من یه نویسندم و برام مهمه که خواننده ها چه فکری در مورد داستانام میکنن، پس این فقط یه نظر سنجی بی خطره
آخرای زنگ اول مدرسه، یه پسری شوت شد جلوی میزم. انتظار هر چیو داشتم جز این یکی. پسرای دیگه اونور داشتن میخندیدن و پسر روبرویم در حال گلو صاف کردن بود. یهو پرسید: اسمت چیه؟! من با تعجب نگاش کردم، آخه قضیه چیه، اونا اونور دارن مسخره بازی در میارن و اینور ایشون داره میپرسه من کیم؟! گفتم: لیدا آفرودیت. گفت: اسم قشنگیه. بعد پرسید: خب...آم... از اونجایی که تازه واردی میخوای مدرسه رو نشونت بدم؟! گفتم: نه ممنون. اینجا بود که بمب خنده ی دوستاش کلاسو گرفت. من فهمیدم چیشد. یا توی یه شرطی باخته بود یا توی جرعت حقیقت، یا شیرش کرده بودن بیاد باهام قرار بزاره.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
مبهم بود و زیاد توضیح نداده بودی