زندگی دوباره ۳

بچه ها برای اینکه وقت کنم عزیزای دل مجبورم پارت هارو کم کنم تا به درسامم برسم

که یهو با مغز رفتم تو دیوار ( توجوه کنید که یه دیوار بزرگ بوده که نیمکتا پشت به اون رو به پارک بودن این بد بختم با مغز رفت تو دیوار ? کای هم رو نیمکت بود ) کای که نمی دونست جلوی خندشو بگیره یا بیاد کمک اومد جلو بایه لبحند که یه انفجار خنده رو پنهان کرده بود دستشو گزاشت رو سرم و گفت زربه مغزی نشدی احیانا. منم نگاهش کردم همینجور که خودمونو پرت کردیم رو نیمکت هردو غش خنده شدیم یعنی جوری که هرکی رد میشد چپ چپ نگاهمون میکرد ?

کای گفت وای موردم از خنده دیوانه . منم باحال زاری که از خنده مثل کای ولو شوده بودم گفتم خدا بکشت به جای اینکه بیای کمک میخندی بهم یکی طلبت ?. کای گفت بیخیال تو قدرتت رو بدست اوردی دیگه نمیتونم زهنتو بخونم حتما بهت میبازم . تا اینو شنیدم خندم رو لبام خشک شد گفتم تو از کجا میدونی من قدرت دارم . کای هم در جواب گفت راستی واسه همین گفتم بیای باید بریم پیش استاد لی اون این قدرت رو بهت داده . گفتم چییییی?. گفت حالا بیا بریم میفهمی ?. دستمو گرفت و با خودش برد به ناکجا اباد معلوم نبود کجاییم پرسیدم اینجا کجاست. جواب داد ما واسه اینکه وارد بعد خودمون بشیم باید از دروازه عبور کنیم دارم میبرمت مخفی گاه البته نزدیک ترینش....

گفتم قدرت تو چیه .گفت خب منم زهن خونم دیگع پس چجور استاد کنگفوی کلاسو شکست دادم از قدرتم استفاده میکردم ? . هنگ کردم همع حرفایی که به اون و لوکاس زدم همه چیزایی که گفتم واییییی ?????

دید که خشکم زده گفت ای بابا مشکلی نداره منم از راهنمام متنفر بودم نمی دونستم زهن خونه و کلی بهش فهش میدادم تو مدرسه رقیبم بود تا اینکه خودم قدرتم رد بدست اوردم و اون گفت که همه فهش هایی که بهش دادم رو شنیده منم بدجور خجالت کشیدم ???.

دیگه بدجور سرخ شده بودم که گفت خب رسیدیم .دیدم که یه خونه متروکه بیش نیست? گفتم مخفی گاهی که میگفتی این بود ? . گفت از رو ظاهر قظاوت نکن گلم . ??? چیییی گفت به من گفت گلم یکم خجالت داشتم ولی رفع سد گفت خب الان میخوام در رو باز کنم ولی نباید هنگ کنی باشه؟ گفتم باس ولی قول نمی دم ? . در رو که باز کررررد یهو ......

چشام از حدقه زد بیرون هشتا کامپیوتر که به هم وصل بودن و یه میز کار بزرگ با یه کمد پرونده که معلوم بود منتظر بودن من برم حلشون کنم وااااایییییییییی عاشق اینجام ????? کای گفت مگع نگفتم هنگ نکن ? گفتم این جا.... کای حرفمو قطع کرد و گفت بله اینجا مال من و تو و یه نفر دیگس میبینی که سه تا اتاقه . گفتم اره دیدم 《 خب بزارین از اتاق بگم به علاوه اون چیزایی که گفتم یه کاناپه بزرگ که جون میداد واسه لم دادن و فیلم دیدن بایه تلوزیون و یه اشپز خونه و چیزایی که توی هر آشپز خونه ای هست و توی هر اتاق خواب هم یه مبل و کمد لباس و تخت یه نفره》

گفتم نفر سوم کیه ؟ کای جواب داد خودت میفهمی فعلا باید بریم پیش استاد لی. بعد دستم رو گرفت و برد تو اتاق خودش و یکسری علامت های عجیب قریب درست کرد که هیچی نفهمیدم بعد یه دروازه باز کرد و رفتیم تو کای گفت اینجا بعد کلویید هاست بعدی قیر قابل باور . من تو شوک بودم گفتم ولی ماکه هنوز توی اتاقیم ? . کای یه لبخند زد و گفت دقیقا درسته ما بعدمونو تقیر دادیم مکانمونو که تغیر ندادیم الان میریم پیش استاد رستم رو گرفت و منو با خودش برد وقتی رفتیم برون داشتم شاخ در میووردم یعنی.....این یعنی......چی.........????

کای گفت درست فهمیدی وقتی تو بعد کلویید ها یا هر بعد دیگه ای باشی زمان تو بعد اصلی متوقف میشه حالا بریم پیش استاد ؟ با من من گفتم ب...بر...یم . رستم رو گرفت و گفت دوچرخه سواری بلدی.؟ گفتم نه فقط تو بلدی ? . گفت مزه نریز با دوچرخه زودتر میرسیم . سوار دوچرخه شدیم گفت تا شهر داری مسابقه هرکی باخت باید بستنی بده ??? گفتم قبول بازنده و تاسه شمردم و شروع کردیم ???کمی عقب افتادم ولی بردم کای هم زیر بار نرفت و گفت تقلب کردی منم زدم تو سرش و گفتم باید بستنی بدی اونم خندید و گفت باش بابا قبول ?

خب عزیزای دلم گل های توی خونه کرونا بد دردیه من که تا دم مرگ رفتم اینو دارم به شما میگم پرکتل های بهداشتی رو رعایت کنین و ماسک بزنین لطفا ?? تا زندگی دوباره ۴ خدا نگهدار ?