متین نیکا ارسلان دیانا امیر آتوسا مهراب فرزاد و...
مهراب: دیگه هیچی نگفتم منتظر شدم که دیانا بیاد ولی ته دلم یه حسی میگفت این حال متین یه ربطی به حرفش داره و این استرس و دلشوره به دلم می انداخت تو فکر بودیمکه با صدای متین به خودم اومدم متین: ارسلان داداش یه زنگ به دیانا بزن ببین کجاست. ارسلان: باشه داداش الان رنگش میزنم و زنگ زد به دیانا و شروع به حرف زدن بعد ۳ دقیقه قطع کرد ارسلان: داداش گفت تا ده دقیقه دیگه می رسه متین: مرسی داداش و دیگه هیچ کدومامون حرف نزدیم و منتظر دیانا شدیم همین طور که داشتم فکر میکردم یه چیزی به ذهنم رسید و برای همین بلند گفتم: متین داداش راستی نیکا و ممد کجان تا اینو نگفتم همشون با یه ترس خاصی به متین نگاه کردن ولی متین انگار منتظر همین حرف من بوده گفت: کار داشتن نیومدن رفتم سوال بعدیت بپریم که ارسلان گفت:آآآ دیانا اومد و بلند شد و دست تکون داد و وقتی رسید و یه سلام و احوال پرسی رفت کنار ارسلان نشست به متین گفت: متین چیزی شده
متین با یه نکاه به من و دیانا گفت: راستش میخوام به چیزی بگم بهتون ولی نمیدونم چه طوری بگم من و دیانا همزمان گفتیم: آه متین درست حرف تو بزن چی شده چرا این طوری متین با یه نگاه به بچه ها کرد: متین:باشه هر جور که دوست دارین (با یه نفس بلند ادامه داد) نیکا و ممد دارن از اینجا میرن من و دیانا همزمان گفتیم: چی؟ کجا؟
متین:راستشو بگم دارم میرن ترکیه و من هر کاری کردم نتونستم منصرفشون کنم😔 شرمنده دوستان گفتم شاید شماها بتونیم دیانا: اخه چرا تو چطور راضی شدی برن واای خدا نیکا برای چی الان کجاست؟ متین: گفته نگو بهتون بدون کار داره من و دیانا(با داد): گفته نگی بیخود کرده بگووووووووووو کجاست بگووووووووووو؟ متین:باشه،اوم رفتن خونه ممد که برای پس فردا کارشو بکنن تا حرف متین تموم شد من و دیانا بلند شدیم دویدیم سمت ماشین و سوار شدیم سمت خونه ممد به راه افتادیم
بعد دو دقیقه رسیدیم و پیاده شدیم و رفتیم سمت در و در زدیم تا باز کنن وقتی در و باز کردن سریع رفتیم سوار آسانسور شدیم و طبقه ی که ممد زندگی میکرد و زدم و رفتم گوشه آسانسور ایستادم تا به طبقه مورد نیاز برسیم و با پا ضرب گرفتم رو زمین وقتی رسیدیم رفتیم سمت واحد ممد پشت سر هم زنگ زدم تا در و باز کردن وقتی باز کرد با عجله وارد خونه شدیم و داد زدیم :چرا برای چی کارتون کردیم برای چی میخواین برید
از زبان متین: با بچه ها داشتیم از استرس میمردیم اگر مهراب کاری نمیکرد حتما دیانا اونجا رو به اتیش میکشید داشتم با خودم فکر میکردم که ارسلان بلند شد و مشت کوبید به میز و گفت: من میرم نگرانم اگر بلائی سر نیکا بیاره چی مطمئنم نیکا رو می کشه پریدم بین حرفش و گفتم:ارسلان بشین دیانا انقدر نیکا رو دوست داره برای همین نمیزاره بلائی سرش بیاد خودشو بکشه ولی دوباره یه خط رو بدن نیکا بی افته وقتی حرفم تموم شد همه بچه ها گفتن اره ولی مهدیس گفت: من بدون نیکا نمیتونم خداااااااایا چرااااا ما حالا که همه چی خب بود چرااا داره می ره 😭😭😭😭
منتظر پارت بعدی باشید دوستون دارم دوستان
خدانگهدار دوستان مامانت و لایک یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چون اسم تست ات معلوم نیست درباره ی اکیپه حمایت نمی شی راستی با چند نفر اجی شو حمایتت کنن
اجی میشی پریا12 اند یو
بازم بگذار
عالللیییی