سلام بچه ا خوفین خوشین.من بعد قرن ها از اهل بوقققق ( :| ) اومدم تا داستانمو بنویسم واقعا خیلی ب مخم فشار اوردم تا داستانمو ویرایش کنم و از دست گوشی قبلیم راحت شدم چون خود ب خود تمام چیزایی که مینوشتمو حذف میکرد و رو مخ بود:| خب این پارت اول اولین داستانمه ممون میشم حمایتم کنید ♡_♡
اع زبون آرکا :
داشتم اماده میشدم تا دوباره برم و ملاقتش کنم.هوم بیصبرانه منتظرم تا دوباره اون توت فرنگی کوچولو رو ببینم!
از اینه دل کندم و شنلمو کشیدم رو سرم و اماده حرکت شدم
_پخخخخخخ کجا میری برادر فراری من ؟؟
_واییی آیدین قلبم افتاد تو شرتم (بو گند گرفت قلبت😹💔)
یه نگاه مشکوک بهم کرد و گفت
_کجا ب سلامتی؟
_هی هی هیجا دارم میرم دستشویی😁
_دستشویی ک همین بقله واسه چی شال و کلاه کردی؟
_ایدین تلوخدا به مامان و بابا چیزی نگو دیگههه :((
_نچ نمیشه:/
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
خیلی عالی بود
عالی بود❤❤
مرسی♡♡
عالی پارت بعد
مرسی چشم