بچہ ھا پارت ھا بہ ھم ربط دارم پس پارت ھای قبل رو بخونید
خب بریم شروع کنیم
داشتم با این فیلم میدیدیم کہ یہ پیام امد از طرف کلویی بود بازش کردم من رو بہ مہمونی دعوت کردہ بود فردا ساعت 6 عجیب بود شاید میخواست مہربونیش رو بہ آدرین نشون بدہ بہ ھر حال من کہ رفتم بخوابم فردا در مدرسہ وقتی وارد کلاس شدم کلویی امد و گفت پیامم بہ دستت رسید کرانبل ( کرانبل فامیلی من یعنی ماری ھست البتہ توی داستان ) من گفتم بلہ رسید🙄 کلویی گفت بہترہ یہ لباس درست حسابی بپوشی من گفتم من میدونم چی بہشون کلویی این تو بی سلیقہ نیستم زمبور عسل پرپری قشنگ معلوم بود کہ کلویی دارہ میترکہ رفتم نشستم سر جام حالا بعد کلی کار و این چیز ھا ساعت نیم ساعت بہ 6 بود اول رفتم حموم بعد موھام رو شونہ کردم و خشکشون ھم کردم یہ لباس خیلی خوشگل پوشیدم یہ تاج ھم داشت ( عکس بالا از لباس ماری ھست )
وقتی رسیدم بہ مہمونی مرینت رو دیدم بعدش ادرین امد و بہ مرینت پیشنہاد رقص داد مرینت ھم کہ از خداش بود قبول کرد کاگامی و لوکا داغ کردہ بودن کہ یہو یہ شرور امد رفتم یہ جایی پنہان شدم و تغیر شکل دادم کت نوار و لیدی باگ ھم آمدن باھم دیگہ رفتیم سمت شرور کہ لیدی باگ گفت گردونہ ی خوش شانسی و بہش یہ برگہ داد با یہ خودکار فکری بہ مخ لیدی باگ نزد ما با دردسر شرور رو شکست دادیم دیدیم اونا لوکا و کاگامی بودن اونا از اونجا رفتن کہ لیدی باگ گفت فہمیدم چیکار کنم و یہ گل کہ اون بغل بود رو برداشت و یہ نامہ نوشت و داد بہ کت نوار و گونہ کت نوار رو بوسید کت نوار از این کار لیدی باگ تعجب کردہ بود و لیدی باگ رو بغل کرد و گفت دوست دارم بانوی من حتا اگہ دوسم نداشتہ باشی لیدی باگ گفت بلاخرہ بہم گفتی بانوی من
من گفتم خیلی خب فیل ھندیش نکنید وقتتون دارہ تموم میشہ لیدی باگ گفت زمان خودت چی گفتم من زمان تموم نمی شہ مگر اینکہ ماہ کامل بشہ گفتن خوبہ و رفتم منم ھمینطور
رفتم خونہ با آنی حرف زدم غذاش خوردم و خوابیدم
بچہ ھا این عکس کوامی لیدی میراکس ( بانوی معجزہ آسا ) خیلی نانازہ
لایکم کنید
لطفا🤗
خواھش
بایییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
ممنونم💗💗💗