
پارت دو. امدوارم خوشتون بیاد
وسایل لازم برای یه هفته رو گذاشتم تو یه کوله ی مشکی و یه شلوار و هودی لی پوشیدم و موهامو دادم داخل کلاه هودی. یه کیف دوشی مشکی برداشتم و لوازم ضروری رو گزاشتم داخلش، کتونی آبیمو پوشیدم و منتظر بچه ها موندم. چند دقیقه بعد ساندرو مشکی رونیا درست جلوی پام وایستاد بقیه بچه ها هم سوار شده بودن. بزرگترین تفاهم من و رونیا علاقه جفتمون به رنگ مشکیه. ولی برعکس ما مهرنوش و آوینا عاشق رنگای روشنن. سوار ماشین شدم. رفتیم و بنزین زدیم. بعدشم زدیم به دل جاده.
رونیا صدای آهنگو زیاد کرد آوینا هم مثل همیشه با آهنگ همخونی میکرد؛ وای که چقدر این دختر خوب میخونه. درو قفل کردم و به در تکیه دادم. صدای و آهنگ و منظره بیرون ماشین خیلی دل انگیز بود. تو همین حس وحال بودم که نفهمیدم کی خوابم برد. وقتی بیدار شدم نزدیک انزلی بودیم، فقط یک ساعت راه مونده بود. یهو مهرنوش گفت:
ببخشید تو پیام قبل اشتباهی به جای مایا نوشتم مهرنوش بچه های راستی شنیدم یه خونه ارواح تو انزلی هست نظرتون چیه که اونجا هم بریم؟ با شنیدم اسم خونه ارواح خشکم زد. یاد اون شبح توی ویلای مایا افتادم. بنظر نمیاد که حرف مایا اتفاقی باشه حتمی یکی منتظر این لحظه بوده. حسابی ترسیده بودم ولی سعی کردم عادی جلوه کنم.
رونیا گفت: مایا ول کن این مزخرفاتو! چیزی به اسم روح وجود نداره ولی حالا برای اینکه در این مورد متمئن بشی باشه اونجا هم میریم. یا بسم الله! قراره اونجا هم بریم؟ من معمولا باور ندارم اما از این یکی حسابی ترسیدم. یکم بعد رسیدیم به انزلی. رونیا گفت: بچه ها، دو روز پیش وقتی خواستم هتل رزرو کنم به هر هتلی زنگ زدم گفتن که همه جا ها پره. یکی از دوستای بابام ویلاشونو بهمون قرض داد. همه : اوکیه
رسیدیم به ویلا. به نظر میومد از شهر دوره. یکهو مایا گفت: واییی! چه جای خوبی. اینجا خیلی به خانه ارواح نزدیکه. دیگه کم کم دارم فکر میکنم اینا همش یه توطئه ست. آب دهنمو قورت دادم. این حرکتم باعث شد بچه ها توجهشون به من جلب بشه. مایا گفت: اروشا! تو که به این چیزا اعتقادی نداشتی. رونیا : نترس بابا! دو تا همسایه هم داریم.چند ساله که اینجان اگه اتفاقی افتاد از اونا کمک میگیریم.
خب این میتونست آرامش بخش باشه. اگه برای اونا مشکلی پیش نیومده پس برای ما هم اتفاقی نمی افته. به خونه نگاهی انداختم. خونه ویلایی و بزرگ بود. رفتیم تو خونه. حسابی بزرگ بود یه حیاتم داشت که تقریبا به باغ شبیه تر بود. رونیا: این خونه دو طبقست. یه پذیرایی و آشپزخونه. چهارتا اتاق خواب طبقه بالا هست که تو هر کدوم حموم و سرویس داره همراه دو پنجره و یه بالکن تو هر اتاق. _ چه عالی!
+راستی! دو تا همسایه هم داریم تا نترسید _ بی مزه بچه ها رفتن طبه بالا تا اتاقارو مشخص کنن منم طبقه پایین موندم و به خونه نگاه کردم این عادتمه، هروقت یه جایی میریم اول اونجا رو وارسی میکنم. رفتم طبقه بالا و دیدم سر اتاقا دعواست
رونیا: چی؟ چرا باید اتاق بهتره مال تو باشع آوینا: معلومه! چون من دارم تقسیم بندی میکنم رونیا: امّا این درست نیست _ چیشده؟ + هیچی خانوم خانوما اتاق بهتره رو برای خودش انتخاب کرده _ خب پس بیاید پایین تا تقسیم بندی کنیم رفتیم پایین و رو مبل نشستیم
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگه نظری، انتقادی یا پیشنهادی دارید حتما بهم بگید خوشحال میشم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود