
امیدوارم از تست نهم من خوشتون بیاد و حتما حتما نظر بدین که خیلی منو خوشحال میکنه????
از زبان کفشدوزک:رفتم پیش آلیا و نینو بهشون سلام کردم و احوال پرسی و اینا بعد رفتم سمت کاهن اعظم معبد و گفتم حالا باید چیکار کنیم؟به نظرم باید به ارباب شرارت حمله کنیم و پاریس رو پس بگیریم نظر شما چیه؟کاهن اعظم گفت باید اینکار رو بکنیم چاره دیگه ای نداریم.کاهن فلورانس گفت منم موافقم باید حمله کنیم.گربه گفت هرچی شنا بگین بانوی من.من به گربه گفتم اینقدر بانوی من بانوی من نکن هنوز از دستت عصبانیم که اونقدر حواس پرتی.گربه گفت خب ببخشید دیگه منم حالم از تو بهتر نیست.من گفتم خیله خب باشه.ولی چطور میخوای با پدرت بجنگی.هرچی نباشه اون پدرته.گربه گفت من و تو باید اون رو گیر بندازیم و ازش بپرسیم چرا اینکار ها رو کرده.
منم گفتم آره.بعد رفتم سمت کاهن فلورانس و کاهن اعظم و گفتم بیاین فکر کنیم کی حمله کنیم،چطوری حمله کنیم.اونا گفتن باید از روبه رو حمله کنیم.ما معطلشون میکنیم تو و گربه سیاه بریم سراغ ارباب شرارت و دستیارش.اگه اون دوتا رو از پا بندازیم کار بقیه تمومه.منم تایید کردم.از زبان ارباب شرارت:ناتالی اونا به زودی به پاریس حمله میکنن باید جلوشون رو بگیریم.ناتالی گفت بعد از این جنگ اگه پیروز شریم سریع باید به معبد حمله کنیم تا جایی برای فرار نداشته باشن.من گفتم نیمی از نیرو هامون رو بزاریم بیرون شهر که وقتی دشمن وارد شد اونا به معبد حمله کنن چون اونا حتما با تمام قوا حمله میکنن.ناتالی هم تایید کرد.
از زبان کفشدوزک:کاهن فلورانس به کاهن اعظم گفت باید از قهرمان هایی که معجزه گر دارند و قهرمانان نیویورک هم کمک بگیریم چون نبرد خیلی سختیه و تعداد اونا از ما بیشتره.کاهن اعظم رفت سمت آلیا و گفت این پیغام رو به تمام کسانی که کاهن فلورانس گفت بده.فردا روز حمله بود باید آماده میشدیم.کاهن اعظم اومد سمت من و گفت بعد از این قضایا باید بمونی اینجا به تمریناتت ادامه بدی.من گفتم وای نه ولم کنین لطفا این همه بدبختی کشیدم یعنی استراحت هم نمیتونم بکنم.کاهن فلورانس و گربه سیاه داشتن به من میخندیدن.
به هردوشون گفتم به چی میخندین وضع من خنده داره.کاهن فلورانس گفت آره ولی منم از این تمرینات خیلی سخت بدم میاد.تمرینات عملی به درد شما نمیخوره ذهنی بیشتر میخوره.گربه همینجوری داشت میخندید.بهش گفتم آره بخند بعد از یک ماه ندیدن من قیافت دیدن داره.خنده گربه محو شد و گفت ببخشید بانوی من راست میگی یک ماه خیلی زیاده.
فردای آن روز:خب امروز روز حمله هست.تمام قهرمانان نیویورک و اونایی که معجزه گر دارن اومدن.حدود ده تا نگهبان تو معبد موندن برای محافظت ما هم رفتیم طرف شهر پاریس.به کاهن اعظم گفتم این تعداد برای محافظت کم نیستن؟اون گفت نه کی میخواد حمله کنه مگه دشمن تو پاریس نیست.رفتیم و رسیدیم به پاریس و درگیر شدیم،البته من و گربه سیاه داشتیم یواشکی میرفتیم سمت مقر ارباب شرارت.من و گربه سیاه رسیدیم ارباب شرارت اونجا بود.
به ارباب شرارت حمله کردیم.دستیارشم بود.کار ما خیلی سخت بود.برای گربه خیلی سخت تر بود.گفتم ارباب شرارت تسلیم شو و معجزه گرت رو بده به من.ارباب شرارت گفت اگه میتونی بیا بگیر.شما باید معجزه گرتون رو بدین به من.گربه سیاه پنجه برندش رو فعال کرد.کاهن فلورانس هم از آکومایی ها رد شد و خودش رو به ما رسوند تا به ما کمک کنه.داشتیم شکستشون میدادیم که یک خبری بهمون دادن از معبد....
به ما خبر دادن که آکومایی ها معبد رو گرفتن و از پشت به ما حمله می کنن.وضعمون خراب شد.فقط میتونستیم با شکست دادن ارباب شرارت ورق رو بر گردونیم.به گربه سیاه گفتم آماده باش باید پنجه برندت رو به عصاش بزنی چون آکومایی ها از بین میرن.
کاهن فلورانس از ارباب شرارت پرسید تو با معجزه گر های کفشدوزک و گربه چیکار داری شاید من بتونم کمکت کنم تا مشکلت رو حل کنی.ارباب شرارت گفت مشکل من چیزیه که نمیتونی حلش کنی.به تو هم مربوط نیست.بعد به هم حمله کردیم.من گفتم لاکی چارم بعد یک توپ شیطونت کوچولو اومد تو دستم.فهمیدم باهاش چیکار کنم پرتش کردم خورد به دست ارباب شرارت همونکه عصاش دستش بود خورد عصا پرت شد گربه سیاه با پنجه برنده زد به عصاش و تمام آکومایی ها به حالت عادیشون برگشتن.فقط ارباب شرارت مونده بود.کاهن فلورانس دوباره گفت مشکلت رو بگو شاید بتونم کمکت کنم من قدرت هایی دارم که تو حتی از اونها خبر هم نداری رازت و هویتت هم بین خودمون میمونه.
ارباب شرارت یک دکمه رو زد یک محفظه شیشه ای اومد بالا اون امیلی آگرست مادر آدرین بود.ارباب شرارت گفت تنها چیزی که میخواستم برگردوندن اون بود تا دوباره خوشی رو زندگیم به همراه پسرم که فهمیدم بزرگترین دشمن منه تجربه کنم.کاهن فلورانس گفت خوب اینو از اول میگفتی.همه ما تعجب کرده بودیم که منظورش چی بود.کاهن فلورانس دستاش رو مشت کرد،بعد به هم زد.چشماش سفید شد بعد دستاش رو تو هوا چرخوند و بعد به صورت امیلی زد.امیلی بعد از چند ثانیه چند تا سرفه کرد و بهوش اومد.همه ما تعجب کرده بودیم.گابریل به حالت عادیش برگشت و سریع رفت امیلی بغل کرد آدرین هم همینطور.ارباب شرارت گفت کاهن فلورانس واقعا ممنونم اگه میدونستم زودتر سراغت میومدم.کاهن فلورانس،من و آدرین رفتیم بیرون تا به نگهبانان معبد بگیم برگردن....
ممنونم که از تست هام خوشتون اومد.داستان ما ادامه داره.?????
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلاااام عالی بوددددد دنبالی دنبال کن
آفرین من که خیلی خوشم اومد پارت بعدی رو بزار با آرزوی موفقیت
لطفا به دوستانتون هم بگین که داستان های منو ببینن.بازدیدها داره کم میشه
عالی
بعدی رو بزار
هوراااا
داستانت عالیه
داستان منم بخون