
سلام این اولین داستان منه و داستان تار متصل رو خواهرم نوشته لطفا هر دو داستان رو بخونید ???
داشتم کتاب میخوندم که محافظم امد تو و گفت بانو امپراطور با شما کار دارن لطفا به دیدنشون برید منم پا شدم و کتاب رو تو کتابخونه گذاشتم و به دیدن پدرم رفتن بهش گفتم سلام پدر جان با من کاری داشتید گف سلام بله ازت میخوام که این نامه رو برای امپراطور انگلیس ببری با تعجب گفتم این نامه چیه گفت این نامه دعوت ایشون و خانواده شان به تولد توه تو دلم گفتم وای دوباره نه کاش میتونستم بگم که میخوام به جای تولد به شهر برم
گفتم پدر میشه میشه {یه دفعه ترسیدم از حرفم ناراحت بشه به خاطر همین ادامه دادم } دوستام رو هم دعوت کنم پدرم هم خوشحال شد و گف بله چرا که نه هرکی دوست داشتی دعوت کنی بگو تا دعوتشون کنم
درست فمیدید من دختر امپراطور امریکا هستم و از رفتن به شهر خیلی خوشم میاد اما میترسم به امپراطور بگم چون مو میخوام منم امکنه ناراحت بشه و من اینو میدونم که نگران خودمه تو شکار خیلی ماهرم و به خاطر همین یه جنگل خیلی بزرگ رو پدرم برام تو قصر درست کرده و بیشر زمانم رو اونجا میگذرونم
حالا درباره ی محافظم اسمش جیسو زیاد نمیشناسمش چون تازه به عنوان محافظم انتخاب شده محافظ قبلیم رو خیلی خوب میشناسم چون از بچگی تا حالا با هام بود اما الان به عنوان محافظ قصر هست جیسو هم خوبه اما به اون نمیرسه اون همیشه منو یواشکی بیرون قصر میبرد اونجا همه با هام مثل یه ادم عادی رفتار میکردن
اماده شدم و با جیسو به انگلیس رفتم وقتی به قصر رسیدم بهش گفتم حضورمو اعلام کنه و اجازه ورود بخواد خودمم رفتم توی باغ قدم بزنم اونجا پام به یه سنگ خورد داشتم میفتادم که یه پسری یک دفعه دستم رو گرفت گفت حالتون خوبه گفتم ممنون خوبم گفت من شما رو تا به حال اینجا ندیدم میشه خودتونو معرفی کنید خودمو درست کردم و گفتم من دختر امپراطور امریکا هستم شما کی هستید اول تعجب کرد و بعد لبخند زد و گفت فکر کنم بعدا خودتون باهام اشنا بشید
که یهو یکی اومد تو گوشش یه چیزی گف و اون گفت که دیگه باید برم با جازه و بعد رفت تو همون زمان جیسو اومد و با هم به قصر رفتیم سلام ارومی به امراطور کردم و بعد سرم رو بلند کردم خیلی تعجب کردم اون پسره اونجا چه کار میکرد اما به روی خودم نیاوردم بعد امپراطور گفت چی باعث شده بانو لیزی به اینجا بیاد
منم نامه رو دادم و گفتم پدرم شما و خانواده تون رو به تولد من دعوت کرده خوشحال میشم تشریف بیارید اون تولدم رو تبریک گفت و بعد گفت که حتما میان و یکی رو دا زد تا اتاقم رو نشون بده
وقت داشتم به اتاقم میرفتم به این فکر میکردم که اون پسر اونجا چه کار میکرد بعدش تو دلم گفتم احتمالا مشاور امپراطور و دیگه بهش فکر نکردم چون دیگه رسیده بودم به اتاقم وارد که شدم به جیسو گفتم میخوام بخوابم و بعد از یک ساعت بیدارم کنه ی
بعد از یک ساعت جیسو منو بیدار کرد من خیلی حوصلم سر رفته بود به خاطر همین میخواستم برم بیرون ب جیسو گفتم اماده بشه اون گفت که شاهزاده لیزی لطفا الان نرید چون پسر امپراطور تازه اومدن و من گفتم شما خوابیدید و ایشون گفتن که بعدا میان میخواستم بگم که اون همینجا بمونه و وقتی اومد بگه من هنوز خوابم که یهو
مرسی که این تست رو انجام دادید و لطفا توی کامنت هاتون بنویسید که به نظرتون یهو چی میشه راستی اسم دختر امپراطور امریکا {لیزی} یادم رفته بود بگم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام داستانت قشنگه اما کم نوشتی توشحال میشم بیشتر بنویسی .......
سلام عزیزم مرسی از نظری که دادی میدونم کوتاه بود چون پارت اول بود
عالی بود
خیلی ممنون راستی ببخشید دیر جواب دادم برا امروز 2 تا امتحان دارم امروز عصر حتما بعد از کلاسم تستم رو مینویسم