
ممنون که حمایت میکنید😍
🖤: که دیدم نینو و فیلیکس اومدن از اون موقعی که مرینت اینجوری شده پسرا هم به دخترا اعتراف نکردن که باهم بکنیم اونا یه دوست واقعین😊 🐢: سلام دادچ 😉 👑: سلام آدرین حالت چه طوره ؟ 🖤: حالم خوبه ممنون فیلیکس 🙂 بیاید بریم تو اتاق مرینت تا براتون چایی بریزم ☺ 👑🐢: ممنون آدرین 🤗 👑: آدرین رو بغل کردم نگران نباش اون دختر شجاعیه 😊 🖤: ممنون فیلیکس 🐢: هی بیاید دیگه 👑: اومدیم بابا 😂😂 🖤: 😂 👑: اوه اوه آدرین خان ندیده بودم بخندی😏 🖤: 😁 ...... تو اتاق مری...... ( درحال چایی خوردن ) 🖤: میگم پسرا شما چرا اعتراف نمیکنیدراحت شید🤨 👑: ز..ه..ر ما یا باتو اعتراف میکنیم یا هرگز😁😄 🖤: باشه بابا فهمیدم 🐢: پپ...سرا😧😥 🖤👑:چی شده ؟ 🐢: میگم دست مرینت تکون خورد یا من توهم زدم 😳 ❤: آه 🖤: چی مرینت تو ..تو بیدار شدی ؟ 👑: وایی آخ جون ❤: چی مرینت شما کی هستین من کجام اینا چین به من وصلن 🖤: چی تو یادت نیست این منم
❤️: ام آدرین آدرین کیه ؟ 🖤: مرینت نه🥺🥺😭 👑: آروم باش آدرین من میرم دکتر رو خبر کنم دکتر دکتر 👨⚕️: اوه خانم مرینت شما به هوش اومدید چه عالی 😃 ❤️: بله من به هوش اومدم آخ چه خستم ها😁😁 🖤👑🐢: چی تو تو که مارو یادت نبود ❤️: خنگولا خوب دست افتادین😂😂 🖤:😑😑 وایسا یعنی تو خوب شدی آخ جونننننن هوراااا ایوللللل😃😃😃🥳🥳🥳🤩🤩🤩 👑: نه به زژ [۸/۱۴، ۰۲:۴۱] ♡(_Miracles_)♡: 👑: نه به اون دوماه که لبخند هم نمیزدی و نه الان که عین دخترا بالا میپری و جیغ میکشی😶 🖤:😅 ❤️: هوی فیلیکس خان مگه ما دخترا چمونه😤 👑: هیچی هیچی شما ها دلبرین ❤️: ممنون😌 🐢: خب حالا کمرت خوبه یا نه ❤️: آره عالیه نگا 🐢👑🖤: یا خدا😶😶😶 ( مرینت از تخت اومده پایین و روی پاش وایستاده و دستاشو قفل کرده و به سمت بالا کش میاره اینا هم منگ موندن😂😂)
❤️: آخیش 🤤 (و نشست روی تخت) خب آدرین من چند روز بیهوش بودم 🤨 🖤: بهتره بگی چند ماه ❤️: چی😳 چند ماه 👑: دوماه 🖤: هی از من پرسیدا 👑: خب بابا 🖤: من برم برگه ی ترخیس رو بگیرم 🐢: منم میرم به آدریا اینا زنگ بزنم بگم تو بهوش اومدی 👑: منم میشینم اینجا😂😂 🖤: تنبل 🐢: نامرد 👑: خب بابا غلط کردم اصلا میرم وسایل مرینت رو براش میارم😑 ❤️🖤🐢: آفرین برو😂😂 🖤: سلام خانم 👩🏻⚕️: سلام بفرمائید 🖤: ببخشید خانم مرینت کی مرخص میشن ؟ [۸/۱۴، ۱۶:۵۷] ♡(_Miracles_)♡: 👩🏻⚕️: ایشون طبق گفته ی دکتر امروز ساعت ۷ 🖤: خیلی ممنون 🐢: لیلو لیلو لیلو ( صدای زنگ گوشیه آدریاست😂😂) 🧡: الو بله نینو 🐢: سلام آدریا یه خبر بد دارم 😟 🧡 : چی شده 🐢: ببین منو فیلیکس اومدیم بیمارستان و 🧡: وچیییییی 🐢: و مرینت به هوش اومدهههههه🤩 🧡: چیییییی😵 🐢: الو الو چی شدی 💜: الو شما 🐢: سلام ماریتا 💜: سلام چی به آدریا گفتی که عین منگ ها افتاده کف زمین 🐢: باور کن من چیزی نگفتم بهش فقط گفتم مرینت به هوش اومده همین💜: چییی واقعااااااا ایولللللللللل🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳 مامانننننننننننن 🐢: آیی کر شدم خدافظ اصلا شما خودتون بیاید سابین : چت شده ماریتا خونه رو گذاشتی روی سرت
💜: مژده بدههههه سابین : چیه چت شده باز 💜: مرینتتتتت به هوششششش اومدههههه 💃🏻💃🏻💃🏻 سابین : واقعااااا 😀 ( و ماریتا رو بغل میکنه ) 💜: وا مامان چرا منو بغل میکنی 😳😶 سابین : ببخشید جوگیر شدم آنتونی برو به راننده بگو ماشینو حاضر کنه آنتونی : چشم ملکه سابین : آنیا توهم با بقیه خدمتکارا خونه رو تمز کنید و دسر مخصوص مرینت رو درست کنید و خونه رو تزئین کنید😘😘 آنیا : چشم ملکه [۸/۱۵، ۰۱:۰۹] ♡(_Miracles_)♡: ...... تو بیمارستان..... 🐢: من به هشون گفتم آدریا که عین منگ ها پهن شد کف زمین ماریتا و خاله سابین هم که جیغ و هورا میزدن😂😂😂 🖤: 😂 منم کارا رو انجام دادم مسعوله گفت ساعت ۷ یعنی یه نیم ساعت دیگه مرینت مرخصه 👑: بیا اینم وسایلت ❤️: ممنون میشه برید بیرون تا من لباسام رو عوض کنم 🖤🐢👑: البته ❤️: پسرا رفتن منم لباسام رو عوض کردم که یکهو
دیدم مامان اینا دویدن تو اتاق ❤️: آییییی ماریتا خفه شدم 😵 سابین : برو اون ور بچمو اذیت کردی 💜: آخ مامان چرا میزنی خب دارم ابراز احساسات میکنم دیگه😶 ❤️: راست میگه دیگه مامان بزار خفم کنه😂😂😂 🧡: به به مرینت خانم بعد دوماه نظری به ما کردین بابا مردیم از نگرانیو گریه و افسر دگی 😑 ❤️: شما ها که وضعتون از من بدتر بوده که😂😂 🖤🐢👑💜🧡سابین :😂😂😂😂😂 👑: آخیش چندوقت بود نخندیده بودیم 🖤: آره والا 👨⚕️: خانم مرینت دوپنجنگ مرخصند ❤: ممنون آقای دکتر 👑: چی نیم ساعت شد😵 🖤: آره دیگه 😂 ..... تو راه تو ماشین ..... ❤: میگم تو این دوماه چه اتفاقاتی افتاد 💜: بزارید من بگویم 🖐 سابین : به فرما 💜: خب ببین اون روز که تو رو آوردم به بیمارستان آدرینو یه دل سیر کتک زدم که نگو چرا بعد آدرینو ول کردم که نگو چرا بعد آدرین افتاد زمین که نگو چرا بعد آدرین بیهوش شد که نگو چرا بعد آدرین رفت تو بخش بستری شد که نگو چرا بعد یه هفته از بخش اومد بیرون که نگو چرا و من از خودم بدم میومد که نگو چرا بعد من شب ناله میکردم که نگو جرا بعد روی شونه ی آدریا خوابم برد که نگو چرا بعدم دکتر گفته بود به آدرین خان که دو اگه تا ۳ ماه دیگه به هوش نیای کمرت فلج میشه که نپرس چرا و بعدم من قضیه رو نمیدونستم و بعدا فهمیدم که تو الان به هوش اومدی تمام شد و بگم نپرس چرا
قیافه ی مرینت :😵😐😲😮😳 قیافه ی سابین : 😶😶 قیافه ی آدرین و فیلیکس و نینو و آدریا :😶😑😑🤕 💜: وا چتونه چرا اینجوری منو نگا میکنید خب توضیح دادم دیگه 😐 سابین : اونم چه توضیحی بیچاره مرینت همش چرا داشت که تو میگی نگو چرا 😶 ❤: ماریتا خیلی ممنون 😑 💜: خواهش میکنم 😂 بعدم گفتم نگو چرا چون حوصله ی توضیح دادن به خانم رو نداشتم دیگه خودت تصور کن 🤣🤣🤣 🧡🖤: خسته نباشی 👑🐢: دلاور 💜: ممنون ممنون متچکرم رانندا : رسیدیم به عمارت ملکه سابین : ممنون خیله خب همه پیاده بشید همه : چشم یکهو ❤: از ماشین پیاده شدیم درو که وا کردیم همه پریدن بیرون آلیا و همه بودن ❤: وایی خیلی ممنونم 🤩🤩 💙: خواهش میکنیم مرینت خیلی خوشحالیم که خوب شدی🤗 ❤: ممنون عالیس
❤: تاشب کلی خوش گذروندیم و کلی خوراکی خوردیم و بازی کردیم که شب شدو همه رفتن...... تو اتاق مری ...... 💜❤: شب همگی بخیر 🖤🧡: شب خوش ❤: چشمام گرم شد و خوابم برد که دیدم توی یه جای سرسبزم و یه دختر با موهای نارنجی تکیه به یه درخت داده و داره کتاب میخونه که دیدم کتاب رو گذاشت زمین و به سمتم اومد اون دختر : سلام مرینت 😊 ❤: ام شما کی هستید اون دختر : اسم من فی هست و اسم پدرم فو من جانشین پدرم و نگهبان اعظم معجزه گر ها بعد از پدرم هستم ❤: اوه واقعا ولی بامن چیکار دارید فی : بامن بیا تا زیر اون درخت بشینیم تا من برات توضیح بدم ❤: اوه البته فی : گوش کن مرینت سال ها پیش الماس های درخشانی در جهان وجود داشت که قدرت های زیادی داشتند قدرت ساختن قدرت نابودی و همه چی و پدرم اون هارو پیدا کرد چون اونها در هر جایی نمایان میشدند ولی وقتی اونها ساخته میشدند عکس و قدرت اون الماس ها در کتاب معبد ظاهر میشدند و پدرم برای اینکه اون قدرت ها به دست افراد شوم نیوفته اونها رو پیدا کرد و به معجزه گر تبدیلشون کرد
تا به انسان های مفید داده بشه که از جهان محافظت کنند و یکی از اونها هم تو هستی که معجزه گر ساختن رو داری گوش کن پسر عموی پدرم یعنی فانگ تمام این قدرت هارو برای خودش میخواست اون یکی از الماس ها یعنی الماس پروانه را دزدید و فرار کرد پدرم سعی کرد جلوش رو بگیره ولی نشد تا اینکه ما متوجه شدیم اون داره به الماس نیرو میده نیرویی که از شر نهاده شده گوش کن اون سنگ را در دل یه کوه پنهان کرد جایی که اِلف ها در اونجا زندگی میکردند ولی اون از این موضوع خبر نداشت و پدرم تونست فانگ رو نابود کنه ولی سنگ رو نه طبق این نقشه ی جادویی اون سنگ تا چند روز دیگه بیدار میشه و تبدیل به یک اژدهای خبیص برای نابودی دنیا میشه تو باید با خواهرت و باربیکو و کت نوار متحد بشید و درخواست صلح رو به سمت الف ها باز کنید چون الف ها وقتی فهمیدند انسانی نیروی شر رو داخل قلمروی اون ها گذاشته با انسان ها دشمن شدند و شما باید با اون ها متحد بشید تا بتونید اون اژدها رو شکست بدید گوش کن مرینت شما موفق میشین و نقشه ی قلمروی الف ها در کوهی در شهر شانگهای هست برو و اون نقشه رو پیدا کن و اون اژدها رو نابود کن ❤: نه نرو فی

( عکس صفحه فی هست ) بایییی 👋👋پارت بعد رو با ۱۵ تا لایک میزارم 💖💖💖
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن😗😗🌺🍓🍓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی بود 🥀🎼😘🐾🐞
مرسییییییی😻😻
عالی💜🎶
ممنون😊🍭
باشه مینویسم🙂
سلام ببخشید وسط های داستان این نوشته ی ۸/۱۴، ۰۲:۴۱] ♡(_Miracles_)♡: میاد یه اشتباهی پیش اومد😊
عیبی نداره فقط بنویس
در هر صورت عالیه✌🏻