متین نیکا ارسلان دیانا امیر آتوسا مهراب فرزاد و...
مهراب: دیگه هیچی نگفتم منتظر شدم که دیانا بیاد ولی ته دلم یه حسی میگفت این حال متین یه ربطی به حرفش داره و این استرس و دلشوره به دلم می انداخت تو فکر بودیمکه با صدای متین به خودم اومدم
متین: ارسلان داداش یه زنگ به دیانا بزن ببین کجاست.
ارسلان: باشه داداش الان رنگش میزنم
و زنگ زد به دیانا و شروع به حرف زدن بعد ۳ دقیقه قطع کرد
ارسلان: داداش گفت تا ده دقیقه دیگه می رسه
متین: مرسی داداش
و دیگه هیچ کدومامون حرف نزدیم و منتظر دیانا شدیم همین طور که داشتم فکر میکردم یه چیزی به ذهنم رسید و برای همین بلند گفتم: متین داداش راستی نیکا و ممد کجان
تا اینو نگفتم همشون با یه ترس خاصی به متین نگاه کردن ولی متین انگار منتظر همین حرف من بوده گفت: کار داشتن نیومدن
رفتم سوال بعدیت بپریم که ارسلان گفت:آآآ دیانا اومد
و بلند شد و دست تکون داد و وقتی رسید و یه سلام و احوال پرسی رفت کنار ارسلان نشست به متین گفت: متین چیزی شده
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
چون اسم تست ات معلوم نیست درباره ی اکیپه حمایت نمی شی راستی با چند نفر اجی شو حمایتت کنن
اجی میشی پریا12 اند یو
بازم بگذار
عالللیییی