
این داستان راجب سونو عضو انهایپنه فالو و لایک یادتون نره 😁

من سونو ام ۱۸ سالمه و با مامان و بابام و خواهر بزرگترم زندگی میکنم من یه آدم معمولی ام ولی یه تفاوت با بقیه دارم من سایه مرگ آدمارو میبینم یعنی وقتی یه آدم قراره بمیره من میفهمم وقتی که ۵ سالم بود این اتفاق افتاد وقتی که رفتم خونه ی جادوگر توی محلمون همه میگفتن اون پیرزن یه جادوگره اون چشمای منو نفرین کرد چون بی اجازه وارد خونش شدم حالا بیاید داستان زندگی منو بشنویم
امروز مثل همیشه بیدار شدم بابام پلیسه واسع همین صبح زود از خونه رفت بیرون مامانم و خواهرم داشتن صبحونه میخوردن منم وقتی خوردم حاضر شدم و رفتم مدرسه مامان بهترین دوستمو دیدم که یه سایه سیاه پشت سرش داشت سایه اش خونی بود فهمیدم اون وقتی از مدرسه خارج بشه با یه کامیون تصادف میکنه نباید بزارم بمیره پس وانمود کردم افتادم زمین و زانومو به آسفالت کشیدم تا خونی بشه خیلی درد میکرد ولی بهتر از این بود که مامان دوستم بمیره دوستم اسمش جونگوونه اون تنها کسیه که میدونه من سایه مرگو میبینم وقتی دید من اونکارو میکنم فهمید قضیه چیه واسه همین اونم قضیه رو بزرگ کرد تا نزاریم مامانش بره بیرون کامیونی که قرار بود بخوره بهش رد شد و سایه مرگ ناپدید . مامان جونگوون : آخ سونو چرا مراقب نبودی حالت خوبه . سونو : آره خوبم ممنون . جونگوون دست سونو رو گرفت و بلندش کرد و باهم دیگه رفتن سمت ساختمون مدرسه
جونگوون : سونو مامانم قرار بود بمیره . سونو : نباید اینو بگم بهت ولی من سایه مرگو دیدم ولی نگران نباش الان دیگه نمیمیره. از زبان سونو : من جونگوون نزدیک ۱۲ ساله میشناسم ما بهتریم دوستای همیم اون مثله برادرمه از وقتی یادم میاد وقتی سایه مرگو میدیدم با جونگوون کمک میکردیم تا اون آدم نمیره ما جون خیلیا رو نجات دادیم و این خوشحالم میکنه
مدرسه که تموم شد باهم رفتیم بیرون تو شهر یه دوری زدیم ولی حوصله مون سر رفته بود یهو تلفن جونگوون زنگ خورد جونگوون جواب داد و گفت بیا بریم . سونو : کجا جونگوون : همین جایی که قطار ها میان سونو : قطار ها کجا میان جونگوون: اسمش یادم نیست همونجایی که قطار ها میان دیگه سونو : منظورت راه آهنه جونگوون: آهان آره بریم راه آهن سونو : چرا جونگوون : دوستامون دارن میان سونو : واقعا آخ جون بریم رسیدیم راه آهن هیسونگ و پیدا کردیم ولی بقیه نبودن سونو : بقیه کجان هیسونگ : دارن میان هیسونگ جونگوون و بقل کرد و بعدش سونو رو بقل کرد جونگوون متوجه شد سونو داره به یه قطار نگاه میکنه آدمای زیادی داشتن سوار قطار میشدن و سونو داشت با بقض بهشون نگاه میکرد هیسونگ رفت ببینه بقیه کجا موندن جونگوون : سونو چیشده سونو : اون قطار نرسیده به ججو ( ججو یه شهر تو کره است) رو پل سقوط میکنه جونگوون جیغ خفه ای کشید و دستشو گذاشت رو دهنش حالا اونم داشت با بغض با آدمای اونجا نگاه میکرد اون دوتا هیچ کاری نمیتونستن بکنن سونو داشت به این فکر میکرد آیا کسی حرفشو باور میکنه هیچ کس توی دنیای به این بزرگی غیر از جونگوون حرفشو باور نکرده بود بقیه ی اعضا اومدن پیششون ولی اونا بازم داشتن قطار نگاه میکردن
جونگوون شروع کرد به گریه کردن جیک : جونگوون داری گریه میکنی جونگوون خودشو جمع و جور کرد و گفت نه سونگهون بهشون پیشنهاد داد وسایلمو که گذاشتن خونه برن خوش بگذرونن و همه قبول کردن غیر از جونگوون و سونو اونا هیچی نمیگفتن جب: الووو حواستون کجاست سونو : بله و پاشو گذاشت رو پای جونگوون تا به خودش بیاد چونگوون : آی بله چیه جیک : بریم بیرون نیکی : این دوتا چرا نیستن فقط هیسونگ بود که متوجه شد اون دوتا دارن به قطار نگاه میکنن سونو : خب آره بریم جونگوون : آره بریم همه از سالن خارج شدن و اون قطار رفت توی بستنی فروشی نشسته بودن که اخبار گفت قطار از پل افتاده و همه ی ادم ها مردن سونو یهو زد زیر گریه و بلند شد رفت جونگوونم بغض کرده بود و رفت پیش سونو جی : این دوتا امروز چشونه هیسونگ : من میرم ببینم چیشده هیسونگ بلند شو رفت بیرون اونا نشسته بودن روی نیمکت پارک روبهرویی و هیچ حرفی نمیزدند هیسونگ رفت نشست وسط اون دوتا هیسونگ : خب میگید چیشده یه کتک لحاظ شه جونگوون : هیونگ ول کن حوصله نداریم هیسونگ : امروز صبح داشتید به همون قطاری که از پل رد شد و همه ی آدماش مردن نگاه میکردید یه جوری که انگار میدونستید قراره این اتفاق بیوفته الانم که خبرش اومد هردوتون زدید زیر گریه من که میدونم یه خبرایی هست بلاخره هم میفهمم
جونگوون : بیا بریم یکم قدم بزنیم سونو : بریم . بلند شدن و شروع کردن به راه رفتن سونو : جونگوون ممنونم که کنارمی اگه تنها بودم احتمالا از ناراحتی میمردم ولی خوشحالم توام کنارمی جونگوون : منم خوشحالم کنارتم ولی سونو ما باید حداقل تلاش میکردیم جلوی قطار و بگیریم سونو : آخه چطوری هیچ کس حرف دوتا دانش آموز باور نمیکنه جونگوون : آره خب راست میگی بیا بریم سونو : وایسا
سونو از چیزی که دیده بود وحشت کرده بود سایه سیاه بقل جونگوون صورت خوده جونگوون فقط سیاه و خونی یعنی جونگوون میمیره خوبیش اینه که میتونه جونگوون و نگه داره ولی جونگوون داشت میرفت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ععععع یه انجیننننن
شلاممممم انجین عزیزززززز اسمت چیست اشنا شیم ؟
سلام تستت لایک شد🤩
یه تست راجب کار های عجیب بلک پینک گذاشتم برو ببین اجی ☺لطفا هم لایک کن هم داخل چالش شرکت کن💙🙂مرسی مهربونم 😍 تست های باحالی میزارم یادت نره دنبالم کنی ☺❤