
همومطور ک گفتم سه پارت میزارم 🙂💜
جسیکا: باید جواب پس بدی😈 سلنا: راس میگه😏🥊 تهیونگ بلند شد و خندید و منو کشید سمت خودش و گف: دو*س دخ*تر منو ول کنید😎 اذیتش نکنید😜 از خجالت فقط میخاستم اب بشم برم تو زمین😅 جسیکا: اوؤ ش*تت😐 شما باهم دیگه این؟! 😐 تهیونگ:بله😄 سلنا: واایییی خیلی معذرت، دیگ ب دو*س دخت*ر شما کاری نداریم ما😈😂
جسیکا و سلنا دست همدیگرو گرفتن و رفتن... جیسو: یاا تهیونگ 😅 تهیونگ: بخان نخان تو ما*ل منی و کسی حق نداره اذیتت کنه😏🙂 دستشو گرفتم و رفتیم سمت سالن غذاخوری.... نشستیم غذا خوردیم و بلند شدیم و رفتیم سمت کلاس... سلین: اوووو دختر شنیدم باهمین درسته؟ ووی باز این عنت*ررر😐 چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: اره عزیزم درست شنیدی🙂 سلین: فک نمیکردم با پسر خاله من رل بزنی! ش*ت از.حرفش شوکه شدم ولی نمیخاستم ب روی خودم بیارم و گفتم: قسمت عزیزم، قسمت🙂🤦🏿♀️
رفتیم و نشستیم... پامو کوبوندم رو پای تهیونگ... جیسو: پسره ی پرو چرا نگفتی این عن*تر دختر خالته؟😒 تهیونگ: خب چی بگم الان.😂 منم ازش زیادی خوشم نمیاد تازشم چیز مهمی نیس ک بخام بگم🙂 جیسو: چرا مهمه😏 اگ میگفتی اونروز بیشتر میکوبو*ندم*ش🥊😒 تهیونگ: جرر چ پرویی😂😐 پس تو اونروز زده بودیش؟😂 جیسو: ش*ت🤦🏿♀️ ......
از مدرسه در اومدیم... ماشین نبود😐 جیسو: ش*ت،تهیونگ میبینی کاراتو؟؟😐 راننده نیومده!😐 تهیونگ: چ جالب راننده ی منم نیومده😂🤦🏿♀️😶 پس باهم میریم.. دستشو گرفتم و رفتیم... ..... شش ماه بعد... امروز تولد هیجده سالگیم بود😍🔥 خیلی ذوق زده بودممم سلنا و جسیکا.و جنی داشتن تو اتاق اماده میشدن منم ک از همه هو*ل تر از صبح امادهه.بودم داشتم دنبال تهیونگ میگشتم... نیومده ک... لع*نتی چن ساعته منتظرممم اووف تهیونگگگ چن وقت بود سرد شده بود باهام یا من اینطور فک میکردم ؟ یا این چ فکریه الان؟ جسیکا: من اماده اممم
سلنا: منمم جنی: چیزی شده جیسو؟؟ جیسو: اره تهیونگ نیومده، یا اصن ولش کن بیاین بریم... باهمدیگه رفتیم پایین.. نصف بچه های کلاسمون اومده بودن... رفتم نشستم رو صندلی... چرا انقد دل شوره دارم؟! واییی جسیکا و سلنا و جنی نشستن پیشم و جسیکا دستش رو انداخت دور گردنم و گف: نگران نباش حالا بخند یه.عکس بگیریم... لبخندی زدم و عکسارو گرفتیم... کیک رو اوردن.. میخاستم فوت کنم شمع هارو ک سلنا گف: ارزو کردی؟!😉 تو دلم گفتم: تهیونگ خیلی دوست دارم کاشکی باز مث قبل شیم🙂💔 جیسو: اره کردم و خم شدم و فوت کردم.... همه دست زدن.. چاقو رو برداشتم و بریدم کیک رو و بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه... جسیکا: خوبی جیسو؟ گریم گرف دستامو گذاشتم جلو صورتم و گفتم: خوب نیسم
جسیکا اومد نزدیک و بغلم کرد.. سفت بهش چسبیدم... سلنا اومد تو اشپزخونه و گف: عه جیسو اینجایی عشقم چرا گریه میکنی🥺 اومد جلو و اونم چسبید ب ما و گف: عشقم ناراحت نباش، ج*ررر میدم اونی رو ک اشک تورو در میاره🥺 از بغلشون در اومدم و گفتم: مرسی ک هستین بریم الان مهمونا میرن🥺😅♥ دستم. رو گرفتن. و رفتیم بیرون...
بعد از تموم شدن جشن همه رفتن فقط جسیکا. و سلنا و جنی موندن پیشم... جیسو: شما. نمیخاین برین؟! 😐 سلنا: عامم نه خب امشب قراره پیشت بمونیم 🙂 پریدم بالا و گفتم: آخ جونن مرسی. ک هستین. نفساممم جسیکا: 😂😂 ووی سلنا: بجای اینکه بزرگتر شی بچه تر میشی😐😂 جنی: 😂 یه نگاه ب ساعت انداختم ساعت هفت بود جیسو: بچه ها بریم بیرون؟! سلنا: بریم کجا؟! جیسو: بریمممم خونه تهیونگ🙂 سلنا: عا عااا ما با پسر مردم چی. کار داریم بریم خونش؟! تو باز دوس دخترشی😐 جیسو: خنگ من منظورم اینه ک جلو در خونشون تا ببینم چرا نیومد تولدم😐😂 سلنا: اها باشه پس بریم..
اماده شدیم و پیاده رفتیم سمت خونشون... ماشین راننده اش.جلو در بود... جیسو: یعنی چرا نیومد؟؟؟ اون.ک خونست سلنا: وت**ف؟؟😐 زنگو بزن سریع جسیکا: راس میگه.بزن جیسو: بیاین عقب دوربین نگیره مارو رفتیم عقب و زنگ رو زدم... بدون اینک کسی جواب بده در باز شد.. اروم اروم با بچه ها رفتیم جلو... درو خونه رو اروم باز.کردم... (پ.ن: اینجا دوستای جیسو و تهیونگ همشون خر.پولن😂😐) کیف یه زن رو مبل بود... شوکه شدم.. سلنا: شاید کیف.مامانشه😐
جیسو: اخه.مامان باباش تو امریکا هستن 😐 هیچوقت نمیان ک اینجا 😐 جسیکا: بیاید ب این قضیه مثبت نگا.کنیم جیسو: چیی میگی😐 اروم اروم رفتیم جلو.. با صح**نه.ک دیدم خشکم زدد😨 ا...او..اون..ت...تهیونگ...بودش.. داشت سلین رو میبو*س*ید( بچه ها من*ح*رف نشینااا این یه اشتباهه و سلین داشت مجبورش میکرد...و اینکه لباس.مباس تنشون بود😐😂) متوجه.من.نشدن...
خیلی عصبی بودم هم میخاستم گریه کنمم😭💔💔💔💔دخترا.هم.تو شوک بودن... میخاستن برن جلو ک جلوشونو گرفتم... جلو رفتم ک تهیونگ برگشت... اشکامو پاک.کردم و رفتم جلو... یه سیلی بهش زدم... جیسو: واست.متاسفمم تهیونگ خیلی کث*یف*یی😭 اشغا*ل*لللل تهیونگ: جی..جیسو!! برات توضیح میدم
جیسو:.خ*فه شووووو عو**ضی ، دیگ هیچی بین منو تو نیس برو ، کث**یف اشکامو پاک.کردم.و داشتم میرفتم ک دیدم.دخترا ب سمت سلین حمله.ور شدن.و دارن میزننش حرفی نزدم... حقشه.دختره ی عن**تررر با دختر خاله ی خودش؟؟ رفتم.تو حیاط ک تهیونگ دنبالم اومد... تهیونگ: صب کن عش**قم.. برگشتم و داد زدم: دهنتو ببند اش**غاللل دیگ این کلمه رو بمن نگووو😒😠 ازونور دیدم دخترا دارن سلین رو کشون کشون میبرن طرف استخر..
سلنا: ک*ثا*فت من نگفتم یه.گ*و*ه بخورر من میکشمت ک*ثا*فت... اگ ازین جا زنده رفتی بیرون اسمم رو عوض میکنم... سلین: گ*و*ه خوردم ولم.کنننن😭😭😭 سلنا: گ*و*ه رو ک خوردی.... سلنا بردش جلو استخر و دخترا هولش دادن.افتاد تو اب... تهیونگ حواسش ب.من بود ک گفتم: برو دو*س د*خت*رتو نجات بده ع*و*ض*ی تهیونگ:.اون دو*س دخ*تر من نیسسس جیسوو لطفااا😭 جیسو: خ**فه شوو😠 رفتم.جلو.در ک دخترا هم اومدن... باهم دیگه اومدیم بیرون... فقط میدویدم... رسیدم خونه بدو رفتم سمت اتاقم.... درو قفل کردم و همه ی وسایل رو انداختم زمیننن: لعنتیی من ب تو اعتماد کردمم چطور میتونی😭😭😭 چطورررر😭 سلنا:.جیسو تروخدا درو باز کننن😭 جسیکا: جیسوو نکنن بیا بیرون 😭 آینه.اتاق رو انداختم زمین ... تکه هاشو برداشتمو گذاشتم روی رگ دستم.. فرو بردم تو.. کم کم چشام سیاهی رف و افتادم زمین...سیاهی مطلق...
([از دید سلنا)] صدای شکستن شیشه اومد دیگه صدایی ازش نشنیدیم... محکم تر در زدم و گفتم: جیسو تروخدا درو باز کن.. بازم سکوت.. دیگ کم کم نگران شدم داشتم زنگ میزدم اورژانس ک تهیونگ اومد بالا.. تهیونگ: چی شده؟! جیسو کجاس؟! سلنا: تهیونگ تروخدا درو بشکون خبری ازش نیس😭 تهیونگ: باشه باشه اروم باش.. چندتا ضربه زد ب در و باز شد.... با دیدن صحنه،،،خشکم زد،،، خ*و*ن همجا رو گرفته بود.. رفتم سمت جیسو: جیسو تروخدا بیدار شو نفسم😭😭 تهیونگ: جیسو بلند شوو لطفننن🥺 تهیونگ،جیسو رو بغ*ل کرد و رفتیم پایین سوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان.... ...
(((از دید جیسو)) چشام رو با سختی باز کردم... توی بیمارستان بودم،،نفسمو دادم بیرون ... میخاستم بلند شم ک دیدم تو دستم سرم هست.. جیسو: یکی بیاد اینوو از دستم بکنهههه من میخام برمممم. پرستار اومد تو. و گف: بله خانم؟ چرا داری کولی بازی در میاری؟😂 جیسو: این بکن از دستم😒 پرستار: خانمی باید تموم شه😉 جیسو: باشه باشه برو بیرون... سرشو تکون داد و رفت بیرون.. زود بلند شدم سرم رو از دستم باز کردم... رفتم سمت کمد... لباسم رو عوض کردم...سرم گیج میرف.. ماسک زدم و اروم از اتاق اومدم بیرون... خداروشکر کسی اونطرفا نبود... ولی تهیونگ داشت با دکتر صحبت میکرد... اون ع*و*ض*ی اینجا چیکار میکنه؟😒 منم از فرصت استفاده کردم و دویدم ب سمت بیرون... ک دستم توسط کسی کشیده شد...
(((از دید جیسو)) چشام رو با سختی باز کردم... توی بیمارستان بودم،،نفسمو دادم بیرون ... میخاستم بلند شم ک دیدم تو دستم سرم هست.. جیسو: یکی بیاد اینوو از دستم بکنهههه من میخام برمممم. پرستار اومد تو. و گف: بله خانم؟ چرا داری کولی بازی در میاری؟😂 جیسو: این بکن از دستم😒 پرستار: خانمی باید تموم شه😉 جیسو: باشه باشه برو بیرون... سرشو تکون داد و رفت بیرون.. زود بلند شدم سرم رو از دستم باز کردم... رفتم سمت کمد... لباسم رو عوض کردم...سرم گیج میرف.. ماسک زدم و اروم از اتاق اومدم بیرون... خداروشکر کسی اونطرفا نبود... ولی تهیونگ داشت با دکتر صحبت میکرد... اون ع*و*ض*ی اینجا چیکار میکنه؟😒 منم از فرصت استفاده کردم و دویدم ب سمت بیرون... ک دستم توسط کسی کشیده شد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل میشه عالی بود عاجی۰۰۰
ممنونم خوشگلمم❤🙂