
..............
امروز مراسم ترحیم مادر داهی بود خیلس غم انگیز بود یاد و خاطرات مرگ مادرم رو برام زنده کرد ابن نوع عزاداری برام تازگی داشت چون اولین بار بود می دیدم البته تو سریالای کره ای دیده بودم ولی از نزدیک الان دیدم. داهی حالش اصلا خوب نبود. بعد از مراسم از هوش رفت هنوزم نوای "مامان لطفا منو تنها نزار" تو گوشم می پیچه. الانم اوردمش همراه خودم خوابگاه. کای : حالش چطوره ؟ _نمی دونم ولی دکتر گفت خیلی رو به راه نیست باید استراحت کنه. دی.او : نگران نباش خوب میشه. _هم اون منو درک می کنه هم من اونو چون الان دوتامون پدر و مادر نداریم. چانیول : میگم دلوین مطمئنی مادرش خودکشی کرده ؟؟ _نمی دونم ولی خودش که میگفت وقتی رفته خونه دیده رگشو بریده و بیهوش افتاده رو زمین. سوهو : من فک می کنم یه چیزی مشکوکه چون احتمال خیلی کمی وجود داره که اون زن بخاطر حرفای تو عذاب وجدان بگیره و این کارو کنه. سهون : فعلا باید هم تو هم خواهرت استراحت کنید. _پسرا از همه تون ممنونم که کنارمید. لی : این چه حرفیه تو خواهر مایی. چن : راستی دلوین امروز راننده رو به جات فرستادم بیمارستان تا جواب ازمایش هات رو بگیره و گفت که دکتر گفته دوره ی درمان داره خوب پیش میره. _وای مرسی فردا خودمم می رم. رفتم تو اتاق داهی هنوز خواب بود به چهره اش که نگاه می کردم متوجه شدم خیلی شبیه بابامه.
انگار داشت کابوس می دید چون داشت ناله می کرد هر چقدر تکونش دادم بیدار نشد. مجبور شدم روش آب بریزم. داهی : هههه ماماننن. سرشو تو بغلم گرفتم داشت نفس نفس می زد. _شیشش آروم باش من اینجام. سهون : چی شدههه ؟؟ _چیزی نیست داشت کابوس می دید. داهی : ولم کن اگه تو وارد زندگی من نشده بودی همه چیز الان مثل قبلش بود. _من درکت می کنم تو الان تو حال خودت نیستی و داری بیش از حد احساسی رفتار می کنی. سهون : دلوین باید تنهاش بزاریم اون می خواد با این موضوع کنار بیاد مگه نه داهی ؟؟ _باشه من میرم ولی تو هم باید اینو بدونی که از این به بعد سرپرست تو با منه راستی حالت که بهتر شد می خوام کارای عوض کردن فامیلیت رو شروع کنم. بهش اجازه ی مخالفت ندادم و اومدم بیرون. سهون : چیزی می خوری بیارم ؟ _نخیرم هیچی نمی خوام چی شد انقدر مهربون شدی ؟ سهون : راس میگی من زیادی بهت رو دادم. چانیول : سهون تو برو تو اتاقت. سهون : مگه من بچم اینجوری میگی ؟ چانیول : پس خرس گنده برو تو اتاقت. سهون : 😐
یک هفته بعد : برگه رو از منشی گرفتم و کنار داهی نشستم هنوزم باهام سرد رفتار می کرد ولی بهتر شده بود الان یه هفته است که گذشته و من هنوزم با سهون میونه ام شکر ابه نه اون باهام حرف می زنه نه من. _بلند شو بیا با هم بریم بستنی بخوریم فردا فیلم برداری داریم با اعضا. داهی : نمیام. _پوففف می خوای بریم آرامگاه پیش مادرت ؟؟ داهی : آره بریم. .................. هنوز داشت به عکس مادرش نگاه می کرد. _بیا دیگه برگردیم از فردا مدرسه ات شروع میشه. سری تکون داد با هم برگشتیم خوابگاه. بکهیون : آخ جون برگشتید ؟ _نه هنوز نرسیدیم تو راهیم. بکهیون : کوفت داهی بیا بیا بریم بازی کنیم. دی.او : داهی بیا با من و بکهیون آشپزی کن خوش می گذره. داهی : باشه بریم. خوش حال بودم حداقل با اعضا کنار میومد.
داهی خوابش برد روش پتو انداختم امروز برای اولین بار خنده های خواهرمو دیدم و خودمم با خنده هاش خندیدم. سوهو : امم دلوین فیلم برداری امروز بخاطر اینکه عکاس تصادف کرده کنسل شده افتاده برا فردا. _مشکلی نیست. کنار دست داهی دراز کشیدم و دستش رو گرفتم. اون دختر خیلی معصومی بود. همین طور لجباز. چانیول : دلوین برو ااستراحت کن حتما خیلی خسته ای. _باشه می رم شب بخیر. چانیول : شب تو هم بخیر. ...................... امروز روز پر کاری داشتیم پسرا زودتر رفته بودن فیلم برداری تو ساحل برگزار می شد گریم اونا خیلی وقت نبرد برای همین زودتر از من رفتن.

لباسی که یهم دادن رو پوشیدم (عکس لباسش بالا هست) بعدش رفتیم سراغ گریم یکم طول کشید وقتی تموم شد سوار ون مخصوص شدم. وقتی پیاده شدم پسرا رو دیدم که زیر آلاچیق نشسته بودن. از دور منو دیدن و برام دست تکون دادن غیر از سهون. از زبان سهون : توی این لباس خوشگل تر شده بود بیشتر می درخشید ولی من به خودم قول دادم دیگه نزدیکش نشم. ولی مگه میشد آخه. رفتم پیشش. _چرا انقدر دیر اومدی؟ دلوین : مگه به تو ربطی داره ؟ چن : سهون دلوین بیاید اینجا فیلم برداری تا چند دقیقه دیگه شروع میشه. با هم رفتیم پیش پسرا بعدش. شروع کردن به فیلم گرفتن. از زبان دلوین : تیپ پسرا ست بود همه اشون یه تیشرت و شلوارک تنشون بود(حالا رنگشو هرچی می خواید تصور کنید)فیلم برداری که تموم شد وقت عکس بود تو یکی از عکسا باید دستمو دور دست سهون حلقه می کردم و بقیه پشت سرمون وقتی تموم شد رفتم کنار ساحل تا قدم بزنم.
از زبان سهون : نتونستم جلوی خودمو بگیرم و نرم دنبالش پس رفتم. دستشو گرفتم کشیدم بردم یه جای خلوت چسبوندمش به دیوار. دلوین : دیوونه شدی داری چیکار می کنی ؟ _آره دیوونه شدم. دلوین : گفتم می خوای چیکار کنی ؟ _کاری که خیلی وقت پیش باید می کردم. دلوین : میشه بری کنار ؟ نفساشو حس می کردم فاصله ی بینمون خیلی کم بود خواستم 💋 رو ببوسم که صدای بکهیون از پشت بلند شد. بکهیون : سهون دلوین باید تکی هم عکس بگیریم کجایید ؟ هولم داد عقب می خواست بره که مچ دستشو کشیدم. _این دفعه از دستم فرار کردی موش کوچولو ولی دفعه دیگه اجازه نمی دم. دلوین : کور خوندی. دوید رفت پیش اعضا منم رفتم..........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😁😁☹️نمدونم شاد باشم یا غم گین داره تموممممم میشه☹️💔💔😭😭😭😭
عالی بود عاجی خعلی خوشمل بود:)
میسیی عزیزم🍭💖
این تستت ی بار عدم خورد درسته؟
نه
عه پس من اشتباه گرفتم :|
ممنون عالیه
مرسی عزیزم