خیلی ممنون از کسایی که توی نظر سنجیم شرکت کردن لطفا لطفا هر نظری که داشتین چه خوب چه بد رو برام کامنت کنید 🙏 خب دیگه زیادی زر زدم بریم برا داستان
بیوگرافیتون نام : [] اسم خودتون رو بزارید سن : 16 اخلاق : خشک ، از درون احساساتی ، شجاع ، مغرور گذشته : پدر و مادرتون رو 13 سالگی توی تصادف از دست دادین و تا 15 سالگی با برادر بزرگتون زندگی میکردین ولی بعد اون ازدواج کرد و شما تنها شدید و اون و زنش فقط بعضی اوقات بهتون سر میزنن ( خواهشا فوشم ندید دیگه باید یکم زندگیتون به ناروتو بخوره یا نه 😌 یکی نی بم بگ تو سادیسم داری چرا میای فن فیک مینویسی ) شغل : معلم خصوصی ریاضی ، پیشخدمت کافه
پارت اول امروز دوشنبه بود ولی نمیدونستید چرا اصلا حس و حال کار کردن نداشتید برای همینم ساعت 6 که از کافه زدید بیرون با کای ( شاگردتون ) تماس گرفتید و کلاس امروزو کنسل کردید . ساعت 8 شب توی خونه پای گوشی نشسته بودید که احساس کردید ی مایع گرم از توی دهنتون میریزه به پایین نگاه کردید و دیدید لباستون خونیه . همون لحظه چند بار سرفه کردید و خون بالا اووردید . موها و لباسای مشکیتون همه قرمز شده بودن . نمیدونید چرا ولی اون لحظه به جای این که وحشت کنید خوشحال بودید و داشتید فکر میکردید که بلاخره از این زندگی نکبتی خلاص شدید
چشماتون رو باز کردین و اسمون رو دیدید . با خودتون گفتید من الان مردم و ی لبخند زدید . یهو صدای یه مرد رو شنیدین که میگفت : هوی نگاش کن بیدار شد یکی دیگه هم جوابش رو داد و گفت : چ لبخندیم میزنه صدای اولی بنظرتون یکم اشنا اومد ولی هرچقدر که فکر کردین متوجه نشدین مال کی بود . کامل بلند شدین و به دور و بر نگاه کردین . سه نفر که یه لباس مخصوص مشکی با ابر های قرمز روش تنشونه جلو روتون بودن . یکیشون قیافش شبیه کوسه بود و اون یکیم چشم های قرمز با دوتا خط روی صورتش داشت . اون یکیم موها و چشمای مشکی و پوست سفید و قد بلند ( دیگ به بزرگی خودتون ببخشید باید شخصیت جدیدو خوب توصیف میکردم ) چند بار پلک زدین و با خودتون فکر کردین *دارم خواب میبینم ؟* کیسامه گفت : چرا مث اجل معلق از تو هوا افتادی رو سرمون *شما فقط پلک میزدین* اون پسر دومیه که نمیشناختینش : هوی با توعیم سندرومی چیزی داری انقد پلک میزنی ? *و باز هم فقط پلک* ایتاچی : ت ... تا اومد حرفش رو ادامه بده چشماتونو از روی غریزه گرفتین پایین تا به چشم هاش نگاه نکنید . کیسامه و اون پسره هم ی نگاه ( دیدی چیکار کرد یا بریم بکشیمش ) به هم کردن و همون موقع متوجه اولین اشتباهتون توی انیمه شدید
[] : نمیشه دستامو باز کنید ? پسر مو مشکیه : نه تا بفهمیم کی ای و چی ای [] : منظور ؟ کیسامه : ایتاچی میگه ی چاکرای خفن داری ، سامه هادام همش دوس داره بیاد نزدیکت [] : اها باش *رو به اون مو مشکیه* تو کی ای ؟ مو مشکیه : به تو چه اونا رو میشناسی منو نمیشناسی 😐
[] : داریم کجا میریم . یا حداقل بگید چرا دستامو بستین ؟ پسر مو مشکیه : انقد زر نزن و راهتو بیا با خودتون گفتین مهم نیس اخه فکر میکردین دارین خواب میبینین . یهو کیسامه ایستاد و گفت رسیدیم . ایتاچی : من و کیسامه که میریم ، میکا تو مراقب این باش و سعی کن ی چیزی ازش بفهمی من خودم پینو راضی میکنم . با خودتون گفتید پس اسمش میکاست میکا : تو به من دستور نمیدی خودم میدونم چیکار کنم *رو به شما* بیا دنبالم جوجه شمام سرتونو انداختین پایین و دنبالش رفتین
میکا : بشین شما نشستید و اونم نشست روبروتون . به قیافش میخورد که هم سن و سال شما یا یکم بزرگتر باشه . لباس اکاتسکی رو انداخته بود روی شونش و کامل نپوشیده بودش . ی تیشرت و شلوار مشکی با دستکش ( از اینا که ساسکه توی بوروتو میپوشه ) پوشیده بود . میکا : ب جای زل زدن بهم ب سوالام جواب بده شما با نگاه جدی ب صورتش نگاه کردید میکا : اسمت [] : [] میکا : سنت [] : 16 میکا : این همه چاکرا رو از کجا میاری ؟ [] : فک نمیکنم چاکرای خاصی داشته باشم میکا بعد از کلی نگاه کردن بهتون بلند شد و گفت : پاشو شمام پاشدید و جلو روش وایسادید میکا : لباستو در بیار [] : چی 😲 میکا : همین که شنیدی لباستو در بیار وگرنه مجبور میشم خودم بیام درشون بیارم شما که ترسیده بودین عقب عقب رفتین و دستاتونو جلوتون سپر کردین : نمیخوام ... جلو نیا میکا که کم کم داشت بهتون نزدیک میشد : عه واقعا چیکار میکنی اون وق ؟ توی یه لحظه دستتونو گرفت و کشید سمت خودش و به دستتون نگاه کرد . روی دستتون ی علامت سیاه عجیب قریب بود . [] : این چیه ؟ میکا : مهر و موم [] : مهر و موم چی ؟ میکا : همین چیزی ک باعث میشه انقد چاکرا داشته باشی و بعد یکی از دست کشاشو در میاره و دستشو به دست شما میزنه . روی دست اونم ی علامت بود که به علامت شما ربط داشت . انگار تیکه های یه پازل بودن ولی هنوز دو تیکش نبود . [] : این چیه ؟ میکا : به تو ربطی نداره و بعد راه افتاد طرف اون دوتا و گفت بیا برگردیم . شمام دنبالش رفتید
نشسته بودین رو زمین و به این طرف و اون طرف نگاه میکردین . کیسامه و ایتاچی هنوز درگیر بودن و میکا هم ی کتاب برداشته بود و میخوند . چون حوصلتون سر رفته بود اومدین سر بحث رو با میکا باز کنین : چرا اون موقع خواستی لباسامو در بیارم ؟ میکا : میخواستم ببینم مهر و موم روی بدنت داری یا نه . بعد ی پوزخند میزنه و میگه : شانس اووردی که رو دستت دیدمش . شمام که دوست داشتین خفش کنید ساکت شدید و فکر کردید چجوری باید از این خواب بیدار بشید . اول یکم دستتونو نیشگون گرفتین و بعد یهو محکم به خودتون سیلی زدید میکا : هوی چته روانی [] : به تو ربطی نداره ... میخوام از این خواب بیدار شم میکا : منم اولش این جوری بودم ، ولی هنوز از خواب بیدار نشدم سرتونو بلند کردین و نگاش کردین : چی ؟ توعم ... میکا نذاشت حرفتونو کامل بزنید و گفت : منم دو سال پیش از دنیای تو اومدم ولی میبینی که هنوز این جام پس فک نکنم خواب باشه و بعد برگشت سر کتابشو دیگ هیچ کدومتون حرفی نزدید
وای بچه ها حس میکنم خیلی چرت نوشتم 😐 خواهشا برام کامنت کنید 🙏🙏
مدیر سایت خواهشا منتشرش کن
ببخشید اگه غلط املایی داشتم تو رو خدا کامنت کنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
یوووو
داستانت قشنگه فقط میدونی من از اول داستانت تا اخرش رو خوندم فقط معلوم نیست کدوم قسمت دو سه یا چهاره
ولی بازم میگم عالیه
منم فن فیک می نویسم پس اگه یه چیزایی یادت بره کاملا درکت می کنم
عالی بود
ممنون 💜😍
به شدت عالییییی بود
قربونت 💜💜
جان كراشات داستانتو همينجورى ادامه بدع-_-
عه باشه پس جان عشقم ( کاکاشی ) باید از این ب بعد قسم بخوری کراشا مهم نیستن . 😆
اصلاً كامنت هايى كه ميگن بده رو جواب ندع-_-
های سنپای
خب خب ديدى كه ؟ كلى ادم دارن ميگن عالى بود پس نتيجه : بايد ادامه بدى
چشم ادامه میدم 😅😁😀 مرسی که انرژی میدی 💜💜💜💜💜
کنیچیوا
خیلی خوب بود سنپای باید قسمت ۲ رو نگاه کنم قسمت ۳ رو هم بزار خیلی خوب بود من عاشقش شدم
اویگاتو
بخواطر زحمتتون
خیلی ممنون 😍😍😍😍😍😍😍
👍😘😘عالی بود
ممنون 😚😚😚😚
خیلی عالییی نوشتی فقط یه اسم واسه شخصیتمون بذاردیگه مردممم .
واینکه هیچی عالی. بود
خیلیییی ممنون . براتون اسمم گذاشتم چشم