10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 3 سال پیش 141 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همگی خوب اول یه اخطار بدم کسایی که خیلی میترسن یا خیلی زود وحشت میکنن این پارت رو شبا نخونن چون ممکنه جیگرشون بخاطر عکسا ببره البته من سعی کردم عکسارو سیاه سفید کنم تا یکم شدت وحشت توی عکس کم بشه ولی خوب گفته باشم شبا نخونین💔 بریم سر داستان
توی یه خونه چشمامو باز کردم😨تنهای تنهابودم البته ن تنها چنتا دوربین اونجا بود نصف وسایل با برق کار میکردن سعی کردم با استفاده از برقی که درونشون بود جامون عوض کنم ولی حالم هر دفع بدتر میشد و شروع به صرفه کردن میکردم حتی از پیریز برق هم سعی کردم ولی نشد😢 انگاری واقعا توی یه خونه زندانی شدم😨 صبر کن ببینممگه ابنجا خونه نیست پس حتما در ورودی خوریجی داره دیگه😜رفتم اونور خونه در داشت ولی در باز نمیشد همینطوری کوبیدم توی در کسی جواب نداد حتی داد زدم ولی یه صدای عجیبی شنیدم 😨ن این غیر ممونه من هرگز وارد منطقه ممنوعه نشدم😨ولی اینجا که همونجاست😨 یهو یه صدا اومد که پس منطقه ممنوعه توی همون جن... که صدا قطع شد مطمئن شدم که اونایی که توی جنگل بهم حمله کردن الان دارن چکم میکنن پس خودمو ضعیف ، ناتوان و ترسو نشون دادم چند نفر رو همینطوری از خودم اسم در اوردم و صدا زدم و درخواست کمک کردم همونطوری هم توی خونه رو میگشتم یه چیزی عجیب بود وقتی از پنجره بیرونو نگاه میکردم همچی عادی بود انگار ن انگار که دارم از اینور داد میزنم و کمک میخوام مثل این بود که انگار اینا فقط یه تصویرن یا اینکه من اصلا براشون دیده نمیشم😳یکی از کارایی که میتونه کمکم کنه جریانو بفهمم رو همین الان میکنم که معلوم بشه😅یه چاقو برداشتم افتادم به جون شیشه پنجره من هرچی میکشیدم روی شیشه اصلا شیشه خط نمیوفتاد!!
پس کلا ابنا یه توهم هستش و من باید آماده هر چیزی باشم😨 از عصبانیت چاقو رو محکم پرت کردم یوری ولی صاف رفت توی شیشه دوربین😂اینبار با قدرتم بازم سعی کردم فرار کنم که دیگه بجای سرفه خالی سرفه با خون داشتم😢رفتم از توی کابینتی که پر چاقو بود ۱۰تا چاقو برداشتم و هر دفع از فاصله دور پرت کردم توی لنز دوربینایی که داشتن چشکم میکردن😑 آخه آدم نمیتونه با خیال راحت لباس عوض کنه یا بره wc دور تا دورت دوبینه والا آدم روش نمیشه😂 (برای بار آخر میگم کلارا نیمه هستش و یه سری چیزاش مثل بقیه خوناشاما نورمال نیست😂نصفش مثل آنسان هاست و خوب این چیزا هم برای این بدبخت بیچاره شامل میشه 😳) یک هفته اونجا چرخیدم و سعی کردم فرار کنم ولی حالم بدتر از قبل شده بود بزور میتونستم روی پاهام وایسم 😢که وقتی دیگه از پا افتادم سیتا آدم با لباسای کاملا پوشیده و ضد گلوله و صورتای پوشیده و اصلحه های گنده اومدن توی اتاق انقدر که حالم خراب بود بزور خواستم مقاومت کنم ولی درجا در قهطی ترین مکان بیهوش شدم (بغل یارو😑) بازم توی یه اتاق ولی با دیوارای سفید و کچی بیدار شدم یه تلفن توی دستم بود قفلشم باز بود میخواستم شماره خود کای رو بگیرم سریع و درخواست کمک کنم ازش که یادم افتاد من الان کاملا زیر نظرم و با این کارم ممکنه کای رو وارد این موضوع کنم و وضعیتو رو بدتر کنم😶 پس فقط شماره ۹۱۱ رو تماس گرفتمو به خط پلیس وصلش کردم
(۹۱۱ یکی از شماره های اضطراریه مثل همون ۱۱۰ )یکی تلفونو جواب داد : شبتون بخیر میتونم کمکتون کنم (با حذف چنتا از کلمات چون الان جمله های اصلی یادم نیست) اومدم بگم که بجای حرف زدن صدام در نیومد 😩هرچی فکر کردم اسمی که توی این تاریخ از سال باهاش شناخته میشم چیه یادم نیومد فقط گفتم کلارا اونجا بلند بگید خودش میاد😣 ـ با کسی کار دارید؟ گفتم فقط خواهش میکنم اونجا بگید خودش میاد😣 (نمیخواستم اسم کای برو ببرم) گفت چند دقیقه صبر کنید یک ثانیه نشد یهو صدای کای اومد : صدام میکرد تو کجایی؟ گفتم فقط ردیابیم کن😣نمیدونم کجام😣 همونطوری گفت فقط ۳۰ دقیقه وقت میخوام بگو فقط داری چیمیبینی😨 دورتادورم دیوارای سفیده دارم و روشون پر از خونه😩از کم خونی دارم میمیرم😣 فکر کنم بازم کار اونان که دنبالم بودنِ😣یهو کای با با ترس و عصبانیت گفت توی منطقه ممنوعه چیکار میکنی😨 😡و بعد یهو تلفون قطع شد😨آنتن من کلا قطع شده بود صفر صفر بود😱صدا های ترسناکی هم از بیرون میومد😨و بوی خون شدیدی رو حس میکردم 😣منم که اگه بیش از حد بوی خون حس میکنم قاطی میکنم و اون روی اصلی خوناشامیم میزنه بالا😣یه کلید روی در دیدم سریع سعی کردم بلند شم و در رو قفل کنم یهو خون از پشت دیوار روبهروم جارو شد😨محکم در رو کوبیدم و قفل کردم بازم نفسم بالا نیومد و غش کردم روی زمین😭قلبم داشت تیر میکشید و من داد کشیدم
و همینطوری یکی از اون موجودا داشت محکم میبوبید به در و صدا میداد😱من خیلی ترسیده بودم و هم بیجون بودم😭نفس کشیدنم برام بین اونهمه بوی خون سخت بود که خودمو کنترول کنم😭یهو یه دروازه به اندازه دو نفر باز شد یه دست از توش اومد بیرون و گفت دستمو بگیر😶 نمیتونستم از پشت در تکون بخورم یهو طرف اومد بیرون از دروازده دیدم جیمزه😨 حاضرم به دست اون موجوده خورده بشم ولی دیگه نرم پیش جیمز😳 همون حالت بیجون گفتم حاضرم بمیرم تا اینکه بیام یهو کشیدتم توی بغلش و همون موقع یهو چوبای در خورد شدن اون موجوده هم پرید روم خدایی خیلی ترسناک تر از وقتی بود که جیمز... که نمیتونستم زیاد طرفو نگه دارم هم داشتم از ترس جیغ میکشیدم هم سعی میکردم دهنشو از تنم دور کنم اگه گازم میگرفت کارم تموم بود جیمز یهو بلندش کرد کوبیدش به یه طرف و من کاملا از روی زمین بلند کرد و دِبدو از اون اتاق اوردتم بیرون اون موجوده هم داشت دنبالمون میومد جیمز هرچی سعی کرد دوباره همون دروازه قبلی رو باز کنه نمیتونست😞و دقیقا مثل من از بینیش خون اومد😨یعنی اینجا داره یه امواجی تولید میشه که مانتونیم از قدرتامون استفاده کنیم😳سرگیجه شدید گرفته بودتم هم بخاطر جیغ😐وهم بخاطر کمخونی یعنی این کم خونی تِر زده توی کل زندگیم😑تعداد اون موجودا از یکی بیشتر بود فکر کنم چهار یا پنجتا بودن 😣و چون من یه نیمه بودم راحت میتونستن پیدام کنن
نمیدونم چرا ولی جیمز داشت بهم کمک میکرد مگه اون کسی نبود که تمام مدت میخواست کلکمو بکنه 😳چیشده حالا انقدر مهربون شده!!خلاصه از اون جهنم کده اومدیم بیرون حالا پونصد تا ازشون دنبالمون بودن 😰جیمز درجا دروازه رو باز کرد و بردتم😣همون لحظه برگشتیم توی اتاق جیمز همونجوری منو روی پاش نگه داشته بود واقعا داشتم از حال میرفتم که گفت شانس اوردی کمخونیت شدیده الان درستش میکنم ... آروم گذاشدتم روی یه تخت و بعد گفت تو فقط همینجا بمون بهت قول میدم کاری مثل قبلنا باهات نداشته باشم پنج لیوان هم که توش پر خون بود گذاشت کنارم و گفت باز حالا اینا رو میزارم برای عطشت😅گفت خوب کسی رو به اسم شوهر گرامیت که انقدر به پاش مینازی نمیخوای زنگ بزنی یهو از جام پریدم گفتم وای ن کای داره میاد سمت منطقه ممنوعه 😨 جیمز هم گوشیش رو پرت کرد سمتم گفت شمارش سیوه خودت زنگ بزن یکم شَک کردم😦جیمز و مهربونی باهام کلا مخالفن نمیشه کلا😓گفتم جیمز بهم ثابت کن که خودتی😐 گفت خوب از چه نظر 😅 پنج بار که بهت .. پریدم وسط حرفش گفتم اون نه😠خندید و گفت باشه بابا به کسی نمیگم جوش نیار😂خوب خلاصه زندگیتو میگم 😶ننه باباتو طلسم کردم ، از اول عمرت خواست از شرت راحت شم😂 عاشق مزه خونتم😋و خودتم گفتی نگم که پنج بار باهات ... گفتم ااا😅پوزخند زد گفتم چند بار سعی کردی دخترو بندازی به پسرم😶
گفت راستش اصلا سعی نکردم😂گفتم وقتی توی یکی از مغازه ها پیدام کردی داشتم چیکار میکردم😶 گفت بهم گفتی که به بقیه بگم داشتی توی جنگل گریه میکردی ولی خوب خودت مثل خری سرتو انداخته بودی پایینو با پای راست اومدی توی خونم😂فهمیدم خود جیمزه و بعد شماره کای رو سریع گرفتم کای سریع جواب نداد ! هی زنگ زدم که دیگه کلا گذاشتتم روی حالت اینکه رد تماس بشه یه ناله از سر عصبانیت کشیدم و تا اومدم بلند شدم جیمز رومد سمتم و گوشی رو ازم گرفت خودش نشست روی تخت و توی چشمام زل زد مو به تنم سیخ شد و سر جام خشکم زد نمیدونم چرا ولی دلم میخواست برم پیشش دستمو به سمت صورتش بردم و آروم بردم سمت گردنش همزمان به دستم خودم رفتم سمت دست دومم که گذاشتم پشت گردنش یهو به خودم اومدم با یه لبخندی گفت میخواستم قدرت جدیدمو امتحان کنم ولی نمیدونستم همچین چیزیه که وسط حرفش کوبیدم توی پهلوش و از جام بلند شدم بلند شد و گفت شرمنده ولی ببین من اصلا قصدم بد نبود فقط میخواستم قدرتمو آزمایش کنم ، گفتم و منم موش آزمایشگاهیتم!! گفت ن منظور من این نبود گفتم حالا چیشده انقدر باهام مهربون شدی؟ گفت .... (بزار حدودا برگردیم به زمانی که کیتی و راکی همو ملاقات کردن) "از چشم کیتی" اون پسر واقعا شبیه کای بود و موهاشم که به رنگ طلایی بودن ولی کاملا چشمای کاترین و موهاشم که فکر کنم رنگ کرده بود چون از ابروهاش معلوم بودن
رو داشت اون گفت که مادرشم که البته فکر کنم منظورش کاترین بود که اشتباه به من گفته بود از اینکه فهمیدم اون یه پسر داشته و جیمز هیچی دربارش بهم نگفته بود یکم دلم گرفت و سریع پسره رو پیچوندم و رفتم سراغ جیمز توی اتاق جیمز منتظرش موندم و به در کمد تکیه دادم تا خودش بیاد تا اومد بازم همون چهره بیروحشو به خودش گرفت گفتم تو نگفته بودی اون یه پسر داره! گفت خوب که چی؟ گفتم یعنی اینکه سلطنت ن به خود من میرسه ن به اون تازه پسره خون سلطنتی رو داره عمرا بابام از خیرش بگذره😐سوگولی بابام شده حتما! جیمز گفت راستی یه خبر قرار صلح بین قبیله شمالی و جنوبی بخاطر نبود ن کیتی (کاترین) و ن راکی کلا کنسل شد!! گفتم چی؟😨گفت صبر کن ببینم تو گفتی که اونارو توی کدوم قسمت شهر دیدی گفتم همون رستوران همیشگیم😑پسره گفت که مادرش چند روزه که خبری ازش نشده... جیمز گفت کلارا نمیتونه زیاد دور شده باشه منم که اونو نگرفتم پس قطعا کار همون دانشمنداست ولی کدوم که دیدم چشماشو بست و یهو با ترس باز کرد گفت اون توی منطقه ممنوعه هستش😨 و بعدشم منو از توی اتاق فرستاد بیرون و بعدشم خودشو تلپورت کرد...(خوب برمیگردیم سر جای قبلی با کاترین) که جیمز گفت از وقتی فهمیدم درواقع خود دختر عموم به حساب میای یهو گفتم چییییی؟ نگاهم کرد و بعدشم اومد نزدیکم منم رفتم عقب که رسیدم به دیوار و گفتم جیمز لطفا بسکُن 😨
ولی اون اومد جلو و چسبید بهم ستمو گذاشتم روی شونه هاش و یکم هولش دادم عقب که یهو در باز شد و کیتی لم داد به در و گفت مزاحم که نشدم😏 جیمز برگشت سر جای قبلیش و ازم فاصله گرفت هنوزم از دستش عصبانی بودم که اوند سمتم و جفتمون نقش زمین شدم جیمز اومد بینمون و گفت لطفا فاصله ۲ متری رو برای سلامت جفتتون وایسید رفتیم عقب تر و گفتم پس چرا توی کلاب حتی همو بغل کردیم ولی چیزی نشد کیتی هم گفت اونموقع من توی حالت انسانیم بودم و تورو یا تو منو جذب خودت نمیکردی ولی الان جفتمون توی حالت خونآشامیمون هستیم و چون مثل یه سیب از وسط نصف شده ایم اینجوری میشیم جیمز گفت شما دوتا توی کلاب چیکار میدرید دقیقا؟ جفتمون چپ چم نگاهش کردیم گفت باش بابا😑بعدشم گفت انگاری کای رو یادت رفته یهو به خودم اومدم گفتم من باید برم 😨که جیمز جلومو گرفت و گفت تو الان باید مقداری خون بخوری وگرنه خودتم تبدیل به اون هیولا ها میشی گفتم خوب باید چیکار کنم کای داره میره سمت منطقه ممنوعه!! گفت باید خون بخوری گفتم من بعدا میخورم ولی الان کای توی خطره!! گفت باورم نمیشه دارم اینکارو برای تو میکنم! بازو هامو گرفت و بعدشم چسبوندم به دیوار توی چشمام زل زد نگاهمو ازش گرفتم گردنمو از عقب گرفت و صورتمو گشید سمت گردنش به صورتش نگاه کردم ولی به چشمای طلایی که داشتن مثل آتیش میسوختن نگاه نکردم که گفت
گازم بگیر! گفتم چی؟😨گفت تو به خون تازه نیازداری زود باش کای توی خطره مخالفت کردم که یهو خودش مچ دستمو گرفت و با ناخن انگشت اشارم کردنشو خراشید و یکم خون روش اومد بدجور بوی خونش وارد نفسم شد صورتمو چسبوند به گردنش نتونستم تحمل کنم بوی خونش خیلی شیرین بود و بعد محکم گازش کردم جوری که دستاشو از پشت گردنم برداش و روی دیواری که بهش تکیه داده بودتم گذاشت خونش مثل خون خودم بود واقعا راست میگفت حتی یک قطره ازشم آدمو مست خودش میکنه چشمامو ناخواسته بستم و ادامه دادم زیر چشمی به صورتش نگاه کردم یه لبخند روی صورتش بود سرمو دیگه اوردم عقب و دیدم که با همون لبخندش میگه چقدر دندونای نازکی داری مثل خودتن گفتم خوب دیگه رازی شدی؟ گفت حالا برو تا کای نمرده بدون مکث دویدم تا به مرز بخش ممنوعه برسم (خونه جیمز توی بخش شمالیه قلمرو خوناشاماست و اون جنگل ممنوعه دقیقا هپونجاست فقط باید رفت به سمت شمال) رفتم و کای رو به همراه چنتا از خوناشاما که لباس پلیس پوشیده بودن و مثل خود کای داشتن دنبالم میگشتن دیدم بدو بدو رفتم و کای رو بغل کردم گفت چجوری اومدی بیرون؟ گفتم جیمز کمکم کرد گفت جیمز؟😶چجوری ؟ ـ تلپورتم کرد... گفت ثابت کن که خودتی محکم دستاشو گرفتم و گفتم اگه قراره ثابت کنم که جیمز نیستم باید چیکار کنم؟ گفت نمیدونم فقط ثابت کن!گفتم آخه چی فقط بین ما بوده؟
آها توی دانشگاه بجای آب بهم الکل دادی و اولین شیطونی عمرمو باهام انجام دادی! قبوله؟ لبخند کجی زدو گفت هنوزم هنوزم حیا حالیت نمیشه😂 و محکم بغلم کرد و توی بیسیمی که روی لباسش وصعل بود گفت دختره رو پیدا کردیم! که گفتم دختره! که گفت انتظار داری بگم دوست دختر ۲۰۰ سالمو پیدا کردم 😂گفتم ن ولی حدودا همون ۲۰۰ سال زنت بودم😂 گفت میدونی که اینجا توی این قرن دوست دخترم به حساب میای گفتم باش بابا و بعد بوسیدمش... یهو یادم افتاد اون دوتا همکارای کای همونجان! پریدم عقب و کای گفت گفتم که حیا ...😂کجکی خندیدم و گفتم باش بابا😂 خیلی سوالا بود که هم میخواستم از جیمز بپرسم و هم از کای ولی صبر کردم که یهو راکی رو با سروکله آشفته دیدمم غبار آتیش لباشو به رنگ خاکستری در اورده بود و روی موهاشم نشسته بود و وحشت گفت خونه !! خونه آتیش گرفته😨گفتم چی؟ کدوم خونه😨 گفت خونه خودمون...تو...توی جنگل بدو بدو رفتیم سمتش کای سرجاش خشکش زده بود داد زدم کای یه کاری کن (آخه من که نمیتونم ن آب رو کنترول کنم و ن آتیش) راکی تونسته بود نصف خونه رو منجمد کنه ولی خیلی آتیشه قوی بود که کای رو دیدم چشماش نارنجی رنگ شد و میدرخشید و کل آتشو یه نفسه خاموش کرد راکی رو که نگاه کردم دیدم دهنش باز مونده ولی بعد اومد سمتم کای صورتشو جمع کرد و به پایین نگاه کرد و کلا اون صورت همیشه خندونش از بین رفت....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
بسم الله رحمان رحیم من بشدت میترسم یجوری هم گفتی که ترسناکه جرعت نمیکنم کاری کنم
بسمه تعالی
با سلام جناب کاربر بهار ملقب به کاربرb.h,r
ابنجانب کاربر عرشیا فن 10000000شما پرسشی داشتم...
کلا چند قسمت دیگه میخواهید زندگی جدید من رو بنویسید؟
کلا میخوام تا قسمت ۳۰ بنویسم و بعدش دیگه تموم
با تشکر از پاسخ شمااااااا
مث همیشه عالییی بود😍فقط زود تر پارت بعدی رو بزار 🙁💔
تا ساعت چهار صب داشتم رمان تو میخوندم اخه خیلی وقت بود سر به تستچی نزده بودم😁
من ی اکانت دیگ داشتم تو اون اکانت ی رمان نوشتم ولی چون بازدید خوبی ازش نکردن و گفتن داری کپی میکنی و اینا دیگ ادامه ندادم🥲
هر موقع هم بخام رمان بنویسم میترسم رمانو خراب کنم🙁😢
چرا عزیزم؟😟
خوب مگه موضوعش درباره چی بوده؟
درباره خوناشام و گرگینه ها بود🙂
عزیزم واست مهم نباشه بقیه چی میگن تو باید کار خودتو بکنی 😊 مثلا خود من اگه به نظرات قسمتای اول رمان زندگی جدید من دقت کرده باشی بیشتر بهم هیت میدادن که برم همون میراکلس رو ادامه بدم ولی من به کارم ادامه دادم شاید چند چند لحظه دست از تلاش برمیداشتم ولی به کارم ادامه دادم و الانم که تا دارم فصل پنجم رو مینویسم پس اصلا تسلیم نشو
B.H.R
در حال غذا خوردن
| 8 ساعت پیش
دلم نیومد ولی میخواستم چند وقت شهر نشینشون کنم😔😁
.............
خب آخه عزیز من ی کار دیگه میکردی میدونی خونه رو آتیش زدی خیلی ظالم شدی😶🔪😂😭💔از گناهانت گذشت کردیم ولی از اینکه خونه بچه هامو آتیش زدی نمیبخشمت🔪💔😂😭
😂😂آخه اگه کامل بگم میخوام چیکار کنم بدجور اسپویل میشه😂😂
بش 😐😂
عرررررررررررر مثل همیشه عالی بود کای یه جوری میگه بی حیا انگار خودش خیلی باحیا بوده مثلا😅
😂😂😂😂
دوستان لطفا همه کسایی که به این رمان علاقه دارن توی نظرسنجی که گذاشتم شرکت کنن و منو از این بدبختی نجات بدن😂
وااای بهار من تازه پریروز ثبت نامم کردم و یک پارت از داستانم منتشر شده اسمش ورود خون آشام ها ممنوعه ولی قبل از ثبت نامم پیگیر این داستان خوشملت بودم😘😘
راستی اگه خواستی داستان منم بخون
❤اوکی عزیزم❤
🎀به تستچی خوش اومدی🎀
عالی بود گلم 👌🌹
آخ آخ آخ حسم بهم میگه الان ی اتفاق بد میخواد بیوفته :///// ب نظرم کای ی اتفاقی براش میوفته یا راکی ی چیشون میشه 😐🔪
لطفا پارت بعد رو زودتر بزار 😗🚶♀️
فعلا نمیدونم میخوام چیکار کنم😅
دیشب ۳ دقیقه بود که منتشر شده بود
رفتم دوباره نفر اول خوندش فهمیدم توی متن صفحه آخر لباس راکی نوشته شده لبای راکی😂 آخه نمیشه که لبای طرف خاکی بشه😂ولی لباسش اوکی😂
😂😂😂😂😂
منم همین طور عادی شدع همیشه همین کارته😅😂
کلمه ای خراب باشه من همیشه درستشو میخونم حتی اگه حواسمم نباشه😶😁😂😂
شاید باورت نشه ولی از سر اینکه حوصلم سر رفته امروز رفتم قسمت اول زندگی جدید من رو دوباره خوندم
یادش بخیر
عجب داستان خوبی
ازت ممنونم که همچین دستانی رو درست کردی 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
و اون شاهکارای صفحه کلیدمم توش بود😂