این داستان ترسناکمون ۳ پارته 🎀💕
لارا : فردا مهمون داریم، با مامانم در حال خرید میوه بودیم.....مامانم داشت توت فرنگی و نارگیل و سیب میخرید.....غرغر کنان گفتم : مجبور بودیم توی این گرما بیایم خرید ؟!.....گفت : اگه نمیومدیم پس فردا جلوی مهمونا چی میزاشتیم ؟! ابرومون میرفت !.....ناله کنان گفتم : سرم درد میکنه ! انقدر افتاب خورده تو کلم !....گفت : غر نزن....میریم خونه بهت غرص میدم.....مامانم بعد از حساب کردن ، مقداری از خرید هارو داد دست من و مقداری هم خودش برداشت و رفتیم سوار ماشین بشیم....اما قبل از سوار شدن یک دست فروش رو دیدیم که داشت کتاب میفروخت.....نوک لباس مامانم رو گرفتم و کشیدم و گفتم : مامان ، برام کتاب بخر.....گفت : نه ! خیلی کتاب نخونده داری !.....گفتم : لطفا لطفا لطفا.....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالیییی بود لایک کردم لطفا زودتر بعدی رو بزار ممنون خسته نباشی💖💖💖
پارت بعد رو کی مینویسی ؟؟ خیلی خوب بود لایک کردم