دو راهی میراکلس ۹

دیگه وقتی خنده هامون تموم شد تصمیم گرفتیم یه فکری به حال خبرنگارا بکنیم یکی باید میرفت جواب میداد ، نمیدونم این بادیگارد و ناتالی چیکار میکردن???آدرین که نمیتونست بره کاگامی هم گناه داشتلوکا هم که هیچی. خودم بودم و خودم . بچه ها گفتن که بیخیال شم ولی دیگه دلو به دریا زدم... رفتم و سریع درو پشت سرم بستم و به لوکا و کاگامی گفتم که پشت در بشینن که یه وقت تو نیان?‍♀️?‍♀️?‍♀️

خبرنگارا هجوم اوردن

منم برای اینکه از اتاق دورشون کنم سریع از لاشون رد شدم و از ساختمون بیرون زدم و تو محوطه جواباشونو دادم. اصلا با سوالاشون هم خندم گرفته بود هم تعجب کرده بودم. خلاصه بعد ۱ ساعت و خرده ایی طاقتم طاق شد دیگه عملا در رفتم وقتی پیش ادرین اینا برگشتم اونام شروع کردن به امار گرفتن???

بعد از اینکه به مامان بابام گفتم شب میمونم رفتم تو اتاق ادرین و روی صندلی نشستم میخواستم یه چیز بگم ولی هی دس دس میکردم . اگه میگفتم ممکن بود حالش بد شه ولی اگه نمیگفتم ممکن بود از شدت ناراحتی که تو قلبش جمع شده و نمیتونه به کسی بگه ، افسرده شه . دیگه دلو به دریا زدم...

-ادرین -بله مرینت - یه چیز میگم قول بده راستشو بگی، باشه؟ -باشه -خیلی عاشقش بودی؟ یه هو ادرین شوک شد . ادامه دادم:ادرین میدونم ، پس راحت حرف بزن.باشه؟ - باشه. اره خیلی دوسش داشتم . وقتی رفت خرد شدم... یه هو دیدم یه قطره اشک از چشمش اومد، جلو رفتم و دستم رو روی صورتش گذاشتم و اشک و پاک کردم ...

-ادرین گریه نکن ، همه چیو تعریف کن . اصلا خودم میپرسم کمتر حرف بزنی -باشه -چند وقته عاشقشی؟ -۸ سالی میشه - وای اون چی؟ چرا بهم زد؟ -اون اصلا عاشقم نشد ، اون عاشق یکی دیگه بود .... (مرینت هنگیده) -هنوزم دوسش داری؟ -اگرم داشته باشم اون الان متعلق به یکی دیگه اس -ازدواج کرده؟ -اره گفت که داره میکنه -هنوز که نکرده . شاید بتونم یه کاری کنم مخشو بزنی -من تو این هشت سال عرضه نداشتم . تازه اون با یکی دیگه خوشحاله و خوشحالیش از همه چی برام مهم تره...

من هی میگفتم که بره سراغش ولی اون میگفت نه. خلاصه دیگه دعوامون شد . اینقدر حرف زدیم که دیگه ساعت ۱ آتش بس کردیم ? تا ساعت ۲ هم به دعوامون خندیدیم ولی همه ی این کارا با صدای فوق کم انجام شد. دیگه ۲ نفتمون تموم شد و خسته خوابیدیم...

صبح یه هو از خواب پریدم ، ساعت ده بود . امگار نه انگار باید تا صبح حواسم به ادرین میبود?‍♀️از اتاق رفتم بیرون و دیدم ناتالی و محافظ روی صندلی های تو راهرو نشستن. -سلام خانم دوپن چنگ -سلام -خیلی متشکرم که پیش ادرین موندید . ما دیشب یه مشکلی برامون پیش اومد مجبور شدیم بریم -نه اصلا اشکال نداره ، منم کاری نکردم -من با بادیگارد هماهنگ کردم که براتون صبحانه بیاره -خیلی ممنون

رفتم تو اتاق و بعد ۵ دیقه صبونه اوردن ، منم ادرینو بیدار کردم و بعد صبونه پرستار اومد تو اتاق و یه سری به ادرین زد . بعد از رفتن پرستار تلویزیونو روشن کردم، روی شبکه اخبار بود و تیترشم این بود : دوست ... دختر ...ادرین اگراست سوپر مدل معروف پیدا شد....

امیدوارم که خوشتون اومده باشه ، نظر فراموش نشه???