من همیشه بد شانسم ولی ایندفعه فرق داره
صبح با ذوق و شوق از جا بلند میشم و میرم که دست و صورتم رو بشورم. همون کار هایی که هر روز صبح میکنم رو انجام میدم و آماده میشم برم خونه ی مادربزرگم چون امروز آخرین روزیه که اینجا ام و کل خانواده ی پدریم اونجا جمع هستن و تکا هم هست که قراره امشب با ما بیاد تهران تا فردا بیاد فرودگاه و شب با مامانامون برگرده خونه. تکا توی خیلی چیزا بهم کمک میکنه ولی بعضی وقتا انقدر اذیتم میکنه که میخوام کله ام رو بزنم به دیوار. به هر حال الان با هم خیلی صمیمی ایم. میرم پایین که برم خونه ی مادربزرگم. ما با اونا همسایه ایم و سریع میتونم برم پیششون.
تکا و عمه هام اومدن. میرم پیش تکا و شروع میکنیم به کالاف دیوتی بازی کردن. یه عالمه حال میکنیم. و بعد از ۳ ساعت بازی و حرف و ازین چیزا میریم که نهار بخوریم.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)