
سلام سلام.این پارت از همه پارت ها هیجانی تره.مطمئنم خیلی میخواین بدونید چه اتفاقی میوفته پس همراه ما باشید.
آنچه گذشت: بعد لیدی باگ موضوع پلانگتون پرسید و منم کل داستان تعریف کردم.و بعد وقتش بود که بریم تا به حالت قبلی بر نگشتیم و رفتیم... و حالا بریم سراغ داستان:بعد رفتم هتل و به فکر این بودم که پلانگتون چطور از سفر ما خبر دار شده! یعنی اتفاقی وارد شهر پاریس شده؟؟اما اگه اتفاقی بود چطور مارو پیدا کرد؟؟این غذیه خیلی درگیرم کرد..و فردا....از خواب بیدار شدم صبحونه خوردم و وقتی میخواستم برم مدرسه یهو کلویی اومد جلوم و گفت:کجا کجا با این عجله اسفنج مکعبی
گفتم:سلام کلویی.میخوام برم مدرسه البته اگه اجازه بدی عبور کنم.کلویی:نوچ خبری از بیرون رفتن نیست!این بدون که ندت موندنت توی این هال تموم شده زود باش برو پی کارت و دیگم برنگرد فهمیدی😬😬 من:ام باشه ولی کجا بمونم؟؟ کلویی:چه میدونم این همه هتل داریم این همه خونه داریم یک جایی برو دینه ولی بدون دیگه جلو راه من نباید سبز بشی فهمیدی😒😒😲😠😬من:ولی تو مدرسه چی؟؟ کلویی:سعی کن نزدیک من نیای فهمیدی
من: باشه کلویی من رفتم خدانگهدار تو راه مدرسه بودم که مرینت دیدم بدو بدو داره میره سمت مدرسه ازش پرسیدم چی شده گفت:اوه سلام باب اسفنجی ام راستش من یکم دیر از خواب پاشدم بخاطر اون ه ه ه ه..... بعد رسیدیم مدرسه رفتیم سر کلاس و 2 دقیقه بعد معلم اومد و حضور غیاب کرد. الیا...حاضر..
ادرین...حاضر ایوان.....حاضر الکس......حاضر باب اسفنجی.........من:حاضر پاتریک.........پاتریک.......پاتریک.....بله...پاتریک حاضری بگو حاضر😑پاتریک:اوه حاضر.جولیکا....حاضر...رز...حاضر و...
بعد از کلاس:داشتم میرفتم که کیم دیدم شرور شده😱و همچنین تو کلاس هم حضور نداشت نمیدونم واسه چی؟؟بعد رفتم تبدیل شدم و شکستش دادم😎و بعد رفتم خونه تکالیفم انجام بدم کلویی اومد😐😑😑(خونه یعنی همون هتل البته یادم از کلویی نبود) بعدگفت تا 2 ساعت دیگه برم از هتل😐😐بعد نمیدونستم کجا بمونم که زویی دیدم و گفت اینجا بمون کلویی ول کن من
باهاش حرف میزنم😊منم موندم و بعد رفتم بیرون.. یک اسفنج زرد دقیقا هم شکل خودم دیدم و بهش شک کردم که سنتی مانستر باشه!!بعد رفتم پیشش و گفتم:سلام شما؟ پاسخ:سلام من بزرگترین طرفدارتم باب اسفنجی😊😊 من:از کی تاحالا من پر طرفدار شدم؟؟ پاسخ:نه تو یک اشپز معرکه هستی همه طرفدار تو هستن😊
خوب اول از همه بگو کی هستی😐😐پاسخ:ام خوب چیزم من ام سندی هستم. من:اوووم ولی سندی دختره نه پسر و صداش هم خیلی با تو فرق داره😐😐😒پاسخ:ام فقط صدام تغییر دادم😆😆من:ولی سندی هیچ وقت طرفداری من نمیکنه😐پاسخ:ام اره ولی خوب خواستم بکنن دیگه😆😆 من بهش شک کردم که سنتی مانستر باشه و رفتم به لیدی باگ اطلاع دادم ولی مشخص نبود کی پیامم بخونه😒😒
بعد از 30 دقیقه...اوه سلام باب اسفنجی و ممنون اطلاع دادی خوب من و گربه سیاه و خودت باید واسش یک نقشه بکشیم احتمالش زیاده سنتی مانستر باشه! من:ولی این عجیبه که شدوماث از کجا این همه اطلاعات درباره دوستام داره😯😯 لیدی باگ:ام خوب نمیدونم احتمالا شدوماث یکی از نزدیکانت هست یا از این موضوع خبرداره!
من:خوب نقشه چیه؟ لیدی باگ:نمیدونم باید من و گربه سیاه و خودت کنار هم باشیم و نقشه بکشیم! من:چشم من:ولی خوب کجا قرار بزاریم؟؟ لیدی باگ:ام کنار برج ایفل😆 بعد رفتم اونجا و لیدی باگ اومد و 2 دقیقه بعد کت نوار و بحس کردیم...
نقشه کشیدیم و بعد انجامش دادیم و واقعا سنتی مانستر بود😯 لیدی باگ ازم تشکر کرد راجب اطلاع ولی من هنوز درگیر این بودم که شدوماث واقعی کیه که این همه چیز راجب من و دوستام میدونه! رفتم هتل و تا صبح در فکر همین موضوع بودم و خوابم برد...
خوب دوستان اینم از پارت 7 امیدوارم لذت برده باشید و بگم که توی نظرسنجی اینکه اونی که با شدوماث همکاره بین گذینه ها کیه ممنون خدانگهدار😅
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دیگه نمیخوام یه داستان جدید به اسم دید واضح ساختم ببینش
پگاباگ لطفا لطفا داستان باب اسفنجی در پاریس رو بسازم ولی تغییر بدم لطفا😓😓😓😓😭😭😭😭 لطفا لطفا😓😓😓😓😓😭😭😭😭😭