Marinette and Adrien in Love 6

مرینت خیلی نموند و رفت خونه ی خودشون. آدرین هم خونه موند. از زبان آدرین: نمیدونم چرا با رفتن مرینت دلم گرفت و یهویی اشکم در اومد. حالا چیکار کنم؟؟ نه مامانی دارم و نه بابایی. نه ناتالی و نه سایمون. من چقدر تنهام...همش تقصیر نویسنده ی داستانه(هِی!پا منو وسط نکشااااا... میخواستی بفهمی مرینت چه حسی نسبت بهت داره. به من چه بی ادب؟؟)خلاسه آدرین خان حالش بهتر شد...

چند روز بعد مراسم باشکوه خاکسپاری گابریل اگرست برگزار شد و اون خدا نشناس به جایی که باید زودتر از اینا میرفت رفت...(والااااااا) آدرین خیلی بی تابی میکرد(این دوباره توپش از دست من پره...) و تنها کسی که دلداریش میداد مرینت بود...(مرینت خان هم توپش پره.چرا امروز همه توپشون از دست من بدبخت پره؟ خوبه بخاطر خودش داستانو اینگونه طراحی کردم. نه چیزه ببخشید. طراحی نه برنامه ریزی. با تمام شدن اون خاکسپاری......(سانسور) همه به رابطه ای که بین مرینت و آدرین بود پی برده بودن...(نینای نای)

پارت تموم شد

هه هه هه ضایع. تموم نشده هنوز:

اول ببینیم در این 5 سال گذشته چه گذشت... بسیار مشخص است که وی(آدرین) از وی(مرینت) خواستگاری کرده است و مرینت بعد از ناز و کرشمه در 5 روز خواستگاری وی(آدرین) را پذیرفته و امشب شب پیوند این دو ناناز(نه نه نه...جیگر)است. ان دو پس از حرکات موزون دست بر کیک برده و تا خواسته چاقو را در کیک کنند آلیا کیک در سرشان کوباند... آن شب بهترین شب عمرشان بود و خواهد ماند...

تمام.برو بعدی قشنگم چالش داریم