..............
شب بود خوابم برده بود که معاونم بیدارم کرد.(ا.ت دو تا معاون داره که یکی خون اشام ها را در نبود ا.ت کنترل میکنه و اون یکی هم گرگینه ها.معاون خون اشام رو با م.خ و معاون گرگینه رو با م.گ نشون میدم)ا/ت(چیه؟😪😪😪😪 خوبه گفته بودم وقتی خوابم بیدارم نکنین)م.خ(اما یه کار فوری پیش اومده)ا/ت(بریم تو اتاق جلسه حرف بزنیم)از جام بلند شدم و رفتیم اتق جلسه.ا/ت(امیدوارم دلیلت منطقی باشه که منو نصفه شب بیدار کردی وگرنه باید دوبرابر تمرین کنی)م.گ(درمورد برادرت مین هو هست)ا/ت(اه گفتم خوشم نمیاد مین هو رو به عنوان برادرم نام ببرین.حالا ادامشو بگو)م.گ(ظاهرا مین هو رئیس گروه دشمنه)ا/ت(خب اینو که میدونم)
م.خ(میدونی؟؟؟؟)ا/ت(اره)م.خ(اما برادرت یه انسانه و اونا خون اشام میتونستن به راحتی برادرت رو بکشن چرا نکشتنش؟)ا/ت(اینو بعدا متوجه میشیم شمام برین بخوابین)م.خ/م.گ(باشه🥱🥱🥱)ا/ت(مطمئنم این گردنبند میتونه یه چیزایی رو مشخص کنه ولی گردن من کار نمیکنه باید از یکی بخوام اینو بندازه گردنش)
از زبان جین:رفتم خوابیدم ولی نصفه شب از خواب پریدم تا حالا کابوس اون مدلی ندیده بودم الانم که خواب از سرم پرید.رفتم بیرون دیدم ا/ت داره با دو نفر حرف میزنه بعد از تموم شدن حرفاشون اون دو نفر رفتن بخوابن.ا/ت یه گردنبند از گردنش در اورد و انگار دنبال چیزی میگشت که منو دید.ا/ت(جین یه دقیقه بیا کارت دارم.)جین(اومدم چیکار داری؟)ا/ت(بیا اینو بنداز گردنت)جین(چرا؟)
ا/ت(این یه طلسم جادوییه گردن من کار نمیکنه میخوام ببینم گردن تو کار میکنه یا نه)گردنبند رو انداخت دور گردنم و یهو یه نور ازش بیرون اومد و یه ویدیو به صورت دیجیتالی پخش شد.(اون ویدیو همش مادر ا/ت حرف میزنه که من با م.ا نشون میدم)م.ا(سلام ا/ت احتمالا وقتی این میدیو رو نگاه میکنی من زنده نیستم درباره برادرت مین هو میخوام بگم که اون برادرت نیست.وقتی منو پدرت رفتیم کوه یه گرگ کوچولو رو دیدیم که میخواست سمت ما حمله کنه ولی خیلی خسته بود و وقتی نور بهش خورد تبدیل به ادم شد.فقط اون گردنبند مگنتی دور گردنش بود وقتی ۵ سالش شد فهمید که ما خانواده واقعیش نیستیم و از دستمون عصبانی شد که چرا بهش نگفتیم بعد از اون ماجرا مین هو از همه ادما متنفر شد و تصمیم گرفت انتقام بگیره چون انسان ها به گله اش حمله کردند ولی ما رو نکشت)ا/ت(اره خوبه بهتون رحم کرد من اگه بودم شما رو هم میکشتم)جین(ا/ت؟)ا/ت(چیه خب گفتم اگه انجام که ندادم) .م.ا(ازت میخوام خانواده اش رو پیدا کنی)و ویدیو اتمام یافت.
از زبان ا/ت:بعد تموم شدن ویدیو تصمیم گرفتم فردا به دیدنش برم البته به عنوان رئیس افرادم و قیافه ام رو نشون ندم.ا/ت(جین بریم بخوابیم فردا میرم دیدن برادرم)جین(تا چند دقیقه پیش متنفر بودی اگه مین هو رو به عنوان برادرت میدونستن الان بهش میگی برادر)ا/ت(ببند.من چمیدونستم جریان اینه)جین(باشه بریم بخوابیم که فردا باید بری پیش مین هو)و رفتیم خوابیدیم
صبخ پاشدیم رفتیم که صبحانه بخوریم و موقعی که سونگ داشت صبحانه می اورد یه گردنبند شبیه اون گردنبند دور گردنش دیدم.ا/ت(سونگ؟)سونگ(بله خانم؟)ا/ت(اون گردنبند رو از کجا اوردی؟)سونگ(گردنبند مال خودمه امروز روزی هست که برادرم رو گم کرده ام برای همین انداختمش گردنم.)ا/ت(اها باشه ممنون)بعد صبحانه رفتم سمت ساختمون مین هو و رفتم داخل اتاقش.مین هو(خانم شما کی هستید؟)ا/ت(من رئیس دشمنتون هستم و اومدم باهاتون معامله ای بکنم.ولی قبلش شما بگید چطور یه انسان شده رئیس خون اشام ها؟خون اشام یا گرگینه هستید؟)مین هو(خیر من انسان هستم.)ا/ت(منم باور کردم ببینید من از دروغ خوشم نمیاد پس راستش رو بگید)مین هو(جواب من فرقی نمیکنه بازم میگم انسان هستم)ا/ت(بسیار خب پس من زندگینامه شما رو میخوانم.کیم مین هو ۲۱ ساله نژاد:گرگینه .در بچگی به دلیل حمله انسان ها به گرگینه ها پدر و مادرتو از دست میدی خواهرت کیم سونگ هم به سختی میتونه فرار کنه سپس توسط یک خانواده انسان بزرگ میشی در سن ۵ سالگی متوجه دروغشون میشی و بخاطر انتقام ادم میکشی تنها یادگاری از خانواده واقعیت یه گردنبند مگنتی هست.درست میگم؟)
از زبان مین هو:اون چطور همچی رو درباره زندگی من میدونست.اون کی بود؟چرا قیافه اش رو مخفی کرده؟ ا/ت(درکت میکنم از همه ادم ها متنفر بشی ولی همه ادم ها مثل هم نیستند لازم نیست عصبانیت به خرج بدی)مین هو(ازت متنفرم فکر کردی میتونی درکم کنی کل خانواده ام رو به خاطر انسان ها از دست دادم اول خانواده اصلیم بعدم کسانی که منو بزرگ کردن تنها کسی که برام مونده خواهر ناتنیمه که اونم از من متنفره.😭😭😭)محکم هلش دادم و افتاد روی زمین.ا/ت(بازم میگم همه مثل هم نیستند میخوام مثل بچگیت مهربون باشی سعی میکنم تو ملاقات بعدی خواهر واقعیتو با خودم بیارم.)اینو گفت و از اتاقم خارج شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)