15 اسلاید صحیح/غلط توسط: Good girl انتشار: 3 سال پیش 304 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
همومطور ک گفتم سه پارت میزارم 🙂💜
جسیکا: باید جواب پس بدی😈
سلنا: راس میگه😏🥊
تهیونگ بلند شد و خندید و منو کشید سمت خودش و گف: دو*س دخ*تر منو ول کنید😎 اذیتش نکنید😜
از خجالت فقط میخاستم اب بشم برم تو زمین😅
جسیکا: اوؤ ش*تت😐 شما باهم دیگه این؟! 😐
تهیونگ:بله😄
سلنا: واایییی خیلی معذرت، دیگ ب دو*س دخت*ر شما کاری نداریم ما😈😂
جسیکا و سلنا دست همدیگرو گرفتن و رفتن...
جیسو: یاا تهیونگ 😅
تهیونگ: بخان نخان تو ما*ل منی و کسی حق نداره اذیتت کنه😏🙂
دستشو گرفتم و رفتیم سمت سالن غذاخوری....
نشستیم غذا خوردیم و بلند شدیم و رفتیم سمت کلاس...
سلین: اوووو دختر شنیدم باهمین درسته؟
ووی باز این عنت*ررر😐
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: اره عزیزم درست شنیدی🙂
سلین: فک نمیکردم با پسر خاله من رل بزنی!
ش*ت از.حرفش شوکه شدم ولی نمیخاستم ب روی خودم بیارم و گفتم: قسمت عزیزم، قسمت🙂🤦🏿♀️
رفتیم و نشستیم...
پامو کوبوندم رو پای تهیونگ...
جیسو: پسره ی پرو چرا نگفتی این عن*تر دختر خالته؟😒
تهیونگ: خب چی بگم الان.😂 منم ازش زیادی خوشم نمیاد تازشم چیز مهمی نیس ک بخام بگم🙂
جیسو: چرا مهمه😏 اگ میگفتی اونروز بیشتر میکوبو*ندم*ش🥊😒
تهیونگ: جرر چ پرویی😂😐 پس تو اونروز زده بودیش؟😂
جیسو: ش*ت🤦🏿♀️
......
از مدرسه در اومدیم... ماشین نبود😐
جیسو: ش*ت،تهیونگ میبینی کاراتو؟؟😐
راننده نیومده!😐
تهیونگ: چ جالب راننده ی منم نیومده😂🤦🏿♀️😶 پس باهم میریم..
دستشو گرفتم و رفتیم...
.....
شش ماه بعد...
امروز تولد هیجده سالگیم بود😍🔥
خیلی ذوق زده بودممم
سلنا و جسیکا.و جنی داشتن تو اتاق اماده میشدن منم ک از همه هو*ل تر از صبح امادهه.بودم
داشتم دنبال تهیونگ میگشتم...
نیومده ک... لع*نتی چن ساعته منتظرممم اووف تهیونگگگ
چن وقت بود سرد شده بود باهام یا من اینطور فک میکردم ؟
یا این چ فکریه الان؟
جسیکا: من اماده اممم
سلنا: منمم
جنی: چیزی شده جیسو؟؟
جیسو: اره تهیونگ نیومده، یا اصن ولش کن بیاین بریم...
باهمدیگه رفتیم پایین..
نصف بچه های کلاسمون اومده بودن...
رفتم نشستم رو صندلی...
چرا انقد دل شوره دارم؟!
واییی
جسیکا و سلنا و جنی نشستن پیشم و جسیکا دستش رو انداخت دور گردنم و گف: نگران نباش حالا بخند یه.عکس بگیریم...
لبخندی زدم و عکسارو گرفتیم...
کیک رو اوردن.. میخاستم فوت کنم شمع هارو ک سلنا گف: ارزو کردی؟!😉
تو دلم گفتم: تهیونگ خیلی دوست دارم کاشکی باز مث قبل شیم🙂💔
جیسو: اره کردم و خم شدم و فوت کردم....
همه دست زدن..
چاقو رو برداشتم و بریدم کیک رو
و بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه...
جسیکا: خوبی جیسو؟
گریم گرف دستامو گذاشتم جلو صورتم و گفتم: خوب نیسم
جسیکا اومد نزدیک و بغلم کرد..
سفت بهش چسبیدم...
سلنا اومد تو اشپزخونه و گف: عه جیسو اینجایی عشقم چرا گریه میکنی🥺
اومد جلو و اونم چسبید ب ما و گف: عشقم ناراحت نباش، ج*ررر میدم اونی رو ک اشک تورو در میاره🥺
از بغلشون در اومدم و گفتم: مرسی ک هستین بریم الان مهمونا میرن🥺😅♥
دستم. رو گرفتن. و رفتیم بیرون...
بعد از تموم شدن جشن همه رفتن فقط جسیکا. و سلنا و جنی موندن پیشم...
جیسو: شما. نمیخاین برین؟! 😐
سلنا: عامم نه خب امشب قراره پیشت بمونیم 🙂
پریدم بالا و گفتم: آخ جونن مرسی. ک هستین. نفساممم
جسیکا: 😂😂 ووی
سلنا: بجای اینکه بزرگتر شی بچه تر میشی😐😂
جنی: 😂
یه نگاه ب ساعت انداختم ساعت هفت بود
جیسو: بچه ها بریم بیرون؟!
سلنا: بریم کجا؟!
جیسو: بریمممم خونه تهیونگ🙂
سلنا: عا عااا ما با پسر مردم چی. کار داریم بریم خونش؟! تو باز دوس دخترشی😐
جیسو: خنگ من منظورم اینه ک جلو در خونشون تا ببینم چرا نیومد تولدم😐😂
سلنا: اها باشه پس بریم..
اماده شدیم و پیاده رفتیم سمت خونشون...
ماشین راننده اش.جلو در بود...
جیسو: یعنی چرا نیومد؟؟؟ اون.ک خونست
سلنا: وت**ف؟؟😐 زنگو بزن سریع
جسیکا: راس میگه.بزن
جیسو: بیاین عقب دوربین نگیره مارو
رفتیم عقب و زنگ رو زدم...
بدون اینک کسی جواب بده در باز شد..
اروم اروم با بچه ها رفتیم جلو...
درو خونه رو اروم باز.کردم...
(پ.ن: اینجا دوستای جیسو و تهیونگ همشون خر.پولن😂😐)
کیف یه زن رو مبل بود...
شوکه شدم..
سلنا: شاید کیف.مامانشه😐
جیسو: اخه.مامان باباش تو امریکا هستن 😐
هیچوقت نمیان ک اینجا 😐
جسیکا: بیاید ب این قضیه مثبت نگا.کنیم
جیسو: چیی میگی😐
اروم اروم رفتیم جلو..
با صح**نه.ک دیدم خشکم زدد😨
ا...او..اون..ت...تهیونگ...بودش..
داشت سلین رو میبو*س*ید( بچه ها من*ح*رف نشینااا این یه اشتباهه و سلین داشت مجبورش میکرد...و اینکه لباس.مباس تنشون بود😐😂)
متوجه.من.نشدن...
خیلی عصبی بودم هم میخاستم گریه کنمم😭💔💔💔💔دخترا.هم.تو شوک بودن...
میخاستن برن جلو ک جلوشونو گرفتم...
جلو رفتم ک تهیونگ برگشت...
اشکامو پاک.کردم و رفتم جلو...
یه سیلی بهش زدم...
جیسو: واست.متاسفمم تهیونگ خیلی کث*یف*یی😭 اشغا*ل*لللل
تهیونگ: جی..جیسو!! برات توضیح میدم
جیسو:.خ*فه شووووو عو**ضی ، دیگ هیچی بین منو تو نیس برو ، کث**یف
اشکامو پاک.کردم.و داشتم میرفتم ک دیدم.دخترا ب سمت سلین حمله.ور شدن.و دارن میزننش حرفی نزدم... حقشه.دختره ی عن**تررر با دختر خاله ی خودش؟؟
رفتم.تو حیاط ک تهیونگ دنبالم اومد...
تهیونگ: صب کن عش**قم..
برگشتم و داد زدم: دهنتو ببند اش**غاللل دیگ این کلمه رو بمن نگووو😒😠
ازونور دیدم دخترا دارن سلین رو کشون کشون میبرن طرف استخر..
سلنا: ک*ثا*فت من نگفتم یه.گ*و*ه بخورر من میکشمت ک*ثا*فت... اگ ازین جا زنده رفتی بیرون اسمم رو عوض میکنم...
سلین: گ*و*ه خوردم ولم.کنننن😭😭😭
سلنا: گ*و*ه رو ک خوردی....
سلنا بردش جلو استخر و دخترا هولش دادن.افتاد تو اب...
تهیونگ حواسش ب.من بود ک گفتم: برو دو*س د*خت*رتو نجات بده ع*و*ض*ی
تهیونگ:.اون دو*س دخ*تر من نیسسس جیسوو لطفااا😭
جیسو: خ**فه شوو😠
رفتم.جلو.در ک دخترا هم اومدن...
باهم دیگه اومدیم بیرون...
فقط میدویدم...
رسیدم خونه بدو رفتم سمت اتاقم.... درو قفل کردم و همه ی وسایل رو انداختم زمیننن: لعنتیی من ب تو اعتماد کردمم چطور میتونی😭😭😭 چطورررر😭
سلنا:.جیسو تروخدا درو باز کننن😭
جسیکا: جیسوو نکنن بیا بیرون 😭
آینه.اتاق رو انداختم زمین ...
تکه هاشو برداشتمو گذاشتم روی رگ دستم..
فرو بردم تو.. کم کم چشام سیاهی رف و افتادم زمین...سیاهی مطلق...
([از دید سلنا)]
صدای شکستن شیشه اومد
دیگه صدایی ازش نشنیدیم...
محکم تر در زدم و گفتم: جیسو تروخدا درو باز کن..
بازم سکوت..
دیگ کم کم نگران شدم داشتم زنگ میزدم اورژانس ک تهیونگ اومد بالا..
تهیونگ: چی شده؟! جیسو کجاس؟!
سلنا: تهیونگ تروخدا درو بشکون خبری ازش نیس😭
تهیونگ: باشه باشه اروم باش..
چندتا ضربه زد ب در و باز شد....
با دیدن صحنه،،،خشکم زد،،، خ*و*ن همجا رو گرفته بود..
رفتم سمت جیسو: جیسو تروخدا بیدار شو نفسم😭😭
تهیونگ: جیسو بلند شوو لطفننن🥺
تهیونگ،جیسو رو بغ*ل کرد و رفتیم پایین سوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان....
...
(((از دید جیسو))
چشام رو با سختی باز کردم...
توی بیمارستان بودم،،نفسمو دادم بیرون ...
میخاستم بلند شم ک دیدم تو دستم سرم هست..
جیسو: یکی بیاد اینوو از دستم بکنهههه من میخام برمممم.
پرستار اومد تو. و گف: بله خانم؟ چرا داری کولی بازی در میاری؟😂
جیسو: این بکن از دستم😒
پرستار: خانمی باید تموم شه😉
جیسو: باشه باشه برو بیرون...
سرشو تکون داد و رفت بیرون..
زود بلند شدم سرم رو از دستم باز کردم...
رفتم سمت کمد... لباسم رو عوض کردم...سرم گیج میرف..
ماسک زدم و اروم از اتاق اومدم بیرون...
خداروشکر کسی اونطرفا نبود... ولی تهیونگ داشت با دکتر صحبت میکرد... اون ع*و*ض*ی اینجا چیکار میکنه؟😒
منم از فرصت استفاده کردم و دویدم ب سمت بیرون...
ک دستم توسط کسی کشیده شد...
(((از دید جیسو))
چشام رو با سختی باز کردم...
توی بیمارستان بودم،،نفسمو دادم بیرون ...
میخاستم بلند شم ک دیدم تو دستم سرم هست..
جیسو: یکی بیاد اینوو از دستم بکنهههه من میخام برمممم.
پرستار اومد تو. و گف: بله خانم؟ چرا داری کولی بازی در میاری؟😂
جیسو: این بکن از دستم😒
پرستار: خانمی باید تموم شه😉
جیسو: باشه باشه برو بیرون...
سرشو تکون داد و رفت بیرون..
زود بلند شدم سرم رو از دستم باز کردم...
رفتم سمت کمد... لباسم رو عوض کردم...سرم گیج میرف..
ماسک زدم و اروم از اتاق اومدم بیرون...
خداروشکر کسی اونطرفا نبود... ولی تهیونگ داشت با دکتر صحبت میکرد... اون ع*و*ض*ی اینجا چیکار میکنه؟😒
منم از فرصت استفاده کردم و دویدم ب سمت بیرون...
ک دستم توسط کسی کشیده شد...
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
مثل میشه عالی بود عاجی۰۰۰
ممنونم خوشگلمم❤🙂