
سلام من دوباره اومدم 😐😐

ا/ت با صدای بلند: نههههه ااین امکان نداره امکان نداره من زن این بشم عمه ا/ت: دخترم چرا مگه جانگ کوک کاری کرده ا/ت:عمه جون من برای شما احترام زیادی قاعلم ولی با پسرتون ازدواج نمی کنم هرگزززز 😡😡و پا تند کردم و رفتم تو اتاقم ا/ت:ها نفهمیدم من زن این یارعه بشم ها 😡😡😡😡مگه بمیرم هرگزززز امکانش صفره صفر و رفتم طرف کمد لباس هام همشونو با حرص میکندم و مینداختمش بالاخره بعد از ده دقیقه یکی رو انتخاب کردم و پوشیدمش و فلش رو هم مثل همیشه انداختم دور گردنم و زنجیرش رو بستم و رفتم از اتاق بیرون (عکس لباسش) .... بابا من دیگه دارم میرممم آقای لی:باشه دخترم عمه ا/ت:ا/ت دخترم جانگ کوک هم از اونجا رد میشه تو رو هم می رسونه کوک:باشه مامان 😏ا/ت :داشتم دیگه منفجر میشدم 😡... نه لازم نکرده سر راه باید سانی رو هم بردارم کوک:باش هر جور راحتی 😐 ا/ت :ماشین رو رو شن کردم و با سرعت دیوانه واری می روندم که
سانی زنگ زد هندزفری رو کردم تو گوشم و جواب دادم... بله بحرف 😡سانی:ببینم امروز از رو دنده چپت بلند شدی نه ا/ت: سانی حوصلتو ندارم زود بگو سانی:باش باشه امروز میای شرکت ا/ت:سعی می کنم بیام بای و قط کردم سرعتم خیلی بالا بود در عین روندن با خودم حرف می زدم :اول حساب اون رئیس رو میزارم کف دستش و بعد نوبت توعه جانگ کوک 😈 رفتم به طرف مقر که برای خودم تشکیل داده بودم و بلههههه😈😈همه الان دیگه آماده بودند جین یونگ :اه شمایید رئیس چطوره ا/ت:کارت حرف نداشت برای عملیات سیب ممنوعه امادشون کن جین یونگ:یکم جا خوردم یعنی به همین یودی ا/ت:ارههه برای دو هفته بعد آماده باشین
و از اونجا یه راس رفتم به شرکت وقتی راه میرفتم همه بهم ادایه احترام می کردند و از سر راهم می رفتند کنار 😏 رسیدم به اتاقم و درو باز کردم ... اره همینه همه باید به من احترام بزارید 😈😈(چند ساعت بعد) مشغول پرونده ها بودم که درو زدند ا/ت:بیا تو سانی :ا/ت میگم بیل بریم غذا بخوریم دیگه وقت ناهار ه ها ا/ت:اا ... باشه اومدم ... توراه رو شرکت راه می رفتیم که هفت چهره آشنا دیدم😬😬بله اونا افسر ها بودند یعنی از چیزی مشکوک شدند کوک:اه ا/ت کی اومدی ندیدمت ا/ت:آقای جئون احترام رو نگه دار و شماا 😡😡😡اینجا چی کار می کنید رو کردم به سانی و منتظر جواب موندم 😡 سانی: خوب اممم ا/ت آقای جئون و دوستاش از دو روز قبل اینجا مشغول کار شدند ا/ت تو دلش :لعنت بهتتتتتت جئون جانگ کوک 😡😡😡😬😡 راهمو با عصبانیت گرفتم و با قدم های بلند رفتم
کوک: دیدید پسرا چجوری عصبی شد 😏😏 خانم کیم حالا کجاهاشو دیدی فقط با من ازدواج کنی اون موقع افتادی تو داممون 😏😏تهیونگ:ای آیین واقعا خودش بود این واقعا اون کیم ا/ت خلافکار بود 😐😐جیمین:بابا دمت گرم چقدره هم خوشگل بوده نمی دونستیم پسرا:😐😐😐جیمین:چیه خوببب ا/ت: اوففففف خدایا چیکار کنم این روز لعنتی تموم بشه که یهو گوشیم زنگ خورد ا/ت:الو سلام جین یونگ چی شده.... باش الان خودمو پی رسونم ... گفتم که میام نگران نباش هیچ اتفاقی نمیوفه نگرانن نباش خوب دارم میام ... ا/ت از اتاقش با استرس خارج میشه و سریع سوی مقرشون که توی یک عمارت بزرگ بود حرکت می کنه
فلش بک به چند دقیقه قبل (کوک:بهتره برم یکم حال خانم رئیس رو بگیرم 😏 رفتم جلو در اتاقش که صدایی از تو میومد پس نرفتم تو و گوش کردم ... باش هیچ اتفاقی نمی افته.... نگران نباش دارم میام) خوب خانم کیم بزار ببینیم داری کجا تشریف می بری یونگی:کوک چی شده نامجون:نرفتی کوک:رئیس یه کار واجب براشون پیش اومد و بدو از شرکت رفتند جیهوب بازش کن جیهوب:باشه همین الان
رسیدم و ماشینم رو جلو عمارت پارک کردم و رفتم داخل همه رو گرفته بودند همه از جمله جین یونگ رو استرسم بیشتر شد نکنه فهمیدند 😰😰رفتم جلو کههه .....
کهههههههههههههه
خوب تمامید از این به بعد کوتاه می نویسم وشاید دیر بزارم یکم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😐👊🏻
اسمتو بگو خو😐🐠
و گرنه این ماهیه رو ميندازم تو شلوارت 😐🐠👖
نوچ نمیزارم من از نفس خوشم میاد به خاطر همین نمی گویییمممممم 😝😝😝
فرزندم این چه کاریه خجالت بکش 😑😑
باید بگی😡👊🏻
من گفتم😐💔
/:
خب من سوگند بود اسمم😹
گفتم بگم اگ یه وخ همو گم کردیم ✌🏻😸
چرا من اونموقع بهت نگفتم اسممو واااای چقد کرم داشتم 😐🍃
خب ولش چ خبر چ کارا میکنی 😐
هعععی آجی کولر روشن نیس الان... و من انقد تنبل شدم حوصله ندارم روشن کنم 😐🥂
خوب بزار منم یه رازی بهت بگم 🤭اسم منم نفس نیس یعنی منم اسم خودمو نگفته بودم 😁
بزار لعنتی پارت بعد داشتم لپ تاپو. خورد میکردمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
نه نکن فرزندم 😂😂
باش امروز میزارم 😐
خیلی وخ بود ازت خبر نداشتم 😿😿
اج چرا انقد کم فعالیت داری؟😿😿
هیممم
نمد کرم دالم دیگه 🤪
نفسسسسسسس😐
مودونم منو نمیشناسی😐🍃
خب بنده ی زمانی مر.ض داشتم اسممو نگفتم بهت
و الان هم با ی اکانت دیگه م 😐💕
من همون نویسنده داستان نشانه م..
الیویا و...
شناختی؟ /=
اره عزیزم منم دیگه کم فعالیت شدم 😔