این پارت رو از دست ندین
****هلیا از شرکت خارج میشه. هیچ سر در نمی آورد؛ با خودش تصمیم گرفته بود امروز هرطور که شده حقیقت و بفهمه، ولی بازم با شنیدن تلاش های عاجزانه برایدن، دست از تلاش برداشته بود. شاید باید بهش فرصت میداد. شاید هلیا خیلی عجول عمل کرده بود. تو همین فکر ها بود که با صدای راننده تاکسی به خودش اومد. کرایه رو حساب کرد و پیاده شد. وارد آپارتمانش میشه. یه دست لباس سیاهرنگ از توی کمد درمیاره و آماده رو تخت میزاره. یه نگاه به لباس میندازه و میگه:« خوبه. نیازی به اتو نداره.» بعد از تقریبا یه ربع حاضر میشه. قبل اینکه بره عطر میزنه.**********هلیا از گل فروشی بیرون میاد. یه دسته گل سفید رنگ توی دستش، بین اون همه سیاهی، خودنمایی میکرد. از اینجا تا قبرستون شهر، زیاد راهی نبود، پس ترجیح میده پیاده بره. نفس عمیقی میکشه و اجازه میده هوای پاییزی ریه هاش رو پر کنه. بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه پیاده روی، به مقصد مورد نظر میرسه. از بین اون همه سنگ قبر، هلیا برای دیدن یکی شون اومده بود. کمی جلوتر میره و رو به روی یه سنگ قبر وایمیسته. روی سنگ، اسم "لانگمین" خودنمایی میکرد... .
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بود گلم 👌🌹
پارت بعد رو خیلی زودتر از این پارت بنویس 😗🚶♀️
💖💖💖
بچه ها هر کار کردم برای این پارت عکس بزارم نشد نمی دونم چرا 😢
🤕🤕🤕🤕🤕
جای حساسی تموم شد 🤕
بسی عالی 👌🌸
منتظر پارت بعد 🙃✌
💞💞💞💞