لایک کن♥️♥️
چشامو بستم و منتظر موندم که بمیرم ولی یکی جلوی دخترره رو گرفت سرمو بالا گرفتم تا ببینم کیه تو تاریکی به سختی می دیدم یهو صداش رو شنیدم که گفت
پسره:آرا تویی؟
چقدر آشنا بود نکنه اون پسر عموم سوک هون بود
من:سوک هون؟؟
سوک هون:این ممکن نیست تو چطور زنده ای؟
من:داستانش طولانیه
سوک هون کمکم کرد از جام بلند شم
اون دختره گفت:چی آرا؟؟خواهر تو زنده ای؟
سریع شمشیرش رو زمین انداخت و بغلم کرد
من:چقدر بزرگ شدی یوری دیگه خواهرت رو نمیشناسی
یوری با گریه گفت:متاسفم خواهر نشناختمت اصلا به فکرم نمی رسید که تو زنده باشی و اینجا ببینمت
سوک هون: یوری کمکم کن زخمش رو ببندم
همه با تعجب نگاه می کردن و می خواستن بدونن من کی هستم
سوک هون کمکم کرد رو یه سنگ بشینم و با یه پارچه بازوم رو بست
سوک هون به بقیه گفت که تنهامون بزارن
سوک هون:آرا هنوز نمی تونم باور کنم که تو زنده ای چه اتفاقی افتاده؟
من:نکنه از زنده بودنم خوشحال نیستی؟
سوک هون:چطور می تونی همچین چیزی بگی من فقط شوکم
من:پس به حرفام گوش کن
همه چی رو برای سوک هون و یوری تعریف کردم
سوک هون:ولی چرا برنگشتی کشور خودمون؟
من:چطور می تونستم برگردم به جایی که ازش تردم کرده بودن اگه پدر منو بر می گردوند چی ممکن بود پیدام کنن ولی شما اینجا چیکار می کنی؟پدر حالش چطوره؟
سوک هون:آرا نمی دونم چطور بهت بگم
من:چی شده اتفاقی براشون افتاده؟
سوک هون:عموم بخاطر بیماری سل از دنیا رفت
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
36 لایک
عالی بود پارت بعد رو کی میزاری؟
مرسی♥️
پارت بعد و هنوز ننوشتم امشب می نویسمش حتما
خعلی گشنگه ...
مرسی♥️
عالی بود اجو🌹
مرسی اجی♥️
خیلی غیر منتظره و عالی بود 🥰🥰💖💛
مرسیییی♥️♥️
داستان داره هیجان انگیز میشه 😀🙂 منتظر پارت بعدی هستم
♥️♥️♥️♥️
خیلی ممنون خسته نباشی عزیزم 💕💖💕💕
مرسییییی ابجی جونم♥️
وای پارت ۷ هم اومد 😃
ممنونم که گذاشتی 😍💕
خواهش خوشگلم😍♥️
عالی بود خیلی قشنگ بود ❤❤❤😍😍😍😍
مرسی عزیزم♥️