
من این تست رو گذاشتم تا مردم هیجان داشته باشند حوصله شون سر نره
اگر قسمت قبل رو دیده باشید مرینت و ادرین در شهر بازی داشتن هم دیگر رو می بوسیدن و بعد حدافظی کردن خب بریم سراغ بقیه داستان از نظر مرینت:من از ادرین خدافظی کردم و رفتم خونه تا بخوابم ادرین هم همین طور
صبح شد بیدار شدم دیدم ساعتو دیرم شده وای بدو بدو رفتم صبحانه را خوردم بعد رفتم مدرسه دیدم ادرین هم دیر اومده رفتم سلام کردم ادرین هم همین طور ادرین دست من رو گرفت سریع منو کشوند تو کلاس حواسم نبود که هنوز ادرین دستمو گرفته بعد بچه ها چپ چپ نگاه می کردن
دستمو از ادرین کشیدم بعد داشتم می رفتم که بشینم ادرین گفت می شه مرینت پیشم بشینه معلم گفت اره نینو رفت بغل الیا من رفتم پیش ادرین ادرین گفت سلام منم گفتم شلام یعنی هلام ببخشید سلام ادرین خندید منم همین طور بعد از چند ساعت کلاس های حوسله سر بر مدرسه تموم شد
داشتم می رفتم از مدرسه که معلم گفت بیا مرینت کارت دارم رفتم پیش معلم هیچ کس تو کلاس نبود معلم گفت فکر کنم به ادرین رسیدی ارههه چی شما از کجا می دونید معلن گفت من بودم که تو رو بی هوش کردم به این گیاه ها برای چی شنیده بودم از الیا و تو که می خواستی به ادرین برسی اما نمی تونستی هر وقت می خواستی علاقتو بگی سوتی می دادی خب ما جرای دکتره چیه؟
معلم گفت من بهش چشمک زدن که بگه از خستگیه ولی بخواطر این گیاه بود این گیاه رو از کجا اوردی معلم گفت از باغ خودمون مرینت گفت می شه از اینا یکم بهم بدی گفت دونشو مدم خودت بکار دونشو داد من هم از معلم تشکر کردم به خواطر این کارش رقتم بیرون از مدرسه دیدم یک نفر شرور شده رفتم تبدیل شدم رفتم رو یکی از ساختمون شروره شبیه پریه اب بود هر جا می رفت پشتش پر از سیل اب می اومد پری اب اومد طرفتم(راستی هنوز گربه سیاه نیومده بود)
پری اب از زیر پام رد شد پشت شرش پر از اب اومد من داشتم قرق می شدم گربه سیاه اومد منو نجات داد من داشتم نفس نفس می زدن گربه سیاه گفت:اه باید ببرمت بیمارستان گفتم نه می تونم دون بیارم بلند شدن رفتیم سراغ شروره بعد از چند ساعت مبارزه کسل کننده برنده شدیم
من سرم داشت گیچی می رفت یک دفعه چشمم سیاهی رفت نفهمیدم چی شد از نظر گربه سیاه دختر کفشدوزکی بی هوش شد گرفتمش گفتم باید ببرمش بیمارستان اما باید گوشواره هاشو در بیارم اون وقت هویتشو میفهمم گفتم این که نمی شه این ور اون ورو نگاه کردم دیدم یک نفر هی می گه پیشت پیشت دیدم یک پیرمرد بود گفتم من می تونم کمک کنم من دکترم دختر کفشدوزکی رو گذاشتم زمین پیر مرد یک کاری کرد یک دفعه
یک دفعه دختر کفشدوزکی به هوش اومد از دهنش اب پرید بیرون من بغلش کردم و گفتم اه مای لیدی دیگه منو تنها نزار گفتم چشم من بغلش کردم وقتی از بغلش اومدم بیرون گربه سیاه گفت:پیرمرده کجاست فهمیدم کیو میگه استاد فو بعد من گفتم من دیگه باید برم بای بعد منم رفتم خونه
ممنونم که داستان منو نگاه کردید اگه غلط املایی داشتم ببخشید
بای تا قسمت بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جواب سوالrozaبله تجربه عشق داشتم
قسمت بعد رو می زارم سنمو از ۱۵ تا ۱۷ در نظر بگیرید
عالی بود
راستی سنتو بگو
ما میخوایم بدونیم نویسنده ی ما چند سالشه شوخی کردم بابا
ولی خدایی سنتو بگو منممبخوام بدونم تو که داستان های عاشقانه مینویسی تا حالا تجربه عشق هم داشتی یا نه
در ضمن خیلی داستانات خوبن
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی.
واقعا عالی بود.
ایول
خیلی ها از داستان عاشقانه خوششون میاد ترفتارای زیادی داره همه یک جور داستان می سازند تو برو مال خودتو بساز دوست نداری نبین
آقا واقعا داری مسخره میکنی ایییییییییی چرا اینقدر همه از داستان عاشقانه خوششون میاد ایششششش