🐰🇰🇷🐰🇰🇷🐰🇰🇷🐰🇰🇷🐰🇰🇷🐰🇰🇷🐰🇰🇷🐰🇰🇷
سلام اول از همه ببخشید دیر شد تو پروفایلم مشکل پیش اومده بود 😔
من: بیخیال شو. مینهو: اوکی. بعد مینو در ماشین رو باز کرد و به من گفت سوار ماشین شو. منم سوار شدم، خیلی ماشین قشنگی داشت. بعد چند ثانیه مینهو هم سوار ماشین شد. تو سکوت کامل نشسته بودیم که من شروع کردم: نمیخوای بری؟
مینهو: میخوام بهت یه چیزی بگم. من: چی؟. مینهو: خوب، چطور بگم؟ من: مث آدم.مینهو: چی؟ من: هیچی بگو. مینهو: خوب، من، اِم از، خوب. من: چیه؟ زود باش هوا داره تاریک میشه.مینهو:خوب هولم نکن.من: باشه زود. مینهو:من،من....اوه میخوام چشم هام رو ببندم و فقط بگم. من:مشکلی نداره،البته اگه بگی.
بعد مینهو چشم هاش رو بست و گفت: من، من عاشق تو ام. من: چی؟ ها؟......... وای خیلی گرمه. با دستم خودم رو باد میزدم مینهو هم بعد اینکه گفت: آره خیلی گرمه. از ماشین پیاده شد تا هوا بخوره. منم که از بس شُکه شده بودم دنبال آب میگشتم که اتفاقی تو ماشین یه بطری آب پیدا کردم. کل اونو یه جا خوردم.
بعد چند دقیقه لی مین هو اومد تو ماشین و دید من افتادم رو داشبورد ماشین. مینهو: هی حالت خوبه؟ من: چی؟ خوبم؟ آره. مینهو: مطمئنی؟ من: چی؟ ها؟ هههههه. مینهو بطری آبی رو که من خورده بودم رو تو دستم دید و اونو ازم گرفت
داخل بطری رو بو کرد و بعد با دستش تو سرش زد و گفت: از دست تو دختر، چی پیش خودت فکر کردی که اینو اونم به این اندازه خوردی؟ ها؟. بعد مدتی که حال من خوب شد راه افتادیم و به پاساژ بزرگی برای خرید رفتیم
وقتی رسیدیم هوا تاریک شده بود. از ماشین پیاده شدیم و وارد پاساژ شدیم. کلی وسیله خریده بودم هر چیزی که فکرش رو بکنی. مینهو هم به کم راضی نمیشد و اگر من از چیزی دو تا برمیداشتم اون ۵ تا بر میداشت😂
پارت بعدی رو زود مینویسم😊😊😊😊بای👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)