمان:لطفا میترا یعنی من حق بغل کردنتو ندارم؟
من:....خیلی خب ولی اگه کسی بفهمه خودم میکشمت
آرمان:باشه
خودمو کشیدم بالا و دستمو کردم تو موهای ژولیدشو نوازشش کردم چشماشو بسته بود نفسش روی گردنم پخش میشد اگه یکی بیاد تو آبروم که هیچی خودمم به باد میرم خوابش برده بود یه جوریم بغلم کرده بود اینگار میخوام فرار کنم
آرمان:توجواب منو ندادی
من:بیداری؟!
آرمان:نمیدونم
من:میترسم
آرمان:از چی
من:اینکه منو قبول نکنن یا به چشم..
آرمان:این حرفو دیگه هیچ وقت نزن خیلی خب؟
من:چشم
آرمان:حالا ناز کن نازتو تاکی باید بکشم؟
من:اونکه تا آخر عمر
آرمان:یعنی زنم نمیشی
من:نه
آرمان:عه
من:آره
آرمان:میترا
سرشو بالا گرفت و چشماشم که تالان بسته بود باز کرد
من:بله
آرمان:زنم نمیشی؟(مظلوم نیگاه کردن)
من:اونجوری نگاه نکن
آرمان:آخه دلت میاد
من:چه قدر لوس بودی من نمیدونستم اصلا نظرم عوض شد من مرد مغرور و باجذبه میخوام پاشو برو
آرمان:مرد مغرور میخوای؟
من:آره
توی یه حرکت اومد روم و منم رفتم زیرش
آرمان:میدونی که مرد مغرور هرکاری دلش بخواد میکنه؟😈
من:اون مرده غلط کرده باتو
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
ینی عاشقتم ❤❤❤
مرسیییی❤
مثله همیشه عالی بود
مرسی از تعریفت 😍