
سلام دوستان اومدم با پارت ۲۶ از داستانم امیدوارم خوشتون بیاد و نظر و لایک فراموش نشه و اگه پارت قبلی رو خونده باشین این پارت دیگع شاهد ازدواج اریان با الیزابت خواهیم بود بریم سراغ داستان

خوب دوستان برای اینکه داستان کش دار نشه و همینطور کسل کننده میریم به 1 ماه جلوتر یعنی یه روز قبل ازدواج از زبان ادرین: بعد از حموم لباس پوشیدم و رفتم پایین و دیدم اریان داره اماده میشه گفتم کجا ؟!گفت میریم دنبال الیزابت و بعد از اونجا یه خورده سفارشات هست باید انجام بدیم و هم همینطور پیش اون رستوران بریم و بگیم چع مقدار غذا درست کنه و یه خورده کارجزئی که گفتم خیلی خوب و اونم رفت و یه نیم ساعت بعدش یکی زنگ زد و اسونا باز کرد و دید لباس عروسیه که مرینت طراحی کرده بود با لباس دامادی که گابریل طراحی کرده بود و بعد اینکه نگاه کردیم گزاشتیمشون تو جعبه که فرمشون خراب نشه .

از زبان اریان : نزدیک ظهر بود و ما هم تقریبا کارامون تموم شده بود و به الیزابت گفتم که موافقی بریم رستوران و دونفری نهار بخوریم و اونم موافقت کرد و زنگ زر و از دایی اجازه گرفت و بعد رفتیم و منم به بابا پیام دادم برای نهار نمیام. و بعد منو و الیزابت رفتیم رستوران اقای بورژوا.از زبان ادرین: سر سفره نهار منتظر اریان بودیم و دیدم نمیاد و من گوشیمو در اوردم که زنگ بزنم بهش و دیدم بهم پیام داده و نوشته بابا من برای نهار نمیام شما بخورین منتظرم نمونین و ماهم شروع کردیم . و بعد اینکه هممون تموم کردیم ماریا تشکر کرد و رفت تو اتاقش مثل همیشه و اسونا هم ظرفا رو جمع کرد و من مرینت هم چون حوصله مون سر رفته بود تبدیل شدیم و رفتیم یکمی گشتیم و یکمی هم شیطنت و موقعی که برگشتیم دیدم اریان برگشته و بعد سلام بهش گفتیم خوش گذشت . گفت مگه میشه پیش عشقت باشی و خوش نگذره که ما جا خوردیم و گفتیم ای شیطون بالا ......( یادم رفت بگم که مرینت و ادرین یه زمین برای اریان و الیزابت خریدن و دارن میسازنش و قرارع اونجا زندگی کنن اما تا موقعی که تموم میشه اونا خونه مرینت و ادرین هستن )

از زبان مرینت: و بعدش هم کمی هم صحبت کردیم و بعدش هم طبق معمول همیشگی شاممون رو خوردیم و همه بخصوص اریان رفتن بخوابن چون فردا روز مهمی بود برای اریان و ماهم بعد انجام دادن. کار های معمول همیشگی خوابیدیم 😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴 😴😴😴😴😴 خوب میریم به فردا صبح موقعی که همه بیدار شدن و مارسل و الیس الیزابت خونه مرینت و ادرین هستن و ادرین چند نفر رو استخدام کرده برای تزیینات و دکورات عروسی داخل باغ خودشون .........از زبان اریان : همه مشغول صحبت بودیم که بابا مامانم یه دایی مارسل و زن دایی یه چشمک زدن و همه بلند شدن و گفتن دو تاتون بیاین کارتون داریم و من به بابا و و دایی مارسل رفتم اون اتاق و الیزابت هم با مامان و زن دایی رفت یه اتاق دیگه وقتی رفتیم داخل اتاق بابام گفت خوب اریان امشب شب عروسیته و ............................................................................................؟.............................٫.... ..........از زبان اریان : بعد اینکه از اتاق اومدیم بیرون مثل لبو سرخ شده بودم و الیزابت هم همینطور و بعد اینکه توی قضیه جا افتادیم ۴ تا ارایشگر اومدن 2 تا اقا 2 تا خانم و هر کدومشون یه دستیار داشتن و رفتیم هر. کدوممون تو اتاق جداگانه که به وضعمون رسیدگی شه.

و بعددو ساعت هم کار من هم الیزابت تموم شد و لباسامون رو پوشیدیم و داشتیم اماده میشدیم برای مراسم و مهمونا هم داشتن کم کم میومدن .و ساعت هم نزدیک 8 بود و هممون منتظر بزرگ کلیسا بودیم و بعد 20 دیقه ایشون هم اومدن و من زود تر از الیزابت رفتم روی سند قرار گرفتم کنار بزرگ کلیسا و بعد 5 دقیقه ....

الیزابت هم در حالی که دستش توی دست باباش بود داشت نزدیک میشد و قلب من تند تند تر تند تر میزد و وقتی رسیدن به صحنه من دستشو گرفتم و اوردمش و بعد پدر کلیسا گفت : اینجا جمع شدیم تا شاهد پیوند این دو گل نوشکفته باشیم و بعد رو کرد به من و گفت : اقای اریان اگراست ایا شما خانم الیزابت دوپن چنگ رو به همسری خود میپذیرید و قشم میخورید در همه شرایط زندگی در کنار ایشون باشین که منم گفتم قسم میخورم و رو کرد به الیزابت و گفت : خانم الیزابت دوپن چنگ ایا شما اقای اریان اگراست رو به همسری خود بر میگزینید و قسم میخوردید در تمام مرحله های زندگی در کنار ایشون باشین و به ایشون وفادار باشین که الیزابت گفت : قسم میخورم .. که پدر کلیسا گفت با اختیاراتی که به من داده شده این دو جون رو زنو و شوهر اعلام میکنم و ماهم به هم نزدیک شدیم و همو 👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨

و بعد هم مراسم رقص و بریدن کیک و خوردنش و کلی رقص دیگه تموم شد و همه رفتن خونه هاشون و ماهم رفتیم داخل و همه انقدر خسته بودن رفتن گرفتن خوابیدن و ماهم رفتیم توی اتاق خودمون و بعد اینکه لباسامون رو دراوردیم گفتم خوب میدونی چی خیلی کیف میده گفت :شیطنت 😈 .گفتم زدی وسط خال ...و بعد کمی شیطنت کلی خسته شدیم و خوابیدیم 😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴 فردا صبح از زبان ادرین: بیدار شدم دیدم که مرینت بیداره و داره موهاشو میبنده منم بلند شدم دست و صورتمو شستم و باهم خاستیم بریم صبحانه بخوریم که سر راه الیزابت و اریان هم. دیدم و بعد سلام و صبح بخیر گفتن مرینت گفت دیشب خوش گذشت شیطون ها که جفتشون سرخ شدن و بعد هم صبحونه خوردیم و مرینت رفت سراغ طراحی هاش که یهووووووووووووو

خوب دوستان این پارت هم تموم شد اما منتظر. پارت بعدی باشین اما با اینکه داستان تموم شده نمیشه نزنین اسلاید بعد بس بزنین صفحه نتیجه ها 👈☜ (↼_↼)☜ (↼_↼)☜ (↼_↼)☜ (↼_↼)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان پارت ۲۷ منتشر شد
به به تولدت مبارک کوروش
ایشالا ۱۲۰ ساله شی خیلیییییی مبارکههههه
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک❤❤❤❤❤❤
کوروش برای تولدت یه تست ساختم و امیدوارم امروز منتشر بشه
و تو هم بخونی
تولدتمیارک داداش کوروش انشاالله هزار ساله بشی یک تست هم برات ساختم منتظر هستم تا منتر بشه
سلام کوروش جان امید وارم همیشه سالم و سلامت باشی و تولدت هم مبارکه ایشالا صد ساله بشی
تولدت مبارک داداش کوروش ایشالله 120 ساله شی ❤️🥳😍
مگه میشه ادم تولد دوستش رو یادش بره
تولدت مبارک داداش کوروش ایشالا ۱۰۰۰ سال بشی 🍨🍨🍰🍰🎂🎂مبارک باشه تولدت
میگم داداش کوروش تولدت مبارک😉
ایشالله ۲۰۰ ساله بشی آقای آریانژاد💐😉
گلاب گلاب کاشونه تولد مش کوروشه😹😉
تولد تولد تولدت مبارک مبارک تولدت مبارک
تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک
بیا شمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشی
کوروش باید برقصه از محسن اینا نترسه😂💥🔥
😂😂😂
تولدت مبارک کوروش جان 🥳
از اتاق فرمان اشاره میکنن ۱۳ مرداد تولد کوروشه:
تولدتون مبارک جناب آقای کوروش آریانژاد
انشالله تولد ۱۲۰ سالگی تون بزرگوار🌷😎😂