ببخشید منتظرتون گذاشتم پارت بعد رو زود میزارم نظرات فراموش نشه ????
اول یکم از اخرای قسمت قبل که مرینت خواهرش رو پیدا کرده بود شروع میکنیم ??? از زبان مرینت : چی ???من خواهر دارم سابین ( مامان مرینت ) : اره عزیزم وقتی که تو پنچ سالت بود خواهرت و برادرت رو گم کردیم ??? مرینت : من برادر دارم ??? میلا : منظورتون مرآ ??? سابین : راستی مرا کجاست میلا : مرا برای مسابقات شمشیر بازی کودکان انگلیس موند ولی من یه سالی هست امدم پاریس مرینت : مرا شمشیر بازی بلد ??? میلا : اره من خودم هم شمشیر بازی بلدم ولی مسابقات شمشیر بازی دختران تشکیل نمیشه ???مرینت : اره خیلی مسخرس که برای دخترا مسابقه نمیزارن چون فکر میکنن که ما ضعیفیم ????میلا : اره در صورتی که ما از پسرا قوی تریم سابین : بچه ها سما نمی خواهین هم دیگه رو بغل کنین ???از دید مرینت : یهو به خودم امیدم خواهری که همیسه دلم می خواست داسته باشم جلوم وایساده دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم و سریع رفتم میلا رو بغل کردم و وقتی داشتم بغلش میکردم گریم گرفت ??? از دید میلا : وای باورم نمیشد خواهرم که که یه سال داشتم دنبالش می گشتم پیدا کرده بودم دیگه نمی تونستم خودم رو نگه دارم پریدم بغلش و گفتم خیلی دوستت دارم مرینت گفت من بیشتر بعد از یه دقیقه بالاخره از بغل هم امدیم بیرون مرینت گفت مامان چطور میلا رو پیدا کردی مامانم گفت : چرا به حوهرت میگی ???گفتم مگه اسمش این نیست مامانم گفت نه عزیزم اسم خواهرت مریلا ( واقعا از نویسنده داستان شروع تازه معذرت میخواهم و اینکه من از روی داستان ایشون کپی نکردن من از قبل می خواستم اسم خواهر مرینت رو مریلا بزارم ) گفتم واقعا مامانم گفت اره می خواستیم اسماتون شبیه هم باشه ???گفتم حالا چطور شد که خواهرم گم شد ???مریلا امد و گفت من داستان رو تعریف میکنم و شروع کرد :
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
تو عالی می نویسی
فوق العاده بود
عالیییی بود ادامه ♥️😘