
سلااااام دوستان ?? داستان رو از دست ندین پارت ۹? کسانی که میخوان داستان رو کامل بخونن تو قسمت جستجو سایت بزنن فرمانروایان طبیعت تمامی قسمت ها میاد براتون ?? تصویر تست عکس رجینا
از زبان هلیا: فقط یک راه برای زنده کردن خواهر هایم وجود دارد... رز انرژی روشن! به من قدرت زندگانی میدهد. اما در قلمرو تاریکی است!( لابد با خودتون میگین اگه رز انرژی روشنه پس چرا تو قلمرو تاریکیه؟ بخاطراینکه فقط افرادی که جز انرژی روشن هستند میتونن به اون رز دست بزنن. بخاطر همین هم هر رز انرژی تاریک و انرژی روشن در قلمرو مخالف هم قرار دارن تا ازشون سو استفاده نشه. رز روشن=قلمرو تاریک رز تاریک=قلمرو روشن )
برای اینکه بتوانم خیلی راحت به آن قلمرو نفوذ کنم، به کمک فرد دیگری هم نیاز دارم. فردی که خود از انرژی تاریک باشد...
تا تمامی آن منطقه را به خوبی بشناسد... برایییدن!! سریع به طرف مکانی که قبلا برایدن آنجا افتاده بود میروم. هنوز خون سیاه رنگی زمین را پوشانده بود... او تنها کلید من برای زنده کردن خواهر هایم بود. تنها کلید...?
تقریبا ۲ متر از جای قبلیش فاصله گرفته بود ولی همچنان خون خیلی زیادی از دست داده بود. کاملا بیهوش!!? من چه کار کردم!!!???? برای لحظه ای نگاهم به صورتش افتاد... برخلاف اینکه او از انرژی تاریک بود، اما چهره اش چیز دیگری را باز گو میکرد. رنگ پوستش خیلی روشن بود... البته کمی هم رنگ پریده! موها ی خاکستری اش روی صورتش را پوشانده بود و بخاطر عرق ناشی از وضعیتش موهایش روی پیشانیش چسبیده بود.( والا من که فکر نمیکنم هلیا با یک لحظه نگاه کردن به برایدن اینا رو فهمیده باشه! من خودم به شخصه بعد از یه ربع سر میز شام نشستن روز بعدش یادم میره شام چی خوردیم!?? بعد هلیا با یه لحظه نگاه اینهمه فهمیده!؟?)
سریع دویدم پیشش. این تنها راه باقی مانده بود. من به او کمک میکردم و او به من. از خوش شانسی برایدن من واقعا توی پزشکی خوب هستم. زمانی که بچه بودم همیشه زخم خواهر هایم را پانسمان میکردم.
دستم را روی زخمش گذاشتم. خون سیاه رنگش از بین انگشتانم بیرون زد. انگار به هوش آمده بود و خودش نیزه را بیرون کشیده بود. بعدش هم دوباره از حال رفته بود. باید با یه چیزی جلوی خون ریزی را میگرفتم. از پایین دامنم پارچه ای کندم و محکم دورش گره زدم. باید گیاه کاردلوپی پیدا میکردم. با اون گیاه میتوانستم جلوی خون ریزی را بگیرم.
دستم را روی زمین خشک کنارم کشیدم. چند تا گیاه کاردلوپی درست از بین انگشتانم روییدن. (خب یکم داستان رو میدیم جلوتر. پانسمان تموم شد.)
-« برایدن! بیا معامله کنیم! من به تو کمک میکنم و تو به من، من زخمت را پانسمان کردم. حتی آن جنگل خار را نیز از بین میبرم تا برادر هایت آزاد شوند. اما، اما یک شرطی دارد. من را به قلمرو تاریکی ببر.» برایدن در حالی که زه کمان را تا آخر میکشد؛ تیر را به سمتم نشانه میگیرد:« هاهاهاهاهاهاها!( دیگه خنده شیطانی بهتر از این تایپ نمیشه)...
از کجا باید به تو اعتماد کنم؟ واقعا فکر کردی آنقدر احمق هستم که تو را به قلمرو تاریکی ببرم؟» و پوزخندی تحویلم میدهد. تیر را به سمتم پرتاب میکند...???
امیدوارم لذت برده باشین?? ادامه پارت بعد ...???? نظر فراموش نشه??
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت رو دوست دارم 🎁👌🤩
😁🥰💖
عالی بود عالی بود خیلی عالی بود 😍💖💕🤩👌🎁🎗🎀
مرسییی🥰🥰🥰🙃
داستان اصلا خوب نبود...
عالییییییییییی بود عالییی ✨ 🌈 ✨ 🌈 ✨ 🌈
😍😍💖💖🥰🥰🥰🥰🥰
اوه خوش ب حال من ک دارم تند تند میرم🤣
😂
پارت بعد وارد سایت شد در حال بررسی 💖💗👉👉
عااااالیییی بود بعدی تروخدا زودتر من میمیرم اگه نزاری اونوقت خونم میوفته گردن تو
باشه 💟💟
خیلی خیلی بدی😡 میدونی چرا چون منو به داستانت معتاد کردی 😠منم که عاشقشم 😍💗💖💕💝💞❤💓💓💔💘💕💖💗💗💗💗💙💚💚💛💜💜💚💟💟❣❣💌💞💝💝💞💞حالا بیا و درستش کن دیرم میزاریش منو کشتی تو😒
💝💝💝💝💝💝💝من زود میزارم دیر منتشر میشه
دوستدارم😐و اگر دیر بزاری خود دانی ایکشمت😂😂🤣🤣😂😂
من زود گذاشتم بعد ۳ روز منتشر شد 💝💝
یک سوال من قسمت ۱ این از کجا بیارم 😐
توی قسمت جستجو سایت بزن فرمانروایان طبیعت پارت ۱ برات میاد 💝
وای
قسمت بعدی
💝💝