
یه رمان ترسناک ،غمگین ،هیجان انگیز بچه ها ادرین به خاطر لوکا اون کارا نکرد به خاطر مرینت کرد
?نام رمان=عشق اشتباهی? پارت =26 دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و گفت=متاسفم مرینت گفت=چی منظورتون چیه یعنی چی متاسفم ? دکتر گفت=شرمندم کاری از دست من بر نمی امد مرینت دست و پاش میلرزید? گفت=ی ی ی یعنی مرد⁉️ دکتر گفت =نه ولی مرینت لرزش دست پاهاش بیشتر شد و گفت ولی چیییییی? دکتر ادامه داد=ولی ایشون رفتن داخل کما مرینتفت=چییییی? و یک دفعه بیهوش شد وقتی بهوش اومد روی تخت بیمارستان بود و یه سرم به دستش وصل بود تیکی یواشکی اومد بیرون و گفت =هی مرینت چی شد چرا بیهوش شدی میخواستم بگم دکتر میخواست یه چیز دیگم بهت بگه از زبان مرینت = دست و پاهام میلرزیدند ?رنگم پریده بود سرم درد میکرد? وقتی حرف تیکی را شنیدم که گفت= دکتر میخواست یه چیز دیگه ای هم بهت بگه سرما کندم اخ یه ذره داشت خون میومد ولش کن مهم نیست الان ادرین مهم تره سریع رفتم پیش دکتر دکتر تعجب کرد و گفت=?خانم دوپنگ چنگ اینجا چیکارمی کنید چرا سرومتونا کندین!! من گفتم اینا مهم نیست ولش کنید لطفا بگین قبل از اینکه بیهوش بشم انگار میخواستین یه چیز دیگه ای هم بگین ازتون خواهش میکنم لطفا بگین? اقای دکتر گفت=باشه ولی نمیدونم طاقت شنیدنشا داری یا نه من گفتم =بگین ازتون خواهش میکنم لطفا??? اقای دکتر گفت=باشه اقای ادرین اکراست ۹۹ درصد ممکنه بمیرند و حالشون خیلی بده ولی نکران نباشین ما تمتم سعیمونا میکنیم ولی خب بخوام راستشا بگم زیاد کاری نمیتونم بکنم ایشون حالشون خیلی بده???? متاسفم بقیش پارت بعد?
?نام رمان=عشق اشتباهی? پارت=27✍? متاسفام مرینت خیلی ناراحت شده بود و افسردگی شدید گرفته بود نیم ساعت بعد= از زبان تیکی= رسیدبم خونه هممون افسرده شده بودیم اما مرینت حالش بدتر بود زنگ زدم به الیا تا بیاد و یه کم دلداریش بده? مرینت همش نگران ادرین بود?? الیا اومد مرینت همینجوری روی تخت نشسته بود نه حرفی میزد و نه چیزی میخورد الیا یکم دلداریش داد ولی فایده ای نداشت? نویسنده= هالا هنوز بخش های هیجان انگیز و استرس اورش هست? صدای زنگ خونه اومد مرینت سریع از جاش پاشد و رفت سمت در و درا باز کرد??♀️ از زبان مرینت=چی او او اون لوکا بود یه ذره خوشحال شدم که حالش خوبه ولی بازم افسرده بودم ادرین حالش بده کاریم نمیتونم بکنم براش هر لحظه ممکنه بمیره??? لوکا اومد تو من حوصله نداشتم رفتم توی اتاق الیا ماجرا را برای لوکا گفت و گفت بزار چند لحظه توی خودش باشه اینتوری شاید بتونه کمکش کنه لوکا هم قبول کرد?? از زبان لوکا= در ذهنش?= به به چه خبر خوبی ادرین الان تو بیمارستان حالش خیلی بده الانم کسی نیست پیش مرینت باشه?من میتونم نقشما عملی کنم میتونم انتقام بگیرم? نویسنده=یه نقشه ی خیلی بدی لوکا میخواد انجام بده لوکا گفت میخوام برم پیش مرینت الیا هم گفت باشه?? بقیش پارت بعد?
?نام رمان=عشق اشتباهی? پارت=28✍? از زبان مرینت= لوکا اومد تو اصلا حوصله نداشتم?? اومد و پیشم روی تخت نشست چی?بهم گفت با من ازدواج کن منم گفتم= وولی *من الان با ادرینم* تازه با ادرینم نبودم با تو ازدواج نمیکرد این چه حرفیه پاری میزنی لوکا خیلی بیشعوری لوکا عصبانی شد? از اتاق رفت بیرون و هیچی نگفتم رفت و به الیا و تیکی و پلگ و ویش گفت که برن بیرون وای نه میخواست چیکار منه یه ذره استرس داشتم? دوباره با عصبانیت برگشت و یه فیلم نشونم داد ? چی?? نههههههه? من نمیزارم همچین کاری رو انجام بدی ? پوزخندی زد و گفت=هه مثلا میخوای چیکار کنی?هیچ کاری نمیتونی بکنی? داشت اشک دو چشمام جمع میشد ??? یه جیق بلندی کشیدم لوکا گفت=ساکت شو ببینم یا با من ازدواج میکنی یا من اون کارا انجام میدم? گریم بیشتر شد نمیتونستم کاری بکنم لوکا بیش از حد عصبانی شد لوکا یهو یه سیلی محکمی بهم زد و گفت بازم گریه کنی بیشتر میزنمت? منم با بغذ جواب دادم=حق نداری اینکارا بکنی? به ادرین میگم بیشتر زدم و گفت=هه اون کجاس که بیاد پیش تو تا فردا بهت مهلت میدم که جواب بدی اگر جوابت مثبت نبود اون کاری که نباید بکنما انجام میدم? خیلی زده بودم دیگه جون نداشتم با صدای ضعیف گفتم=نه یهو بیهوش شدم لوکا هم از خونه رفت بیرون قبل از اینکه بیهوش بشم چشماما باز کردم اخ سرم اخ لعنتی دیدم یه صدایی میاد رفتم به سمت پایین از طبقه پایین بود چی?باورم نمیشه تو تو تو ? بقیش پارت بعد?
?نام رمان=عشق اشتباهی? پارت=29 تو تو تو ? باورم نمیشه خودتی اااادرین خودتی تو کی اومدی? حالت خوبه؟ ?? دلم واست تنگ شده بود ? یهو زدم زیر گریه? ادرین گفت=من خوبم نگران نباش تو خوبی? من گفتم =نه??اصلا خوب نیستم مرسی که اومدی?لوکا اذیتم میکنه ? یهو از خواب پریدم? چی نه? این خواب بود ادرینننننننن??? از زبان مرینت= ادرین برگردددد? صدای در اومد ، از اتاق اومد بیرون ببینم کیه دیدم لوکاس برگشتم داخل اتاق و فقط یواش یواش واسه ی خودم گریه میکردم? اون شب بدترین شب زندگیم بود ? دیشب ادرین کنارم بود??احساس ارامش میکرد ولی الان نیست ?? داشتم به فیلمی که لوکا نشونم داد فکر میکردم داخل اون فیلم= یه نفر بود چاقو دستش داشت و رفت به سمت i c u همونجایی که ادرین بود و گفت اگر به لوکا جواب مثبت ندی با همین چاقو *اونا میکشم* یا چیزشا در میارم تا بمیره?️?️تمام دکترا و پرستار ها را بیهوش کرده بود ادرینم حالش خوب نبود?? باید چیکار کنم دارم دیوونه میشم ? ای کاش ادرین بود??? نباید ناراحت اون لوکا بی شعور میبودم ? از بس گریه کردم خوابم برد?? فردا صبح شد وای نه ساعت 9 میخواستم برم بیمارستان ملاقات ادرین سریع لباساما پوشیدم و رفتم توی راه .... بقیش پارت بعد?
امیدوارم خوشتون بیاد بقیش پارت بعد نظر یادتون نره
ببخشید این تست یکم دیر شد تستچی از سایت حذفش کرد چون از داستان های لیدی باگ خیلی بود
امیدوارم خوشتون اومده باشه
منتظر پارت بعدی باشید زود میزارمش
اشتراک گذاری کن تا بقیه هم بخونن و لذت ببرن
.................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ممنونم