
پارت برگ ریزون 🥺
بعد از یک ساعت ساعت چهار صبح به جایی که قرار بود برسیم رسیدیم در ماشینو باز کردم و به اطراف نگاه کردم هارو توی شهر چکالین یک سوئیت کوچیک ویلایی اجاره کرده بود .... جونگکوک از وقتی فهمیده بود ممکنه ی مدت تو روسیه بمونیم حسابی حالش گرفته بود و همش تو خودش بود هارو چمدونارو برداشت و گفت : ازونجایی ک یک شهر کوچیکه فک نکنم این شهر درگیر درگیرایه توی مسکو شه یکی دو روزی اینجا هستیم تا ببینیم اوضاع از چه قراره.... جونگکوک با اعتراض گفت : زودتر بریم تو خونه میخوام بخوابم هوا هنوز تاریکه و این شهر واقعا ترس ناکه.... هارو سرشو تکون داد و سه تایی باهم همراه با مینل وارد سوئیت شدیم..... برقو روشن کردیم سوئیتش فقط یک اتاق بود و یک تخت دو نفره وسطش گذاشته بودن یک تلوزیون کوچیک 32 یا 42 اینچ به دیوار رو به روی تخت زده بودن و کنارش یک در بود ک بنظرم دستشویی و حموم بود و چیزی به نام اشپز خونه وجود نداشت فقط یک یخچال کنار در ورودی بود... جونگکوک نشست وسط اتاق و چمدونشو باز کرد و دوتا ملافه سفید از توش کشید بیرون : میخوایی جای خوابو چجوری تقسیم کنیم؟ هارو ساک توی دستشو گذاشت رو زمین و بازش کرد یک کسیه خواب بود : من توی همین میخوابم شما باهم به نتیجه برسین؟ × جونگکوک بلند شد و ملافه رو انداخت روی کاناپه کنار تخت : میتونی رو تخت بخوابی و بدون اینکه منتظر جوابم باشه خودشو انداخت رو کاناپه و خابید
با زدن خورشید به پشت چشمام چشمامو باز کردم مینل کشو قوسی به کمرش داد و سرشو بلند کرد و با چشمای درشتش زل زد ب چشمام... از توی جام بلند شدم و به ساعت نگاه کردم 10 بود جونگکوک هنوز خواب بود اما هارو توی اتاق نبود... بعد اینکه دستو صورتمو شستم در دسشویی رو باز کردم و با دیدن جونگکوک درست پشت در که با موهایی به هم ریخته که روی چشماش ریخته بود و مثل زامبیا شل و ول وایستاده بود جیغ خفیفی کشیدم و یک قدم به عقب برداشتم جونگکوک موهاشو کنار زد و با چشمای از حدقه در اومده به اطراف نگاه کرد : چیه چیشد پشت سرم چی دیدی؟ جن بود؟. * سرمو به علامت تاسف تکون دادمو گفتم : تورو دیدم مطمعنم اگ ارمیا این شکلی میدیدنت عشقشون ی ساعته فروکش میکرد... اومدم بیرون و هلش دادم تو حموم : برو دوش بگیر تا موقع زنگ میزنم به هارو
در حمومو محکم بستم و نفسی از سر اسودگی کشیدم با صدا دادن گوشیم به سمتش رفتم هارو بود که پیامک زده بود : رفتم دنبال کارامون که بتونیم از مرز رد بشیم مجوز قانونیشو گرفتم و الان دارم میرم سمت جنوب تا تحویلش بدم اگه اوکی شد یکی از دوستامو که مسکو زندگی میکنه میفرستم بیاد دنبالتون..... از طریق مرز زمینی میتونیم از روسیه خارج بشیم و بریم ایران.... #شمارشو گرفتم و موبایلمو گذاشتم رو گوشم اما رفت رو پیغام گیر.... میخاستم تقه ای به در حموم بزنم که در حموم باز شد و جونگکوک اومد بیرون متعجب از اینکه پشت درم گفت : چیزی شده؟ #گوشیمو گرفتم سمتش : از طرف هارو پیغام گرفتم... ولی فکر میکنم یکم مشکوکه.... گوشیو گرفت و پیامو خوند بعد چند ثانیه مکث گفت : اگه میخواست بره دنبال ی همچین کار مهمی باید قبل رفتن خبر میداد .... فکر میکنم ی چیزی اینجا درست نیست... شاید تموم اینا زیر سر همون سازمان عجیب غریبی ک راجبش گفتی باشه برا اینکه نتونیم یسنا و خانواده تو ببینیم .... بنظرم بهتره زود تر راه بیوفتیم و بریم جایی که گفته و موقعیتو بسنجیم تا توی تله نیوفتیم
گوشیو داد دستمو به سمت پنجره رفت خیلی نامحسوس بیرونو نگاه کرد و گفت : فقط مینل و غذاشو بردار و دو سه تا کنسرو با مدارکمون ... چون ماشین نداریم و نمتونیم وسایل زیادی برداریم ..... سرمو تکون دادمو سریع وسایلارو تو کوله جونگوکوک ریختم .... جونگکوک یک دست لباس از چمدونش بیرون کشید و سمتم گرفت : بیا اینارو بپوش توجهشون به دوتا پسر کمتر از یک پسرو یک دختر جلب میشه .... لباساشو پوشیدم و چون روسیه هوا هنوز یکم سرد بود راحت میشد چهره هامونو بپوشونیم ... جونگکوک کوله شو پشتش انداخت و من مینلو بغل کردم تی وی رو روشن کردم و دوتاییی از خونه خارج شدیم .... سرمو انداخته بودم پایین و کنار جونگکوک راه میرفتم هر از گاهی یک ماشین از کنارمون رد میشد جونگکوک با ی قیافه درهم و برهم برگشت سمتمو گفت : روسی یا انگلیسی بلد نیستی حرف بزنی؟ _ انگلیسی بلدم یکم.. # نفسی از سر اسودگی کشید و دوباره راه افتاد... #: تا کی باید راه بریم؟ نگاهی بهم انداختو گفت : وقتی میومدم دوتا خیابون اونطرف تر دیدم تاکسی وایستاده بود....
بالاخره یک تاکسی پیدا کردیم و سوارش شدیم جونگکوک مینل و رو پاش گذاشت و مشغول نوازشش شد : همین که مینل اینجاست احساس خوشبختی میکنم.... لبخند زدم جونگکوک قلب خیلی خیلی مهربونی داشت... از پنجره به بیرون نگاه کردم احتمالا تا ساعت نه شب میرسیدیم جنوب نیم ساعت مونده بود که برسیم ساعت هشت بود و هوا تاریک شده بود گوشیمو برداشتم و دوباره با هارو تماس گرفتم که ایندفعه صدای خستش پشت تلفن پیچید : الو؟. نفسی از سر اسودگی کشیدم #_ وای سلام هارو چرا جواب نمیدادی!؟ #_تو ماشین بودم تازه رسیدم میرم کارارو انجام بدم شما کجایین؟ به دوستم میگم رو به روی ساختمون سبز جلوی سوئیت وایسته #_ ماراه افتادیم... ساختمون سبز؟ ولی جلوی خونه پارک بود.. منظورت چیه هارو چیزی شده؟ تلفن قطع شد... با چشمای گرد شده نگاهی به کارگرایی که بین راه سوار کرده بودن انداختم و اروم به سمت جونگکوک برگشتم و جوری که کسی نشنوه گفتم : یک... یک چیزی عجیب بود... بنظر هارو میخواست بهمون یک علامت بده.. اینکه یک چیزی غلطه فک کنم هارو رو گرفتن و الان دنبال ما ان... با ترمز شدید ماشین تقریبا به جلو پرت شدم و جیغ خفیفی کشیدم و نور شدید یک کامیون به چشمام خورد و بازوی جونگکوکو محکم بین دستام فشردم ...... * با صدای ضعیف مینل که بالای سرم وایستاده بود سعی کردم به سختی چشمامو باز کنم روی زمین افتاده بودم و تاکسیی که توش بودیم 200 متر اونطرف تر توی دره داشت توی اتیش میسوخت... به سختی توی جام نشستم و گیج و گنگ با سر پره خون به اطراف نگاه کردم .. باید تا نیومدن و متوجهمون نشدن میرفتیم.... به اطراف نگاه کردم... پس جونگکوک... اون... کجا بود.... ؟
جلوی چشمام اونروز بخاطر من چند نفر جونشونو از دست دادن .. شاید بهتر بود طوری وانمود میکردم که انگار منم توی اون ماشین بودم شاید بهتر بود تا ابد توی خفا و تنهایی زندگی میکردم .... هرچی که بود برای تموم اعضای خانوادم و تموم دنیا بهتر بود ... شاید بهتر بود که دیگه بر نمیگشتم.... اینطوری حداقل جون سوبین و سوهیون و حتی عمو و برایت و 6 نفر باقی مونده از اعضای بی تی اس دیگه توی خطر نمیوفتاد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی 💙💙💙💙💙
بزار پارت بعدو😐🍀
دو هفته گذشته این هنوز نذاشته😐🍀
الله اکبر او تسبیحم کو😐🍀
پیداش کردم📿
استغرالله استغفرالله استغفرالله استغفرالله استغفرالله استغفرالله استغفرالله استغفرالله استغفرالله استغفرالله
الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر 😐🍀
چرا من اینقد گشاد شدم؟ همش تقصیر شینه! مهلت نمیده بیام اینجا
کی پارت بعد رو میزاری؟😭
ولی جونگکوک نمرده ها من سر قولم هستمم
جانگکوک رو بکشی خواننده ها که زندت نمیزارن نفر اول خودم بهت شلیک میکنم😐🍀
Lvecolle
| 21 ساعت پیش
فک کنم داشت کنایه میزد 😑
اما به لحن نوشتاری نمیخورد به نظرم😐🍀
XJSTX
| 14 ساعت پیش
تو خیلی باهوشی حسودیم شد☹️
من بعد از یه هفته تحلیل جواب رو یافتم البته آی کیوم بالاست تست دادم ۱۴۴ شد😐🍀
فک کنم داشت کنایه میزد 😑
آقا فکر کنم کوک مرده اما سوآه یه جون دیگه داره اگر اشتباه نکنم و ازش استفاده میکنه و کوکی رو برمیگردونه 😐🍀
نهههههههههههههههعع کوکو نکشششششششششش خاعششششششششششش
سوآه رو بکش که سال از اول برای اخرین بار تکرار شه که همه در امن و امان باشننننننن 😢😢😢😢😢😭😭😭😭😭😭😭 هققققققفق
تروووووووووو خوداااااااااااااااااا زندههههههه بموننننننننن 😭😭😭😭😭😢😢😢😢😢💔💔💔💔💔💔💔
اجییی مگههه نگفتیی اخرش کسی نمیمیرههه😱😱😱یادم نیست گفتی یا نه 😱 اخه چراا. اخرش تنمو لرزوندد حالا چی میشه🥺💔🥺💔 اجی خواهشا زود بزاررر. عالیییی بودددد. جونگ کوک بچه رو نکششش 😭😭
تروخدا جونگ کوک نمیره خواهش میکنم😭😭😭😭😭😭😭بایسم، عشقم، زندگیم مرد😭😭😭😭💔💔💔💔💔💔💔💔😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭نهههههههههههههههههههههههههههههه