
زیادی پارت عاپلود میکنم دیگه ببخشید پارتای بعدشم توی یه تست دیگه عاپ میکنم
....(تهیونگ).... بعد از اینکه جینارو به خونش رسوند فورا به جین تلفن کرد... +الو... سلام جین خوبی ؟ -سلام ته بد نیستم تو خوبی؟ چیشد ؟ بغضشو قورت داد و ادامه داد: +خبب من بهش گفتم و اون حتی به این قضیه شک هم نکرد -و..واقعا ..راس میگی؟ نفس عمیق کشید تا خودشو کنترل کنه: +اره اما فقط دوس داره بدونه تو با شرایطش کنار میای ینی با حافظش -معلومه وااااو وااااااااااو باورم نمیشه تهیونگا میدونی من ... من خیلی بهت مدیونم پسر تو باعث شدی قلب خوشگلم از قبل قشنگ تر بتپه واوووو خب ب سلامتی این حبر خفن فردا هم تو هم جینا مهمون من شب میریم بیرون عاااا از کاتارا فراموش کردم اونم بیاد +چی... کاتارا؟ نه ..اون فک نکنم ک بخاد بیاد -همین الان بهش پیام دادم +چی؟!ننهههه نمیخاد جین نم.... -عه سین کرد میگه با کمال میل جناب سوکجین + جین دلم میخاد خفت کنم من نمیام -بروبابا اه گند نزن ب حالم تو فردا شب میای خوبم میای وگرنه ب پی دی نیم میگم چ بلایی سر اون حنجره ی بدبخت اومده م خدافز :) +تو ..... هعی خدافز میدونست کسی توی خوابگاه نیس پس اونم رفت خونش افسرده تر از همیشه دلگیر تر از همیشه با خودش میگفت دیگه هیچ چیزی نیس ک اونو بتونه خوشحال کنه لباسشو عوض کرد و رفت پشت کامپیوترش که یهو صدای زنگ تلفنشو شنید کاتارا بود حتما میخواد راجب دعوت بی برنامه ی جین صحبت کنه +سلام کاتارا -سلام ته ته چطوری ببریه من +خوبم - باز زیادی به صدات فشار اوردی عزیز دلم بدجوری گرفته +نه بابا چیزی نیس خیلی ضایعه اخه جینم از وشت تلفن متوجهش شد -اره بابا باز باید از دارو های گیاهی بنگ شی هیوک بخوری اخ خیلی مزخرفه داروی گیاهی +اییی یادم نندازشون فکرشم حال بهم زنه زدن زیر خنده انگار نه انکار همین پنج دقیقه ی پیش تهیونح داشت گریه میکرد +کاتارا راستی کلا یادن رفت کاری داشتی زنگ زدی -مگه زنگ زدن حتما باید واسه کاری باشه شاید فقط دلم برات تنک شده بود +عهه یوقت بخاطر مهمونی فردا شب سوکجین نیس -چقد خبرارو زود رد و بدل میکنین راستیییی یه چیزی میدونستی جین عاشق شده وایی وقتی اینو بهم گفت گفتم وایییی لابد دختری ک جین عاشقش شده یکیه ک اعتماد ب نفسش خیلی بالاس ب هرحال زندکی کردن با جین اعتماد ب نفس زیادی میخاد 😂 + 😂ارهههه جینم عاشق شد کم کم نوبت بقیه میرسه هرچند فک میکنم همشون توی رابطن اما لو نمیدن -ینی حتی به همم نمیگین ک توی رابطه این +از رابطه ی من و تو فقط جین و جونگ کوک باخبرن و فقط من و توییم ک میدونیم جین عاشق شده -واو پشمامممم شما نباید اینقدر از هم مخفی کاری کنید اینا چیزاییه ک هر دوستی باید راجب دوست خودش بدونه +هوووم راستی چخبر از مهمونی مادرت هنوز قصد داره اونم بگیره -اخ اره خودشو کشت چنتا اشراف بی مصرف هرسال دور هم جم میشن تا پولشونو ب رخ هم بکشن مامانم گفته حتما بیای خروند من محبورت نمیکنم چون به مقدار خیلیییی زیادی خسته کنندس خپدمم میخام یه حوری جیم بزنم + باشه میام ی خودی ب مامانت نشون میدم بعد باهم جیم میزنیم - ته ی چی بگم +دوتا چیز بگو - میدونی این خیلی خوبه ک بلخره یخت باز شد ینی منظورم اینه ک بلخره خب باهام خوب شدی ینی اولش خوب بودیا فقط یکم سرد بودی و اخ خرچی بیشتر میگم بیشتر خراب میشه در ک... +میفهمم چی میخای بگی خب تصمیم گرفتم یکم اخلاقمو خوب کنم این بده 🙂😂؟ -نه نه نه نه نه اصلااا من خیلی خوشحالم وقتی اینقدر باهام خوبی + باش خوبه ک خوشحالی مواظب خودت باش و شبت بخیر -شبت بخیر
تلفنو قط کرد خودشم از تضادی که بین این دوتا چهرش بود تعجب کرده بود چهره ای که مست نگاه های جینا بود و چهره ی دیگه ای ک عاشقانه هایی از سر اجبار به لب میاورد چهره ی اولشو بیشتر دوست داشت چهره ای که بدجور دگیر اون دختر چشم عسلی شده بود چشما هایی ک دیگه متعلق به اون نبودن قلبش درد گرفت بغض سنگینی گلوشو میفشرد و فقط یک کلمه توی ذهنش تکرار میشد :جینا جینا جینا چشماشو بست و صورت اون دخترو تصور کرد صورتی که اخرین بار قبل از اینکه حافظشو از دست بده ملاقات کرد... ....فلش بک.... دستشو دراز کرد و زخم سر جینارو لمس کرد اون تصادف باعث شد تا ترس تهیونگ نسبت به یونگ داعه یونگ بیشتر بشه دستاشو مشت کرد و خودشو جمع و جور کرد بغضشو به سختی قورت داد و سعی کرد اون کلماتو درست کنار هم بچینه : +ج..جینا من تموم این مدت بازیت میدادم ، من ..من عاشق یکی دیگه شدم کسی ک اتیش عشقش واسم زبونه میکشه و به این نتیجه رسیدم حسی ک بین من و تو رد و بدل میشه عشق نیست وابستگیه ... -دیوونه شدی ؟! چی داری میگی ها؟ ی..ینی چی وابستگی ؟ +اره وابستگ... -ساکت شو ! تو .. تو خیلی پست فطرتی من .. من تورو عاشقانه میپرستیدم تهیونگ تو همونی ک جلوم وایساد و گف من عاشق ترین ادم روی زمینم نه این تهیونگی ک جلوی منه خودش نیست تو تهیونگ من نیستی تهیونگ من اینقدر ترسو نبود گریه های جینا شدت گرفت .... -تو .. همونی ک اومد و بهم گفت بیا ماه من شو من تموم ستاره کیهانو ب پات میریزم هه تو ... اینقدر ترسویی ک احساسات خودتو نادید میگیری اون دختر هرکی هس تو مجبور به دوست داشتنش شدی ... +اینطور نیس جینا -ههه ینی داری میگی +اره من الان نسبت به تو کاملا خنثیم -نمیخاستم اینو بگم اما ... اینو از ته دلت نمیگی +چرا سعی نمیکنی با واقعیت رو به رو بشی من نمیتونم چطور بهت بگم الان تو فقط واسه من جینایی جینا به عنوان یه دوست فقط یه دوست میدونی ترجیح میدم هرچی بینمون بوده رو فرام.... -خفه شو !!!! +چی؟ -نشنیدی میگم خفه شو نمیخام صداتو بشنوم ! تو ... تو لعنتی رابطه ی من با تو چیزی جز زجر کشیدن نبود ولی من احمق موندم به خاطر توی حول تو ی... حتی دیگه نمیخام ببینمت کیم تهیونگ تو مزخرف ترین ادمی هستی ک میتونسته وجود داشته باشه... گردنبندشو از گردن باز کرد و جلوی پای تهیونگ انداخت از شدت گریه به هقهق اافتاده بود چند لحظه بو اون گردنبند زل زد و اونجا رفت ... با دور شدن جینا تهیونک خودشو رها کرد جرئت گریه به خودش داد اون با دستای خودش بال های فرشتشو از تنش جدا کرد با دستای خودش قلبشو تیکه تیکه کرد جینایی که یه تیکه از روح تهیونگ بود اون روحشو از تنش جدا کرد اون لحظه فقط میخاست همه چی مثل قبل بشه میخاست برگرده به گذشته و هیچوقت از اون خیابون رد نمیشد از خیابونی که کاتارا رو دید اون شب باعث تموم بدبختیای اون شد تهیونگ که جینارو دلیلی برای زنده بودنش میدونست حالا با نبود جینا از همیشه ضعیف تر میشد اما نمیخاست به فرشتش اسیب دیگه ای برسه پاهاش سست شد و روی زمین افتاد بارون شروع به باریدن کرده بود گردنبندو توی دستاش گرفت و با صدای بلند از روی درد داد زد با تمام توانی که داشت آسمون به حال اون دو عاشق میگریست اسمونی که برای تهیونگ معنیه قفس میداد فقط ارزو میکرد روزی از این قفس ازاد بشه و برای همیشه این جهانو ترک کنه .... ...پایان فلش بک ....
با یاد اوردن سخت ترین روزای زندگیش اشکی از گوشه ی چشماش پایین ریخت اون دیوانه وار به جینا عشق میورزید و اونو ستایش میکرد دلتنگی هایش شدت گرفت قلبش درد میکرد خسته بود از اینهمه رنجی ک میکشید گریه میکرد ... این گریه ها هنوز شروع کردتا ی ملت عشق بود ملتی ک سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده بود تهیونگ اشک هاشو پاک کرد و به سمت قفسه ی کتاب رفت ملت عشقو برداشت کتابی که برای جینا مثل انجیل مقدس بود اون کتاب بوی جینارو میداد حتی کلماتش ، تک ب تک کلمات اون کتاب جینارو صدا میکردن ... صفحه ی اول کتابو باز کرد ... به هیچ متمم و وصفی احتیاج ندارد ، عشق خود به تنهایی دنیاییست ، عشق یا درمیانش هستی ، در آتشش یا بیرونش و در حسرتش دستش رو روی کلمات کشید ...قلمش رو برداشت و کنار این شعر یاد داشت کرد ... عشق ، سه حرفی که کودتایی در قلب پدید میاورد الا تویی که ساکن این کتاب هستی یه تک تک اشعار مولانا قسم ... من ، هنوزم عاشقم ، عاشق کسی که با دستان خودم قلبشو به هزاران تکه تبدیل کردم ... به پاکیه قلب عزیز به روشنیه افکار شمس منو از آتش چشمانش نجات بده ... صفحه ای از کتابو باز کرد به طور کاملا شانسی...با حیرت به اون صفحه چشم دوخت ... قاعده ی ششم: زندگی هرکجا که بودی سعی کن فقط صدای قلبت را بشنوی از او پیروی کن نه از سری ک روی شانه هایت قرار دارد او تورا هدایت خواهد کرد... کنارش علامتی زد و نوشت ... گیرم که تو راست گفته باشی شمس اما قلبم به اون اسیب میزنه من نمیخام تار مویی از سرش کم بشه نمیدونم تو تا چه حد به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داری اما من در زندگی بعدی ام دلم نمیخواهد انسان باشم با تمام ذرات وجودم میخواهم آینه باشم آینه اتاق او صبح که چشم باز میکند و نگاهش لحظه ایی به خودش در آینه می افتد پیچ و تاب موهایش و چشمانش که پشت پف پلک هایش پنهان شده اند تمام این ها را با جانم ، با تمام وجودم روی سراسر وجودم نقاشی میکنم نگاهش کنم ، نگاهش کنم و او هیچوقت نفهمد که نگاهش میکنم دوستش داشته باشم و او هرگز نفهمد که دارم. با تمام پیکره ی وجود سردم با تمام وجودم بی جانم ستایشش کنم این بار قلبم ذره ای آسیب به دردانه ی جانم نمیزند هرچند من نمیتوانم از وسوسه ی بوسیدنش بگذرم در زندگی بعدیم اینه بودن را ترجیح میدم فقط برای اینکه عمری نگاهش کنم ... من اینه میشوم ... ولی انسان نه انسانی که ساخته شد برای اسیب رساندن...
جینا ..... سردرگم تر از همیشه ، دلتنگ تر از هرروز اینبار با دلی شکسته به عکس هایی ک تهیونگ به عنوان یادگاری به اون داده بود خیره شده بود حس عجیبی داشت دردی که با بغض آمیخته شده بود اون عکسارو روی میزش گذاشت و به حرفای تهیونگ فکر کرد شاید برای بار هزارم بود که این جمله ها توی مغزش تکرار میشد : + خب اون یه جورایی دوس دخترمه! خنده ی تلخی روی صورتش نقش بست و اشک هاش سرازیر شد ، سردرد هاش به تازگی شدت میگرفت اما دریغ از اینکه چیزی یادش بیاد دوباره سردرد وحشتناکی سراغش اومد بلند شد و دوتا قرص مسکن خورد بدون اینکه اب بخوره گوشیش شروع ب زنگ خوردن کرد به سمت گوشیش رفت و با دیدن مارع ی کسی ک انتظارشو نیکشید خیلی ذوق کرد: -سلام سویونا چطوری ؟ +سلام جینا من عالیم تو چطوری دختر -من ... هعی میگذره +چته باز فک کردم دوست قدیمیتو ببینی بهتر بشی -هعی سویونا ... میدونی یه جورایی حس میکنم دوسش دارم +واوو خب روانی این کجاش بده -اونجاش ک اون دوست دختر داره و منم میخاد به کراشم برسونه کراشی ک اون موقه ها دوسش داشتم الان فهمیدم اونم دوسم داره +عاو خب پس برو سمت اون کراشه -همین کارو میخام بکنم اما ... میترسم +چرا ترس دیوونه -نمیدونم شاید با شرایطم کنار نیاد نمیدونم اه سویونا حس میکنم دارم دیوونه میشم + برو بابا تو از خوشی مینالی امشب چیکاره ای میتونیم باهم بریم بیرون ..؟ -نه امشب عاقا ی کراش منو شام دعوت کرده و اون دوستمو دوس دخترشو +اومای گادددددد دختر تو چقد خر شانسیا -چرا +چمیدونم شاید براییکه یه خواننده روت کراش داره و رفیق فاب قدیمیتم یه خواننده ی جذابه -خواننده ی جذاب 😂 پس جینو ببینی چی میگی +جین باز کی...صب کن کراشت کیم سوکجینه ؟ -اره 😂 + عررررررر جینا تو کثافت خیلی خر شانسیییی واووو کیم سوکجین جر اسمتم چقد شبیه اونه جین و جینا عررر جینا خاک تو سر خر شانست -واییی سویون تو خیلی دیوونه ای انگار نه انگار تا الان داشتم گریه میکردم +تو اسکلی جینا کیه ک از کیم سوکجین بگذره اون خیلی جذابه -باشه باشه میبینم ک ب کراش من چش داری 😂 +کیه ک نداشته باشه باید مواظبش باشی 😂😁 -سویون دیوونه از خنده دل درد شدم 😂 +دیوونه خودتی کی میخای بری -ساعت هشت +خب من ساعت شیش میام خونت تا سر و وضعتو درس کنم -باشه مامان 😂 +درد مامان 😐کاری نداری دیگه خرشانس - نه خدافز
قطکرد گوشیو سویون پرستار جینا توی بیمارستان بود ک وقتی جینا حافظشو از دست داده بود بهش دلداری میداد از همونجا اونا باهم دوستای صمیمی شدن با حرفای سویون غم از دل جینا رفت با خودش فکر میکرد : راست میگفت تهیونگ ک حسی نسبت بهم نداره پس بهتره با جین باشم این ب نفع هردو مونه ساعت پنج بود رفت یه ساعت دیگه سویون میومد تا اون موقه تصمیم گرفت دوش و به پوستش برسه که باز سویون اومد غر نزنه .... نیم ساعتی توی حموم بود ، و اومد بیرون همونطور که ماسک روی صورتش گذاشته بود صدای زنگ درو شنید و به سمتش رفت سویون بود ... - سلام سویونا + سلام خرشانس تو ک هنوز ماسک گذاشتی وای تو چقد کند پیش میری دختر -،😂ای بابا چیکار کن +بیا تا اون موقه موهاتو خشک کن من یه لباس خوب واست بیارم ببینم کدومشون بهت میاد -دوساعت دیگه مونده هنوز +زر نزن بابا باید ببینم چی ب توعه خرشانس میاد -باشه لباس سیاهی از میون کمد لباس های جینا بیرون کشید +جینا بیا اینو بپوش لباسو تنش کرد + نه نه نه درش بیار -وا چرا این ک خیلی خوبه +میخای اون بدبختو به سکته بدی ؟ - 😂عه نمتونی دودقه جدی باشه +باشه بابا همینو بپوش حالا بیا یکم ب اون سر و صورت برسم اتو مورو برداشت و به موهای جینا حالت داد و سعی کرد زیاد جینارو ارایش و اینا نکنه ارایش خیلی ساده ای کرد و از نتیجه ی کار خیلی راضی بود +هوووم باید بهت بگم این اولین باریه ک اینقد قشنگ میبینمت جینا یکم شبیه ادمیزاد شدی الان -عه فرشته ها ک ادم نمیشن +اره برای همون من هنوزم ی فرشته باقی موندم - اره منتهی ورژن دویلش (شیطانش) + توعم با این زبونت اون بدبخت چی از دست تو قراره بکشه 😂 با نگرانی به چهره ی سویون نگاه کرد: - سویونا جدا از شوخی دودقه جدی باش الان خوبم ؟ +جینای قشنگم نگران نباش تو مطمینان زیبا ترین دختری هستی ک اون دیده سویونو بچمحکم توی بغلش فشرد... -مرسی که هستی سویونا +قربونت بشم من دختره ی خرشانس مطمین باش شما دوتا قطعا بهم میاین برات ارزوهای خوشگل میکنم جینا حالا کی قراره بیاد دنبالت ؟ -قراره یه ماشین بفرسته دنبالم +واو چه جنتلمن کِی میاد دنبالت -فک کنم یه ... وایی یه ربع ساعت دیگه +اخ دختر چرا زودتر نمیگی بیا اینجا این پالتورو تنت کن اینجور پالتو های خز دار امسال خیلی مده -باشه سویونا ممنون ک کمکم کردی +خواهش میکنم گلم حالاهم برو پایین من خونتو یکم مرتب کنم میرم -خیلی مرسی سویونم فعلا +موفق باشی پله های ساختمونو طی کرد و به جلوی در رسید درست روبهروی در یه لیموزین تشریفات ایستاده بود راننده با دیدن جینا فوری در ماشینو باز کرد و گفت : +شما میهمان جناب کیم هستین -بله رفت و توی ماشین نشست و به سمت محل ملاقات رفتن
استرس داشت و مدام پاشو تکون میداد وقتی راننده حلوی اون رستوران لاکچری نگه داشت استرس جینا دوبرار شد ارامش خودشو حفظ کرد و پیاده شد و درست بعد از اون تهیونگ و کاتارا از ماشین دیگه ای پیاده شدند جینا با دیدن تهیونگ کمی از استرسش کم شد نگاهش روی تهیونگ موند تا به حال اونو اینقدر خوشتیپ ندیده بود با کت و شلوار رسمی که تنش کرده بود مثل ارتیست های هالیوود شده بود و دختر مغروری که دستشو دور بازوی تهیونک حلقه کرده بود مطمئن بود اون کاتارا بود برای بجا اوردن رسم ادب جلو رفت تهیونگ با دیدن جینا ضربان قلبش بالا رفت و تنفس براش سخت شد +سلام خانوم پارک ، حالتون چطوره و دستشو به سمت جینا دراز کرد .. جینا با این لفظ قلم صحبت کردن تهیونگ متوجه شد اون دوست نداره کاتارا از صمیمیت اون دوتا باخبر بشه برای همین دست تهیونگو گرفت و گفت : - ممنونم جناب کیم از دیدنتون خوشحالم روشو به سمت کاتارا برگردوند ... -شماهم باید خانوم کیم باشید کاتارا خنده ای کرد و گفت : ×وای این بستگی به تهیونگ داره که کی خانوم کیم بشم من کاتارام ،یون کاتارا شما باید خانوم جینا باشید از دیدنتون خوشبختم جین معلومه سلیقه ی خوبی داره جینا تک خنده ای زد و گفت : - نظر لطفتونه از اشنایی باهاتون خوشوقتم باهم دست دادن ×منم همینطور کاتارا از کم حرف بودن تهیونک تعجب کرد و گف : ×ته کجایی؟ تهیونگی که از اول محو جینا شده بود محو اون زیباییش این دختر مسلما برای اون زیبا ترین فرشته ی دنیا بود چقدر توی اون لباس زیبا شده بود تک به تک اجزای صورتشو زسر نظر قرار داد از چشماش که هوش از سر هر ادمی میبرد با حرف کاتارا به خوش اومد : +من؟... من همینجام خب به نظرم زیاد جینو منتظر نذاریم بیاین بریم اون رستوان خیلی بزرگ بود و جین اخرین طبقشو رزرو کرده بود وارد آسانسور شدن اما جینا وارد نشد .. ×خانوم پارک حالتون خوبه تهیونگ اصلا یادش نبود که جینا ترس از فضا ی بسته داشت و یهو با یاد اوردن این قضیه جلو رفت و گفت : +وای یادم نبود ترس از فضای بسته داری عیبی نداره از پله عا میریم -نه نه لازم نیست با اسانسور میام +اذیت نمیشی - نه قابل تحمله کاتارا از طرز صحبت تهیونگ با جینا تعجب کرده بود تهیونگ دست جینارپ کرفت و به داخل آسانسور اوردش و با بالا رفتن آسانسور جینا محکم تر دست تهیونگو گرفت ... کاتارا با چشمای متعجب به تهیونگ نگاه کرد و بی صدا لب زد : ×شما همو میشناسین؟ تهیونگم با همون لفظ اروم لب زد : +بعدا بهت میگم با رسیدن به طبقه ی اخر تهیونگ از جینا که تموم این مدت دست تهیونگو فشاررمیداد گفت : +جینا خوبی - اره خوبم و به لبخند کم جون تحویلش داد دست تهیونگو ول کرد ، به سمت جین رفتن جین تهیونگو محکم در اغوش کرفت اما با دیدن جینا به ت ت پت افتاد : ∆ عااو .. س..سلام ..خ..خانوم.پ..پارک جینا که از به لکنت افتادن جین خندش گرفته بود سعی کرد جلوی خندشو بگیره به جین دست داد و گفت : -سلام جناب کیم خیلی ممنون بابت دعوتتون ∆ عا خ..خواهش م..میکنم تهیونگ به پشت جین زد و گفت : + این چه وضعشه پسر خودتو جمع و جور کن جین سری تکون داد و با کانارا احوال پرسی کرد در اون حین تهیونگ به جینا نگاه کرد و خندید و آروم بهش گفت : + اون زود دست پاچه میشه جینا هم خندید و گفت : - حق داره استرس داشته باشه تهیونگ با یاداوری اتفاقی که قرار بود بیوفته دوباره ناراحتی وحشتناکی روی قلبش نشست
سعی کرد حواسشو پرت کنه برلی همون اروم حوری که کاتارا نفهمه گفت : +خوشگل شدی خانوم پارک با این حرف قلب جینا برای لحظه ای ایستاد ... - و...واقعا میگی +باور کن جین اونارو به سمت میز بزرگی که روی تراس بزرگ اونجا بود هدایت کرد پشت میز نشستن کاتارا و حین مشغول کل کل راجب اعتماد به نفس همدیگه شده بودن جینا و تهیونکم به بحث اونا نگاه میکردن البته اینطور به نظر میرسید توی فکر هرکدومشون چیزی میگذشت : تهیونگ داشت با خپدش فکر میکرد وقتی که جین به جینا اعتراف کرد چطوری جلوی گریشو بگیره و جینا هم داشت به تهیونگ فکر میکرد وقتی بهش گفت چقدر خوشگل شدی با این حرف دلش بدجوری لرزیده بود تهیونگ متوجه جینا شد ک توی فکره اروم صداش زد +جینا جینا که با صدای تهیونگ رشته ی افکارش پاره شد رو به تهیونک کرد و گفت : -جان ؟ +توی فکری -اره دارم ب این فک میکنم اگه حافظمو از دس نداده بودم شاید این اتفاق جور دیگه ای میوفتاد تهیونگ آروم سرشو به جینا نزدیک کرد قلب جینا با شدت به سینه اش میکوبید تهیونگ که فهمید کنترل خودشو از دست داده سریع سرشو به سمت گوش جینا برد و درگوشش زمزمه کرد : +ا..ازش خوشت میاد جینا که میشه کفت به نحوی خیالش راحت شده خنده ی ریزی کرد و گفت : - نمیدونم اما میخام به خود قبلیم اعتماد کنم بغض گلوی تهیونگو گرفت خنده ای تحویل جینا داد و بوسه ای روی پیشونیش زد +هر اتفاقی افتاد بدون من پشتتم مثل یه برادر بزرگتر لبخند زد و گفت : -مرسی تهیونگا چن دقیقه ای گذشت شام خوردن و کم کم زمان اون رسید که جین به جینا اعتراف کنه کاتارا و تهیونگ بهانه ای حور کردن و از اونجا رفتن و جینا با رفتن تهیونگ استرس شدیدی گرفت سعی کرد خودشو کنترل کنه ∆خب خانوم پارک بهتون خوش گذشته تا الان -بله خیلی ممنون جناب کیم ∆میشه اینجوری صدام نکنید جینا خنده ای کرد و گفت -وقتی شما با من اینجوری حرف میزنید از من چه توقعی میره ∆عا اره حق داری و جفتشون زدن زیر خنده یهو جین خودشو جمع و جور کرد : ∆میدونی هرکس توی قلبش یه اسمون داره قلب من با اینکه زیباست اما توش خیلی تاریکه اسمونش شبه و این شب فقط با یه ماه روشن میشه ... نفس عمیق کشید ... ∆جینا ... ماه قلب من میشی ... جینا ماه قلب من شو منم مثل ستاره دورت میگردم بهت قول میدم -جینا که تاحالا توی همچین شرایطی قرار نگرفته بود سعی کرد خودشو جمع و جور کنه میخاست دهن باز کن تا حرفشو بزنه ولی ....
میخاست دهنشو باز کنه تا حرفشو بزنه اما یهو ... مچاتفاق عجیبی افتاد مردمک چشماش تنگ شد سردرد فجیعی گرفت چشماشو محکم روی هم فشار میداد اما فایده ای نداشت سرشو روی میز گذاشت خاطرات خیلی پرت از سرش رد میشدن گرفتن اونا خیلی سخت بود سرش خیلی درد میکرد دستشو روی شقیقه هاش گذاشت به صندلی تکیه کرد حین خیلی نکرانش بود ∆جینا...ج.جینا خوبی چیشد تو خوبی - ب.....به ت...ته ز..زنگ ب..بزن اما سیل عظیم خاطرات به سمتش اومد خاطرات خیلی پرت بودن و به سرعت حرکت میکردن نمیتونست اوتارو بگیره اما یهو فضای تاریک اطراف مغزش یهو غرق در سکوت شد اثری از اون خاطرات نبود یدفه صدایی اومد +من میخام رابطمون فراتر از دوتا دوست باشه این تنها چیزی بود که شنید سردردش خیلی شدت گرفت به طوری که فکر میکرد هرلحظه امکان داره سرش منفجر بشه... تعیونگ وقتی تماس جینو دریافت کرد با سرعت و نگران به سمت اونا رفت وقتی جینارو توی اون حال دید فوری از روی صندلی برش داشت و روی زمین نشست سر جینا رو روی زانوهاش گذاشت و به صورتش ضربات ارومی میزد تا اونو به خودش بیاره +جینا ... جینا .. هی جین اب بیارر بدو حجم عظیمی اب روی صورت جینا ریخت و اون کم کم اروم شد و باز خون دماغ کرد به خاطر فشار عجیبی ک هر دفه به مغزش وارد میشد اینطور خون دماغ میکرد اما اینبار فرق داشت ∆ته چش شده چرا چشاشو باز نمیکنه + نمیدونم قبلا اینطوری نمیشد ب...باید ببریمش بیمارستان زنگ بزن اورژانس ∆تهیونگ چش شده +احتمالا خاطره ای چیزی یادش اومده اما خیلی فشار روش اومده برای همون بیهوش شده جینارو بغل کرد و با سرعت به سمت درب خروجی رستوران رفت تا جینارپ به بیمارستان منتقل کنه کاتارا که گیج مونده بود سعی کرد جینو اروم کنه قلب تهیونگ هر لحظه امکان داشت از سینه اش بیرون بزنه +جینا... پاشو چشماتو باز کن وقتی به طبقه ی پایین رسید اورژانس و تکنسین های بیمارستانو دید و به سمت اونا دویید جینارو روی برانکار گذاشت و دستشو گرفت اونو به داخل امبولانس بردن و تهیونگ هم به عنوان همراه سوار اون شد اینقدر فکرش درگیر جینا بود که متوجه اشک هایی که بی وقفه از چشماش میریخت نبود دست سرد جینارو گرفته بود و با دقت به مردی که داشت ماسک اکسیژنو روی صورت حینا میگذاشت نکاه کرد +چش شده -این چیزیه ک ما باید از شما بپرسیم چه اتفاقی براش افتاد + نمیدونم اون حافظشو از دست داده و هروقت که خاطره ای به مغزش خطور میکرد سردرد وحشتناکی سراغش میومد و بینیش شروع به خونریزی میکرد اما تاحالا سابقه نداشت که بیهوش بشه دکتر در حواب تهیونگ سری تکون داد و گفت : - نگران نباش ما تمام تلاشمونو میکنیم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییییییییییییییییی نمیدونم چرا ولی از جینا بدم میاد😐😐😐😐😐😐😐
راستی میشه تویه پارت بعد هم عکس جینا هم کاتارا رو بزاری؟
وای😂😂😂😂😂😂چرا
باشه حتما میذارم
عالی بود من حتی نتونستم یه لحظه سرم رو از گوشیم بردارم خیلی قشنگ بود
من با نظرات عشق میکنم میدونستی 🥺💋🔥
بدو بدو پارت بعد رو بزار که اگه نزاری...
اگه نزاری...
اگه نزاری...
نمیدونم😐 ولی تو دختر خوبی باش و بزار
آفرین👏👏❤️
چشممم میدونی بستم تموم شده بود و نت نداشتم الان گذاشتم
چند وقته ازت خبری نیس کجایی چرا پارت جدید نمیاد
حالت خوبه؟