
سلام دوباره.من برگشتم با قسمت جدید.بازدید ها و نظرات داره کم میشه و من از این قضیه ناراحتم.🌹🌹🌹🌹
از زبان مرینت:من و آدرین به سمت خونه فلورانس حرکت کردیم.به دم در خونش رسیدیم.زنگ خونش رو زدیم در رو باز کرد.رفتیم بالا.سلام کردیم و نشستیم.بعد با هم احوال پرسی کردیم.فلورانس گفت خوب چه خبر اینجا چیکار میکنین اونم با هم.ن گفتم اومدیم بهت سر بزنیم و یک چیزی که خیلی مهم هست رو بهت بگم.فلورانس گفت بگو.من گفتم بعد از اینکه معجزه گر های طاووس و پروانه رو گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم.اومدم که معجزه گر ها رو بزارم سر جاشون.که فهمیدم معجزه گر پروانه رو......گم کردم.فلورانس گفت واااااات؟اوه شت.یعنی باید نام تو رو تو نام بهترین نگهبانان ثبت کنن.من گفتم تیکه میندازی؟فلورانس گفت پ نه پ دارم تشویقت میکنم بقیه معجزه گر ها رو هم گم کنی.
آدرین گفت این چه وضع حرف زدن با عشق منه.لطفا درست حرف بزن.فلورانس گفت باشه ببخشید.ولی امیدوارم دست آدم اشتباهی نیفتاده باشه.من گفتم منم امیدوارم.آدرین گفت چطوره از معجزه گر زرافه برای پیدا کردن معجزه گر استفاده کنیم.فلورانس گفت آفرین آدرین فکر خوبیه.فلورانس تبدیل شد و دنبال نورو کوامی پروانه گشت.بعد گفت پیداش نکردم.منم گوشیم رو طرفش کردم و گفتم معلومه که پیداش نمیکنی.نادیا شاماک داشت اخبار میگفت.می گفت یک شرور به نام افسونگر به پاریس حمله کرده.من،آدرین و فلورانس تبدیل شدیم و به جنگ اون شرور رفتیم.
قدرت اون شرور:شروره از داخل دستاش لیزر شلیک میکرد و اگه به هرکی میخورد افسونگر میتونست اون رو کنترل کنه و بگه که چیکار کنه یا نکنه.من گفتم وای چه قدرت خطرناکیه.رفتیم و باهاش درگیر شدیم نبرد خیلی سختی بود ولی تونستیم شکستش بدیم.همینکه کار ما تموم شد نادیا اومد و با فلورانس مصاحبه کرد:نادیا: سلام آیا شما از این به بعد قهرمان پاریس هستید؟فلورانس گفت بله.نادیا گفت اسمتون چیه؟فلورانس من و منی کرد و گفت اسم من جست و جو گر هست.نادیا گفت آیا ربطی به قدرتتون داره.فلورانس گفت آره.نادیا کلی سوال دیگه کرد و ولش کرد.فلورانس گفت دهنم کف کرد بابا این دیگه کی بود.من گفتم ما هم وضعمون همینه.بهت توصیه میکنم سریع در بری تا نگیرنت.فلورانس هم خنده ای کرد و رفت.
من و آدرین هم رفتیم تو یک کوچه و تغییر شکل دادیم.به آدرین گفتم کی میخوای به کاگامی درمورد من بگی؟آدرین گفت بالاخره بهش میگم.من گفتم بهتره هرچه زودتر بگی.هر دوتا مون رفتیم به خونه هامون.فردا صبح:با سر صدای تیکی از خواب بیدار شدم.ساعت رو دیدم وای نه مدرسه ام دیر شده بود.سریع آماده شدم و دویدم به سمت مدرسه.از زبان آدرین:از خواب بیدار شدم.دیدم مادرم بالا سرمه.گفتم مامان اینجا چیکار میکنی؟گفت سریع بلند شو منم همراهت میام تا مدرسه تو رو ببینم.رفتیم و صبحانمون رو خوردیم و حرکت کردیم.تو ماشین بودیم که مرینت رو دیدم که داره میدوه.گفتم راننده نگه داره.
از زبان مرینت:داشتم میدویدم که یهو دیدم یک ماشین جلوم نگه داشت اون آدرین بود.سوار ماشین شدم و رفتیم به مدرسه.رسیدیم به مدرسه.بعد از مدرسه از زبان آدرین:بالاخره مدرسه تموم شد از مرینت خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم.مادرم هم توش بود.بهم گفت خوب توضیح بده.گفتم درباره چی؟گفت درباره اون دختره مرینت میخوام بدونم چجوری دل پسرم رو برده.من لپام گل انداخت و بعد گفتم مامان از کجا فهمیدی؟گفت از قیافه خودش و خودت معلوم بود.اینو فقط ما مادرا میفهمیم.گفتم مامان به نظرت چطوره؟مامانم گفت دختره خوب و مهربون و با نمکیه.من که فکر میکنم خیلی خوبه.باید ببینم نظر پدرت چیه.من گفتم فکر نکنم اون نظرش مثبت باشه.مامان گفت من مثبتش میکنم.من گفتم وای مامان ممنونم.
از زبان مرینت:به سمت خونه رفتم.به خونه رسیدم.شامم رو خوردم و خوابیدم.فردا:اینبار زود بیدار شدم و رفتم مدرسه.آدرین دیرتر از من رسید.خانم بوستیه اومد تو و گفت سلام بچه ها امروز یک دانش آموز جدید داریم اسمش آلفرده.آلفرد اومد تو و سلام کرد خودش رو معرفی کرد و نشست.بالاخره امروز مدرسه هم تموم شد.با آدرین داشتیم از مدرسه میرفتیم بیرون که تیکی به ما گفت وقتی آلفرد از کنار من رد شد یک انرژی منفی حس کرد.من گفتم حتما یک چیزی هست که تو همچین فکری میکنی.ما رفتیم پیش کاهن فلورانس و بهش قضیه رو گفتیم.فلورانس گفت فکر کنم این انرژی منفی مال یک معجزه گره.این احتمال وجود داره که معجزه گر پروانه دست اون باشه.ما گفتیم پس باید مراقبش باشیم.از خونه فلورانس رفتیم بیرون.
به آدرین گفتم قیافش به این حرفا نمیخوره مثل تو.آدرین گفت مثل من آره نمیخوای بری باهاش بیشتر آشنا بشیو بری باهاش ازدواج کنیو.من گفتم به نظر تو من اینقدر آدم احمقی هستم که از پیشی کوچولوی خودم دست بکشم و برم با ارباب شرارت جدید دوست بشم.آدرین گفت معلومه که نه بانوی من.راستی امروز میخوام به کاگامی قضیه رو بگم.من گفتم چه خوب.
از زبان آدرین:از مرینت جدا شدم.رفتم پیش کاگامی.کاگامی منو که دید پرید بغلم.منم بغلش کردم.بهش گفتم کاگامی امروز میخوام یک چیزیو بهت بگمکاگامی گفت چی رو؟من گفتم کاگامی متاسفم ولی من...من عاشق کس دیگه هستم.کاگامی گفت چی؟نه این امکان نداره؟و با ناراحتی از من دور شد.خودمم خیلی ناراحت شدم ولی به سمت خونه حرکت کردم که یهو یک صدایی شنیدم.از زبان مرینت:از آدرین جدا شدم.به تیکی گفتم تیکی به نظرت کاگامی ناراحت میشه؟تیکی گفت نمیدونم مرینت.رفتم به خونه.تو اتاقم رفتم که یهو صدایی شنیدم.بووووووم......
کامپیوترم رو روشن کردم نادیا داشت اخبار میگفت:امروز یک شرور به نام قلب شکسته به پاریس حمله کرده و داره تمام کسایی رو که عاشق هم هستن رو نابود میکنه.گفتم تیکی باید تبدیل بشیم.تبدیل شدم و رفتم بیرون.گربه سیاه و جست و جو گر رو دیدم.با هم رفتیم تا اون شرور رو شکست بدیم.فلورانس گفت این از کجا اومد؟گربه سیاه گفت فکر کنم دست گل منه نباید یهویی بهش میگفتم.رفتیم و رسیدیم به قلب شکسته.قلب شکسته گفت من میخوام از کسی که قلبم رو شکسته انتقام بگیرم و با قدرتی که آقای شرارت بهم داده هم اینکار رو میکنم.کفشدوزک و گربه سیاه معجزه گراتون رو بدین وگرنه شما هم نابود میشین.....
ممنونم🌹🌹🌹🌹امیدوارم از تستم خوشتون اومده باشه.به دوستاتون هم بگین داستانم رو نگاه کنن چون بازدید ها داره کم میشه.😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تو دیگه عند خفنی هستی کارت درسته
وای امیر جان تست تو بهترین تست اصلا حذف نداره شک نکن
سلام خیلی قشنگه لطفا دوتا رمان ۱-امیلی ۲- زندگی رو بخونید و نظر بدید ممنون
عالى بود