
خب این پارت اول داستان😉 از پاریس شروع میکنم میریم تو معبد چین😐😂
از زبون مرینت : وایییی تیکی مدرسه دیررر شددد بدوووو ، تیکی : بار اولت نیست خرس گریزلی همش خوابی 😐 « من : لایک جانم لایک 😂😉»مرینت : نشسته ام به در نگاه میکنم پنجره آه میکشد😐 پاشو بریم تیکی😐💔 که یهو یه مرد کچل بی ریخت با شلوار کردی وارد میشود😂😐 : من استاد فنگ هستم نگهبان قبلی جعبه معجزه گر ها ، و بنظرم تو نمیتونی نگهبان خوبی باشی 😐 چون دختری😠 و جعبه رو برداشت و رفت
مرینت : یا ابلفضل الان چی شد 😐 جعبه روبرد بدبخت شدم تیکی اسپاتس آن ، سریع به کت نوار پی ام دادم و رفتم سراغ اون کچل بی ریخت😅 یکم سعی کردم ولی بدون معجزه گر هم قوی بود ، رفتم بالای برج ایفل ، همونجور که داشتیم میجنگیدیم کت نوار اومد و شروع کرد مزه ریختن😑 ولی جعبه رو گرفتم😉 اونموقع بود که یویومو پرت کردم سمتش و گرفت و پارش کرد😕 جعبه و رو پرت کردم سکت کت نوار اونم گرفتش یهو فنگ پرید پایین ! داشتم از بالا دنبالش میگشتم که یکی از پشت هلم داد 😞 تنها امیدم کت نوار بود که دیدم فنگ گرفتتش ، پس خودمو آزاد کردم تا راحت تر بمیرم،
کت نوار : لیدی باگ افتاد پایین ! منم میخواستم برم نجاتش بدم که فنگ از پشت پرید روم ، طول کشید تا خودمو از دستش آزاد کنم ، ولی خودش ولم کرد و سریع پرید پایین ، منم تا خودمو رسوندم پایین مرینت و قرق خون دیدم که فنگ گوشواره هاشو در آورده بود ، هیآی نمیفهمیدم ، انگار کر و و کور شده بودم ولی به خودم اومدم و با عصبانیت سمت فنگ پردیم و بزورم که شد گوشواره ها رو پس گرفتم سریع رفتم سمت مرینت چ
گرفتمش تو بغلم نبضش نمیزد ! خدایا یعنی من انقدر کور بودم😥 دلت خنک شد !« با داد اینا رو میگه » همه چیمو ازم گرفتی ، مگه من حق زندگی ندارم خدااااا ، فنگ داشت میومد سمتم ولی برام مهم نبود ، یهو ...........
یه دختر از بالا داد زد کار خودتو کردی فنگ ، تو حق اینکارو نداشتی ابله ، فنگ گفت : آ آنیا ، ممکن نیست تو تو آتیش معبو سوختی ! آنیا : به لطف همین دختر که از بین بردیش من به زندگیم برگشتم ، فنگ دستشو مشت کرد و. بعد به طرف آنیا حمله کرد یهو یه پسری اومد جلوشو و فنگ و پرت کرد اونور و گفت : اگه جرئت داری بهش دست بزن از اونور یه دختر اومد و گفت : خیلی پستی بعد هم یه پسر و گفت : اینه جواب محبتایی که بهت کردیم ؟ اون هم با ترس و تعجب گفت : آنا ، آنتونی ، استفان ، این ..... این ممکن نیست آنیا گفت : .............
خب جوابی داری ، فنگ تعظیم کرد. و گفت : لطفا منو ببخشین😦😥 آنیا لبخند زد و گفت : فنگ ....... نا امیدم کردی😶 و یه ورد خوند و گفت من چانگ فنگ رو به دلیل مرگ نگهبان جعبه ی اعظم به مرگ محکوم میکنم 😠 و فنگ پودر شد رفت هوا 😶« من :اوفیشششش دلم خنک شد ، اصلا از تو خنک شدم😅» کت نوار گفت م میتونین کاری کنید برگرده ، من ... خب ...... بدون اون نمیتونم 😞😞 آنیا یه نگاه ریز و مظلومی به آنتونی کرد اونم با جدیت گفت نه اصلا ابدا فکرشم نکن ، آنیا یه لبخند زد و به استفان و انا گفت : برگردین معبد ، اونا هم یه پورتال باز کردن و رفتن توش ، بعد هم دستشو گزاشت رو سر مرینت و یه ورد خوند و یه نوری دور خودشو مرینت رو گرفت و مرینت سالم دوباره برگشت 😅 ولی خودش افتاد زمین بعد پاشد و گفت : یکم تحمل کن پا میشه ، بعد هم پرتال باز کردن و با آنتونی که معلوم بود داشت نیترکید رفتن توش😶
مرینت بلند شد .. ....... بدون وقفه بغلش کردم و گفتم دیگه اینکارو دیگه اینکارو با من نکن😭 مرینت هم گبج و منگگ منو نگاه میکرد 😶« بعد توضیح و کشف هویت و اینا از زبون مرینت » باورممم نمیشد آدرین کت نوار باشه بعد یهو دو تا لچه با لباس چینی اومدن و یه پرتال باز کردن ما بریم توش داشتم میرفتم که آدرین گرفتم کشیدم عقب تبدیل شد گارد گرفت 😐 گفتم مگه من بچم 😐😶 گغت حالا مخض احتیاط ، و رفتن توش
خب اینم از این پارت حتما حتما اگه نظری داشتید بهم بگید😉 و توهین و کپی ممنوع🚫
فالو =فالو 💖 لایک و کامنت یا دتون نره لاوام😉 بابای
چالش : پایان بد یا خوب😅 خودم پایان بد براش در نظر گرفتم😉😈 شما هم بگین 😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج ندی خبری رو میترکونما😐
خبری خرابه 😂💔 اگه میتونی بترکون عشقم😐💔
بش😒
میسیییی تموم زندگیم😘💖😍
اویی مانیا چن تا اکانت میزنی😒
کدوم گ.و.ر.ی بودی😒
میدونم میبینی بیا ج بده 😒
عالی بود .
اولش صدای خندم تو کل خونه پیچید وسطش اشک از چشم سرازیر شد آخرش نفس عمیق کشیدم و دوباره خنده رو لبم اومد کلا عالیییییییییییییییی بود
چقد احساسی😶💔😂
ملسییییی♥😁
خیلی خوب بود لطفاً پارت بعدی رو زودتر بزار عزیزم و جواب چالشت:پایان خوب😊
ممنون عزیزم 😍💖 چشم ولی فکر نکنم😂
آجی میشی ؟
فاطمه هستم 15 ساله.
حتما نفسم😊
مانیا هستم ۱۳ سالمه😊
وای عالی بود پارت دوم رو زود بزار.
مرسی عزیزم💖😍
عالییی بود آجو ادامه😉😘🍓
فدات مغصی😍 خوندیش😶