
سلام دوباره به کسانی که تست های من رو خوندن امیدوارم از قسمت هشتم داستان های میراکلس عشق پنهان خوشتون بیاد و اگر از اول نگاه نکردین برین نگاه کنین چون به هم مربوطن ????????
از زبون گربه سیاه:از داخل پورتال رد شدم و به یک روستایی رسیدم.مردمش در حال انجام کار های روزمره خودشون بودن.تا منو دیدن اومدن طرفم و ازم امضا گرفتن و اینا.بعد ازشون پرسیدم:یک دختر همسن من ندیدین که اینجا اومده باشه؟همینکه اینو گفتم همهشون اخماشون رفت توهم.بعد گفتم ببخشید چیز بدی گفتم.اونا گفتن چرا دنبال اون دختر میگردی؟من گفتم شما چیکار دارین نمیتونم بهتون بگم.اونا گفتن پس ما هم نمیتونیم بگیم اون دختر کجاست.من گفتم چرا؟مگه چیه؟اونا گفتن چون وقتی ما اون دختر رو پیدا کرده بودیم زخمی بود و در حال فرار و از ما خواهش کرد که به کسی نگیم کجاست.
تازه شم اون خیلی دختر خوب و ناز و مهربونیه و به همه کمک میکنه کسی تو این روستا نیست که این دختر بهش کمک نکرده باشه.من گفتم آره حق دارین.ولی من گربه سیاهم چرا به من اعتماد ندارین؟اونا گفتن از کجا معلوم که الکی نباشی؟مم گفتم چجوری ثابت کنم که الکی نیستم؟اونا گفتن همراه ما بیا.منم همراهشون رفتم.منو بردن داخل یک اتاق.بعد منو با زنجیر های خیلی محکم بستن.بعد من گفتم این کارا برای چیه؟اونا گفتن تا به اون دختر صدمه نزنی.اونا به اون دختره گفتن بره تو.اون اومد تو.
فکر کنین کیو دیدم مرینت رو.بهش گفتم یعنی تو این همه مدت کفشدوزک بودی و من نفهمیدم.بعد اون گفت آره.من از کجا باید بدونم که تو گربه سیاهی؟من گفتم میتونی امتحانم کنی.اون گفت باشه پس بگو ببینم استاد فو کی به تو همه چیز رو درباره هویتش گفت؟من گفتم زمانی که با سایرن میجنگیدیم و برای اولین بار افزایش قدرت دادیم،اون روز خیلی ناراحت بودم که تو از من پنهون کاری میکردی.مرینت گفت آره خودتی.کجا بودی؟چرا نیومدی کمکم؟میدونی چقدر پدرم در اومد؟من گفتم ببخشید ولی میتونم توضیح بدم و اینکه اگه مطمئن شدی من گربه سیاهم زنجیر ها رو باز کن.
مرینت هم رفت بیرون و کلید رو گرفت و زنجیر ها رو باز کرد.منم همه چیز رو جز اینکه بابام ارباب شرارته و من کیم رو توضیح دادم.مرینت گفت اوه پس که اینطور.پس چجوری هنوز معجزه گرت رو داری؟منم گفتم که آخرین لحظه قایمش کردم.اون گفت بگو ارباب شرارت کیه؟منم با بغض گفتم اون.....اون.....پدرمه.از زبان مرینت:دهنم باز مونده بود برای گربه سیاه هم ناراحت بودم.بهش گفتم پدرت کیه؟گربه سیاه گفت اگه بخوای اینو بدونی اول باید هویتم رو بدونی.پلگ پنجه ها داخل.....چشمام گرد شده بود اون آدرین بود.چطور ممکنه.این امکان نداره.پس بگو چرا موقع حمله دسپرادا گربه غیب شد آدرین پیداش شد،بعد آدرین غیب شد گربه پیداش شد.بهش گفتم یعنی پدرت همون حدس اول من ارباب شرارته؟اون گفت آره.بعد نشست رو زمین.ناراحت بود.
منم رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم.اونم من رو بغل کرد.آدرین گفت مرینت تو همیشه کفشدوزک بدون لباس من بودی ولی خوبه که فهمیدم کفشدوزک واقعی منم هستی و بهم آرامش میدی.منم سرخ شدم.گفتم آدرین ناراحت نباش پدرت حتما یک دلیلی داشته.شاید برای خوشحالی تو اینکار رو کرده.ولی اگه میخوای بفهمی باید بشی پیشی کوچولوی خودم.آدرین حرفم رو تایید کرد و تبدیل شد.با هم رفتیم بیرون.من از تمام مردم روستا تشکر و خداحافظی کردم.از روستا که دور شدیم منم تبدیل به کفشدوزک شدم و همراه گربه سیاه به سمت معبد نگهبانان معجزه گر رفتیم.
از زبان کاهن فلورانس:دوباره برگشتم به معبد.معبدی که خودم درستش کرده بودم و الان تو خطر نابودی بود.امیدوارم گربه سیاه،دختر کفشدوزکی رو پیدا کنه.همینکه رسیدم حمله کردم.کاهن اعظم گفت کاهن فلورانس شما برگشتین یعنی گربه سیاه موفق شد.منم گفتم آره موفق شد.حالا بیا باید ارباب شرارت رو شکست بدیم.افراد زیادی آکومایی شده بودن کارمون خیلی سخت بود.حمله کردم.ارباب شرارت منو دید و گفت به به کاهن فلورانس بزرگترین کاهن اعظم معجزه گر ها کسی تمام اطلاعات در مورد معجزه گر ها رو داره حتی اونهایی که تو کتاب گرینوار هم نیومده،اسمت و عکست تو کتاب هست،معجزه گر قدرتمندی هم دست توعه.اگه تو و اون معجزه گر رو بدست بیارم به راحتی میتونم معجزه گر های کفشدوزک و گربه رو بدست بیارم.من گفتم شتر در خواب بیند پنبه دانه ارباب شرارت.تو هیچ وقت نه دستت به من میرسه نه معجزه گرم.یهویی دیدم که.....
از زبان کفشدوزک:وای از بس دویدم خسته شدم پس کی میرسیم گربه.گربه گفت نمیدونم.من گفتم یعنی چی که نمیدونی؟گربه گفت چون با معجزه گر اسب پو....ر..تال....زدم.منم عصبانی شدم و گفتم آخه آدمه........چرا همون اول نگفتی؟گربه ترسید و گفت ببخشید بانوی من حواسم نبود.من گفتم حواست نبود ما دو ساعت داشتیم میدویدیم.گربه سیاه با معجزه گر اسب تبدیل شد و پورتال زد.ما هم رفتیم توش.ارباب شرارت غافلگیر شد.از زبان آدرین:کاهن فلورانس بهم گفت آفرین گربه سیاه بالاخره کفشدوزک رو پیدا کردی.منم گفتم آره ممنون به خاطر کمکتون.
کفشدوزک گفت گربه اون کیه؟من گفتم اون کاهن فلورانسه بزرگترین کاهن.کسی که اولین بار معجزه گر ها رو پیدا کرد و معبد نگهبانان رو ساخت.یک معجزه گر به اسم زرافه که قدرت پیدا کردن هر چیزی رو میتونست پیدا کنه دست اون بود.با کمک اون تو رو پیدا کردم.مرینت گفت چه خوب که همچین معجزه گر و آدمی وجود داره.نباید بزاریم هیچ کدوم دست ارباب شرارت بیفتن.
ما هم حمله کردیم.نگهبانان از دیدن ما روحیه گرفته بودن.همه ما با تمام وجود حمله میکردیم.اونقدر مقاومت کردیم که ارباب شرارت و ارتش خودش عقب نشینی کردن.از زبان کفشدوزک:من رفتم تو معبد که آلیا و نینو رو دیدم.به گربه گفتم اونا اینجا چیکار میکنن.گربه گفت اونا تنها کسایی بودن که آکومایی نشده بودن تازه هویتم رو هم میدونن.گفتم چییییی؟تو چیکار کردی؟گربه گفت بانوی من اگه نمیگفتم کیم که عمرا همراهم نمیومدن.منم گفتم باشه قبوله ولی دفعه آخرت باشه.
ممنونم امیدوارم خوشتون بیاد منم خیلی سعی میکنم زود به زود بزارم ولی قانون جدید تستچیه دیگه کاریش نمیشه کرد.????
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بزار باز
عالی بازم بزار