
خب خب پارت ۱ اومد اومد خوش اومد😐😂😂
سلام اسم من " 🌊مایا🌙 " هست ☺ مایا استراپ💙 من ۱۸ سالمه☺🌙لقبم ابر هس😂☁ رنگ مورد علاقه من آبیه و عاشقه ساحل و ماه ام😁🌊🌙 خونه ی ما کنار ساحل هست و توی کُره ی جنوبی زندگی میکنیم ، من یه خانواده ۳ نفره دارم ، تک فرزندم ولی دوستم امیلی همیشه میاد خونمون😃 گاهی احساس تنهایی میکنم ولی بعدش سریع امیلی میاد پیشم و نمیزاره بیش از حد احساس تنهایی کنم😊من و امیلی از ۴ سالگی باهم دوستیم ، یعنی ۱۵ ساله که باهم دوستیم😃من امیلی رو خیلی دوس دارم و عینه خواهرم برام میمونه اونم همین طور😄☁عاشقه شخیصت امیلی ام😇 بگذریم الان ساعت ۸ صبحه و امیلی اومده رسیده خونمون زنگ در رو زد و مامانم درو باز کرد و منو صدا کرد که پاشم😴رفتم دست صورتمو شستم و پیژامم رو عوض کردم رفتم پایین دیدم امیلی نشسته روی صندلی منتظر منه ، رفتم سلام کردم نشستم پای میز ، امیلی گفت : ابر جان شب خوب خوابیدی ؟!😃 گفتم : بلی امی جان😂 تو چی ؟!
گفت : منم خوب خوابیدم😁💙 گفتم : خوبه😃 بعد صبحانمو خوردم آماده شدم تا با امیلی بریم ساحل 😀 بادبادک مورد علاقمم برداشتم 😃 باهم رفتیم ساحل بادبادک رو هوا کردیم😛🍡 بعدش نشستیم کنار ساحل🌊 به امیلی گفتم : امیلی ، میدونی چرا هیچوقت دلم خواهر نخواست ؟! گفت : چرا ؟! گفتم : چون تورو داشتم😁💙✨ گفت : وای عزیزم منم همین طور 😄💙☁ همو محکم بقل کردیم💖 بعد از نیم ساعت گردش توی ساحل پاشدیم بریم توی شهر تا لباس خوشگل بگیریم☺👗👠👒👜💳👝 کلی لباس های کیوت و وسایل مراقبت پوستی گرفتیم و برگشتیم خونه😁👒
لباسا رو مرتب کردیم و من گذاشتم توی کمدم☺👗 بعد دوتا از ماسک ورقه ای ها رو گذاشتیم رو صورتمون و دراز کشیدیم😀💖بعد کلی گفتیم و خندیدیم😄زمان ماسک ورقه ای ها تموم شد و از روی صورتمون برداشتیم☺ امیلی گفت : چه صورتت خوب شده😁گفتم : مال توهم خوب شده😃 گفت : اوهوم😄کیفیته ماسکا خیلی خوب بود😊گفتم : آره☺بعد همون لحظه مامانم صدامون کرد که بریم ناهار بخوریم🍕رفتیم ناهار خوردیم و اومدیم یه چُرت زدیم😴
بعد از چُرت پاشدیم با امیلی کیک درست کردیم🍰 همزمان باهاش آهنگه بی تی اس رو هم بخش کردیم😄( دیانا : به به همه آرمیا بیان وسططططط💃💃💃 مایا : 💃💃💃 امیلی :💃💃💃 ) بعد کافی درست کردیم ☕ نشستیم با مامانم و بابام خوردیم😀🍰☕ مامانم : آخیششش چقد مزه داد😁 بابام : دسته تون درد نکنه😀 من و امیلی : خواهش میکنیم😊💖بعد رفتیم باهم انمیه "👤 شهر اشباح 👤 " گذاشتیم و برای بار سوم دیدیم😂☁
شب شد و مامانم شام رو آماده کرد و صدامون کرد که بریم شام بخوریم🍝 بعد از اینکه خوردیم با مامانم و بابام و امیلی جمع شدیم که فیلم " کروئلا " رو بزاریم ببینیم ( دیانا : خیلی قشنگه اگه ندیدین به شدت پیشنهاد میشه😁🙌👗 ) بابام هی وسطاش می پرسید اینجاش چی شد ؟! اون کی بود ؟! چرا این جور شد ؟! 😐😂😂 مارو دیوونه کرده بود😐😂 شبش امیلی گفت مامانش امشب شیفت داره تو بیمارستان و باباشم که پلیس شیفت شب بود ، بخاطر همین شب پیش ما می خوابید😴💤
مسواک زدیم و رفتیم روی تخت دراز کشیدیم ☁ چون امیلی همیشه پیشمون بود یه تخت واسه اون گرفته بودیم 😁 (دیانا : ای دوسته خ*ر شانس😑 امیلی : هاهاها😌😌 مایا : بس کنید😐) روی تخت دراز کشیدیم و داشتیم باهم درباره ی اتفاقات امروز صحبت میکردیم☺ گفتم : وای امیلی 😃 یادت باشه فردا از روتین پوستی مون فیلم بگیریم بزاریم توی تیک تاک😁 امیلی : وای آره😀 گفتم : امیلی ، به نظرت کی بریم مسافرت ؟! 😟 گفت : خب این هفته نمیشه ، چون مامان و بابام اجازه نمیدن ، ولی هفته بعد میشه 😃 گفتم : وااااای چه خوب😄حالا کجا بریم ؟! امیلی : بوسان چه طوره ؟! ( نکته : بوسان یه شهر توی کُره ی جنوبی هست☺ ) گفتم : وااااای آره ! بوسان خیلی خوبه و خیلی وقته نرفتیم😀 امیلی : خب پس باشه ، شد بوسان ! 😃 گفتم : عالی شد 😁 ولی فقط نمیدونم چه طوری از ساحل قشنگم دست بکشم😢🌊
امیلی : مسخره بازی درنیار دختر😐😂 یه هفته ای میریم میایم ، تو هم هر موقع عشقت کشید میتونی بری ساحله قشنگت😐😂😂 گفتم : باشه😂 یه چند دقیقه گذشت همین جوری سکوت حاکم بود😕 یه ذره توی تختم جا به جا شدم ، گفتم : امیلی☺ امیلی : بله☺ گفتم : تو خوابت میاد ؟! گفت : نه خوابم نمیاد ☺ تو چی ؟! گفتم : منم خوابم نمیاد😃 میای بریم یه انمیه بزاریم ببینیم ؟!😀 گفت : آره بریم😁 پاشدیم از تختمون رفتیم من چیپس و و پفیلا رو باز کردم انمیه مدرسه قهرمانانه من رو گذاشتیم😃🍟
باهم انمیه رو دیدیم پاشدیم بریم بخوابیم من دیدم هوا چه خوبه ، گفتم : بریم توی بالکن ؟!😄 امیلی : باشه بریم😀 با هم رفتیم توی بالکن 🌖 امیلی : وای هوا چه خوبه😃 گفتم : آره😁 نشستیم روی صندلیه توی بالکن یهو هر دوتامون به ماه لبخند زدیم😯 یه جا خونده بودم افسانه ها میگن وقتی نگاهتون به ماه میافته و یهو لبخند میزنید قراره یکی از آرزو هاتون براورده شه😃 چقدر خوب😄 دیگه کم کم داشت خواب مون میگرفت پاشدیم رفتیم توی تخت مون دراز کشیدیم ، گفتم : آخیششش 😁 امیلی گفت : شب بخیر 😊 منم گفتم : شب بخیر🌖 چشامون رو بستیم و به خواب رفتیم 😴💤 نزدیکای صبح بود فکر کنم ساعت ۴ یا ۵ صبح پاشدم دیدم که یه پیام برام اومده و امیلی😱....
ایزی ایزی تامام تامام😂 خب جای حساس کات شد میدونم که خیلی سخته😂😂 بگذریم ، بریم سراغ آنچه خواهید دید ::::::: چرا ؟!😢:::::: اااه چه روزی مسخره ای😤:::::::تو رو خدا بگو آرههههه😭::::::: واقعاااااا😃😃 :::::::::: چه ساحله قشنگی 😍 ::::::: واسه چی چه جوری؟!!!😨::::::::: او مای گادددددددددد😱::::::::: خب به پایان رسید آنچه خواهید دید😁🍨
لایک و نظر فراموش نشه تو رو خداااا ، سره این پارت پدرم دراومد😑 مرسی😊💜 امیدوارم خوشتون اومده باشه و دوسش داشته باشید☺ باااااااای😊🌊👋✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای عاشق داستانت شدممنم🤤😍🍓
مرسی عاجییی💕🍃