
عه اومدم🌙🫐😉

باباش؟! اون تو خونش چه غلطی میکرد؟! عصبانی شد .. به بابام توپید. جیمین:هی!اینجا چی میخوای؟! پدر جیمین:این طرزه حرف زدن با پدرت اصلا درست نیست پسررررم! جیمین:پسرم؟چطور جرئت میکنی به من بگی پسرم؟!برو پیشه باقی بچه هات ... بچه هم ک ماشالا زیاد داری!(اشاره ی نامحسوس به تجاوز هایی ک پدرش به دخترا کرده میکنه ... اون مطمئنه باباش تا الان دسته کم ۱۰۰ تا دخترو حامله کرده!)
پدرش نیشخند زد. رو کرد به جیمین.بابایه جیمین:کارت دارم!فوری! جیمین تو دلش به شانسش لعنت فرستاد ...این چه شانسه گوهی بود؟ هر لحظه ممکن بود ا/ت برسه ..
با این حال کنجکاو بود ببینه پدرش برايه چی غرورشو خورد کرده و اومد پیشش ...برايه همین به سمت اتاق راهنماییش کرد .. بابایه جیمین:خب جیمین .. من قراره یه کاره بزرگ انجام بدم! یه معامله ی بزرگ!خیلی بزرگ!بزرگترین معامله ی قرن میشه!قاچاق کلی انسان!بعضیاشون میرن کارگر میشن .. بعضیاشون میان برده ی من میشن و یه حالی به من میدن!(مغز هایه منحرفتونو به کار ببندین🔞)چه عیبی داره مگه؟(قاه قاه خندید)و خب ... میخوام مسئولیته این پروژه رو به تو بدم!😃 جیمین هر چی کرک و پر و پشم داشت ریخت ..
باورش نمیشد .. میدونست پدرش آدمه عوضیعی هست ... ولی نه در این حد! قشنگ ضایع بود بخواطر بزرگ بودنه این پروژه میترسه خودش رئیس باشه!چون اگر گیر بیفته مجازاتش اعدامه! و الان داره پسرشو قربانی میکنه؟ هه! اگر اصن بدونه پسر چیه! جیمین با عصبانیت فریاد زد:عمرا!عمرا!برو گمشو!خیلی بیشوری!احترام بزرگیتو نگه داشتم از خونه شوتت نکردم بیرون وگرنه الان با اردنگی پرت شده بودی بیرون!
پدرش نیشخند زد.با اطمینان خاطره خاصی شرو به حرف زدن کرد:ببین جیمین....بیا روراست باشیم...تو میتونی با من همکاری کنی و بعدش یه پوله گنده به جیب بزنی و یه زندگیه قشنگ و خوب داشته باشی! اما از اون طرف هم ... میتونی قبول نکنی ... اما ... اگر این کارو کنی...تضمین نمیکنم اون قرارداد هایی ک امضات زیرشونه رو تحویل پلیس ندم!
مغزه جیمین سوت کشید! تازه مخش ویندوزش اومد بالا ... یادش افتاد بچه ک بود .. باباش به زور میگفت زیره یه سری برگه رو امضا کنه ... اون موقع چیزی حالیش نمیشد ... اما بعدش فهمید اون برگه ها قرارداد هایه کار هایه کثیفش بودن ... یهویی مغزش ارور داد ... الان دو تا انتخاب داشت ..بد و بدتر ... و در این شرایط هر کی بود باشه بد رو انتخاب میکنه.... با بغضی ک تو گلوش داشت به قیافه ی پدرش نگا کرد ...شرارت ازش میبارید... سعی کرد بغضمو خفه کنه ... با صدایه گرفته گفت:دقیق برام پروژه رو توضیح بده ... پدرش لبخند زد(بخنده شبیهه نیشخند) ... و بعدش همه چی رو براش تعریف کرد ... همه چی ... قافل از اینکه یکی پشت در بود و داشت گوش میکرد!:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالللللیییی بود
پارت بعدی لطفا😍
مرسیی
چشم^^
عرررر ادامششششش
چشمم