
اینم از پارت ۳😃 باید بگم از این ب بعد قسمت های جالب و هیجانیش شروع میشععع😋🤩
از زبون ا/ت: بعد از هنرنمایی بی نقص و قشنگم از روی صحنه اومدم پایین و رفتم نشستم رو یکی از صندلی ها ... زیاد 🥃نوشیده بودم ، حالم بد شده و بود و مست کرده بودم.. خواستم از جام بلند شم ک بالا اوردم و هرچی ادم بود از اونجا دور شدن... تهیونگ: دیدم اونطرف همه دارن جیغ میکشن رفتم دیدم ا/ت بالا اورده ..چت شده مست کردییی😨 پاشو پاشو برسونمت خونه .. ا/ت : خودم میرم..تهیونگ: تو حالت خوب نیس بیا بریم .. زیر بازوشو گرفتم و بلندش کردم.. تلو تلو میخورد ، امشب اینجا بمون فردا میری..چیزی نگف... بردمش داخل ویلا و ب یکی از پیشخدمتا گفتم ی اتاق بهش بده و لباسم بزاره براش ...پیشخدمت ا/ت رو گرفت همراه خودش برد اتاق، ا/ت : از خستگی نفهمیدم چیشد فقط فهمیدم تهیونگ اومد و منو برد تو ویلا بعدشم یکی برد تو اتاق و خوابم برد

از زبون ا/ت: صبح از خوب بیدار شدم خوب دور و برمو نگا کردم دیدم تو ی اتاق مجهز و شیکم( عکس اتاق ا/ت) هیچی از دیشب یادم نمیومد ، رفتم دست و صورتمو شستم اومدم جلو اینه نشستم ، موهامو با کش بستم و و چشامو مالیدم هنوز خستگی از تنم بیرون نیومده بود ، یکم ک فک کردم دیدم دیشب نتونستم برم خونه اینجا ویلای اقای کیمه .. رفتم دوباره رو تخت دراز کشیدم ک یادم افتاددددد ای واییی الان لیا خونه رفته دیده من نیستمم😵😱 سریع رفتم سمت در و از اتاق بیرون اومدم داشتم بدو از راهرو میدوییدم ک صدای ینفر منو نگه داشت ، برگشتم دیدم مستخدم خونس (مستخدم رو با این علامت نشون میدم م.س) م.س : خانم دارین کجا میرین؟😳 ا/ت : دارم میرمممم خونم مگ باید اجازه بگیرممممم؟ م.س: ولی اقا گفتن ازتون پذیرایی کنیم تا ایشون نیومدن اجازه ندیم برین ا/ت : من از کسیییی اجازههه نمخواممممم تا برم خونم ب اون اقاتم بگو بره یه مهمون دیگ ک شیفته اشه بیاره خونش ... اینو گفتم و از اونجا اومدم بیرون داشتم با سرعت از اونجا دور میشدم که...

داشتم از اونجا دور میشدم که ی ماشین سیاه جلومو گرفت و نزاشت برم ،( عکس ماشین😐☝️ )دوتا مرد کت و شلواری با عینک های سیاه که هیکل بزرگ و قوی داشتن از ماشین پیاده شدن و اومدن بازوهامو گرفتن ا/ت: چیکار میکنینن ولم کنیننن ، ب حرفم اهمیتی ندادن و بزور سوار ماشین کردن ... تو راه هی میپرسیدم با من چیکار دارینن، منووو کجا میبرینن؟!😢 هیچ جوابی نمیدادن.. بغض گلومو گرفته بود کاش ب حرف لیا گوش میدادم و خونه میموندمم😭 بعد از ۲۰ دیقه ک تو راه بودیم ماشین وایستاد ، انگار رسیدیم .. منو بزور از ماشین پیاده کردن ا/ت : ب من دست نزنین خودم میام😒😤 ی عمارت خیلیی بزرگ بود .. دهنم مث ندید بدیدا باز بود ، کشوندن بردن داخل ...

بادیگاردا هلم دادن تا برم داخل ا/ت: باشه باابا دارم میرم😒 به سمت عمارت حرکت کردیم ، نمدونستم دارم وارد یه جهنم میشم یا بهشت ، حیاط بزرگی پر از گل داشت ، وارد عمارت شدیم .. یکی از بادیگاردا به یکی از مستخدمای خونه اشاره کرد ، اونم با سرعت اومد به سمتم بازومو گرفت و با خودش کشوند ، منو برد به یه اتاق سرش پایین بود م.س : رئیس گفتن فعلا اینجا بمونید تا نیومدن نمتونید از اتاق بیاید بیرون لطفا قشد فرارم نداشته باشید، غذاتونو من هر روز میارم. اینو گف و از اتاق خارج شد ، درم پشست سرش قفل کرد، رفتم خودمو رو تخت انداختم و پوف صداداری کشیدم ا/ت: خدایا اینم زندگیه؟اوففف، از رو تخت بلند شدم ببنم تو اتاق چیزی پیدا میشه باهاش خودمو سرگرم کنم؟! کنار تختو نگا کردم دیدم یه گیتار اونجاس ، رفتم برداشتمش( عکس اتاق ا/ت را در تصویر بالا مشاهده مینمایید😐👆)
روش دستی کشیدم پر از گرد و غبار بود ... روش یه چیزی حک شده بود ، دقیق تر که نگا کردم دیدم نوشته رونیکا ، گیتار قشنگی بود متفاوت از بقیه گیتار ها، رفتم نشستم رو تخت و شروع کردم ب زدن ، صدایی که ازش در میومد بهم ارامش میداد ... چشمامو بستم و داشتم میزدم که با صدایی ک بگوشم رسید چشمامو باز کردم ، دیدم یه مردی داره داد میزنه میگه : مگه من نگفتم کسی اون اتاق نرههههههه ها؟ بعدا به حسابتون میرسم ، بعد چن ثانیه در با شتاب باز شد جوری ک لحظه ای چشامو از ترس بستم و باز کردم ، اون مرده با عصبانیت اومد داخل با عصبانیت داشت نگام میکرد ، که چشمش ب گیتار توی دستم افتاد عصبانیتش تبدیل ب تعجب شد ، با تعجب ب گیتار توی دستم نگا میکرد کم کم اخم رو صورتش نشست ، سرشو انداخت پایین و با لحن عصبانی و اروم گف : برو بیرون😒 خشکم زده بود تا اینکه دوباره داد زد : نشنیدیییییی چی گفتممممم بروووووو بیرونننننن از ترس ب خودم لرزیدم و از جام بلند شدم و سریع از اتاق اومدم بیرون ، اشکام از صورتم سر میخورد پایین ، سریع از عمارت اومدم بیرون و رفتم تو حیاط رو نیمکت نشستم
اشکامو با دستام پاک کردم و به نیمکت تکیه دادم ، چرا منو وقتی تو اون اتاق دید انقد اعصبانی شد؟چرا با دیدن گیتار تعجب کرد ؟ مگ اون اتاق کیه؟ اصن من اینجا چیکار مکنمممم😫 سوالات توی ذهنم کلافم کرده بود ،چشمامو بستم ، نمفهمیدم چطور شد ک به خواب رفتم
چشمامو باز کردم ، دیدم تو ی اتاق دیگ رو تخت دراز کشیدم، از رو تخت اومدم پایین رفتم سمت در اروم بازش کردم ، دور و برمو نگا کردم ببینم کسی نیس تا فرار کنم.. قدم هامو اروم اروم بر میداشتم تا اینکه از اتاق دور شدم ، داشتم بدو به سمت در خروجی میرفتم که یهو ی صدایی از بالای مله ها شنیدم ، یکم مکث کردم و با ترس برگشتم عقب ، دیدم همون مرده ک ظهر سرم داد کشید ، مرد : داشتی جایی میرفتی؟🤨 با ترس گفتم ن...نه 😶 از پله ها اومد پایین و روبروم ایستاد و گف : اگ قصد فرار داشتی اینبار دیگ نمتونی ب این راحتی تو عمارت قدم بزنی اینو گفت و از کنارم رد شد ، از عمارت سریع خارج شد و رفت... با خودم اهی کشیدم ، اه لعنتی نتونسام فرار کنمممم
خب تمومممممم شددددد😜
میشعع لایک کنید انرژی بدین بهم؟🥺
لایک = ۱۰ کامنت =۲۰ تاااا پارت بعدیی باباییی🥺😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییی😭😭😭😭😭😭🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍
چقدددد دوست دارم مننن اخههه
منم خیلی دوستت دارممممممم درسا جونمممم💞💞💞💞💞💞💞💞💞🤗🤗🤗🤗🤗🤗
عالیع حتما ادامه بده ♥💜
❤❤😍چشم
وای خدا جونم تست فرازمینی ندیده بودم که دیدم ادامه
فرازمینی؟😐چشم ادامه میدم🤧🥺
عالی بود خیلی قشنگ بوددد😍🥺❤
تو رو خدا زود پارت بعدی رو بزار😊
بعد شرطا ، البته اگ حمایت شه🙂😞🥺