13 اسلاید صحیح/غلط توسط: Elina☆HP☆ انتشار: 3 سال پیش 34 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتا زریم چند تا فکت باحال از هری پاتر رو ببینیم که برای پاتر هداخیلی جذابه
۱. جنگی بزرگ در گذشته میان جادوگران و مشنگها رخ داده است
یکی از بزرگترین سوالات دنیای هری پاتر که هنوز بیپاسخ مانده این است: چرا جادوگران مجبور هستند قدرتهای خود را از مشنگها (یا همان ماگلها) مخفی کنند؟ اصلاً چرا جادوگران که تا این حد قدرتمند هستند، زمام امور را در این دنیا در دست ندارند؟ اگر یک چیز از تاریخ آموخته باشیم، این است که هر فردی قدرت آتش بیشتری داشته باشد، به احتمال بسیار زیاد پیروز خواهد بود. طبیعتاً جادو و خصوصاً جادوی سیاه قدرت بسیار بیشتری نسبت به سلاحهای سرد و گرم مشنگها دارد و جادوگران باید به آسانی بتوانند آنها را مطیع خود کنند. یکی از کاربران ردیت اما نظر دیگری دارد.
طبق این تئوری جالب، در قرون وسطی جنگی بزرگ میان جادوگران و مشنگها رخ داده است؛ جنگی که پیروز آن، مشنگها بودهاند. در آخر فیلم «هری پاتر و جام آتش» مشخص شد که وزارت جادو باید برای وارد کردن یک اژدها به کشور، از نخست وزیر اجازه بگیرد. این یعنی وزارت جادو مستقیماً به نخست وزیر گزارش میدهد و برای امور مختلف باید از او کسب تکلیف کند. بهعلاوه کاملاً مشخص است که جادوگران معاصر قدرت کمتری در مقایسه با حادوگران کهن مانند مرلین، برادران پِورل و مؤسسان هاگوارتز دارند. شاید مشنگها برخلاف آنچه تصور میشود در این دنیا بر جادوگران برتری دارند و این به لطف پیروزیشان در جنگ قدیمی بوده است.
۲. ریتا اسکیتر در واقع خود جی.کی رولینگ است!
ریتا اسکیتر یکی از اعصابخردکنترین کاراکترهای دنیای جادوست؛ ژورنالیست شیادی که از هیچ کاری برای نگارش مطالب و مصاحبههای پر از دروغ و خیالپردازی خود دریغ نمیکند. ریتا از جمله افرادی است که با نوشتن مقالههای گوناگون در روزنامه «Daily Prophet»، هری و هرمایونی را بدنام کرد تا هیچکس حرف آنها مبنی بر بازگشت ارباب تاریکی را باور نکند. اما نکته جالبی در رابطه با او وجود دارد که زمینهساز تئوری مهمی شده است. شیوه نگارش ریتا شباهت زیادی به خود رولینگ دارد. بهعلاوه او همچون رولینگ داستانهایی از دنیای جادوگرها نقل میکند که به نظر بسیار واقعی میآیند. این مسئله موجب شده که عده زیادی تصور کنند رولینگ این شخصیت را به گونهای خلق کرده که نمادی از خودش باشد.
یک نظریهپرداز پا را از این هم فراتر گذاشته و شباهت ریتا و رولینگ را نشانه یک چیز دیوانهوار دانسته است. طبق این تئوری، ریتا واقعاً خود رولینگ است و داستانهایی که تاکنون از دنیای جادو نوشته است هم برای انتقامگیری بوده! میدانیم که ریتا یک «انیماگوس» است (افرادی که قابلیت تغییر شکل دارند)؛ این یعنی میتواند به فرم یک انسان هم دربیاید. شاید ریتا بهخاطر دروغهایش طرد شده و حالا با اتخاذ یک هویت جعلی به نام جی.کی رولینگ، اسرار دنیای جادوگران را برای ما مشنگها در قالب کتابهای هری پاتر فاش میکند تا انتقام بگیرد! متأسفانه یا خوشبختانه، مشنگها داستانهای او را تخیلی میانگارند و رولینگ بدین ترتیب پولدار و مشهور میشود؛ بهطوریکه زندگی میان مشنگها را ترجیح میدهد و نیمه پنهان دنیا را به وسیلهای برای کسب درآمد تبدیل میکند. مشنگها هم غافل از اینکه تمام آنها واقعیت است، برای خواندن کتابها و تماشای فیلمهای این دنیا صف میکشند!
۳. جانپیچها از طریق آدمخواری ایجاد میشوند
فرایند دقیق ایجاد جانپیچها (هورکراکسها) هیچگاه در این مجموعه توضیح داده نمیشود. لرد ولدمورت در دوران جوانی تعداد زیادی از آنها را برای روز مبادا ایجاد میکند اما پس از آنکه قهرمانان داستان یکی یکی آنها را نابود میکنند، دست به خلق جانپیچهای جدید نمیزند. این خود نشاندهنده دشواری و زمانبر بودن فرایند ایجاد آنهاست. خود رولینگ هم تاکنون به طور واضح درباره این فرایند حرفی نزده، بلکه صرفاً اذعان داشته که ایجاد یک جانپیچ برای بیشتر جادوگران مرگبار است چرا که همچون شکافتن هسته اتم میماند. گفته میشود رولینگ یک بار این فرایند را برای یکی از ویراستارهایش تعریف کرده و او پس از شنیدنش حالت تهوع گرفته است!
یکی از کاربران همیشه در صحنه ردیت با توجه به این شواهد، نتیجهگیری کرده که آدمخواری، لازمه ایجاد جانپیچ است. ایده کلی به این ترتیب است که برای خلق هورکراکس، باید یک نیروی زندگی را دزدید تا بتوان بخشی از روح خود را جدا کرده و جایگزین آن کرد. این یعنی ولدمورت عصاره وجودی تعدادی را دزدیده و روح خودش را جای آنها قرار داده است. احتمال درست بودن این تئوری پس از مشخص شدن هویت اصلی «ناگینی» در فیلم «جانوران شگفتانگیز: جنایات گریندلواد» قوت گرفت. در آن فیلم مشخص شد که ناگینی پیش از تبدیل شدن به یکی از جانپیچهای ولدمورت، یک «مالدیکتوس» بوده است. مالدیکتوسها زنانی هستند که از بدو تولد حامل نفرینی خونین هستند و میتوانند به فرم یک هیولا دربیایند. شاید ولدمورت فرم انسانی ناگینی را نابود کرده و بخشی از روحش را جایگزین کرده است تا بدین ترتیب او برای همیشه به شکل یک افعی عظیم دربیاید و یار جدانشدنی ارباب تاریکی شود.
۳. جانپیچها از طریق آدمخواری ایجاد میشوند
فرایند دقیق ایجاد جانپیچها (هورکراکسها) هیچگاه در این مجموعه توضیح داده نمیشود. لرد ولدمورت در دوران جوانی تعداد زیادی از آنها را برای روز مبادا ایجاد میکند اما پس از آنکه قهرمانان داستان یکی یکی آنها را نابود میکنند، دست به خلق جانپیچهای جدید نمیزند. این خود نشاندهنده دشواری و زمانبر بودن فرایند ایجاد آنهاست. خود رولینگ هم تاکنون به طور واضح درباره این فرایند حرفی نزده، بلکه صرفاً اذعان داشته که ایجاد یک جانپیچ برای بیشتر جادوگران مرگبار است چرا که همچون شکافتن هسته اتم میماند. گفته میشود رولینگ یک بار این فرایند را برای یکی از ویراستارهایش تعریف کرده و او پس از شنیدنش حالت تهوع گرفته است!
یکی از کاربران همیشه در صحنه ردیت با توجه به این شواهد، نتیجهگیری کرده که آدمخواری، لازمه ایجاد جانپیچ است. ایده کلی به این ترتیب است که برای خلق هورکراکس، باید یک نیروی زندگی را دزدید تا بتوان بخشی از روح خود را جدا کرده و جایگزین آن کرد. این یعنی ولدمورت عصاره وجودی تعدادی را دزدیده و روح خودش را جای آنها قرار داده است. احتمال درست بودن این تئوری پس از مشخص شدن هویت اصلی «ناگینی» در فیلم «جانوران شگفتانگیز: جنایات گریندلواد» قوت گرفت. در آن فیلم مشخص شد که ناگینی پیش از تبدیل شدن به یکی از جانپیچهای ولدمورت، یک «مالدیکتوس» بوده است. مالدیکتوسها زنانی هستند که از بدو تولد حامل نفرینی خونین هستند و میتوانند به فرم یک هیولا دربیایند. شاید ولدمورت فرم انسانی ناگینی را نابود کرده و بخشی از روحش را جایگزین کرده است تا بدین ترتیب او برای همیشه به شکل یک افعی عظیم دربیاید و یار جدانشدنی ارباب تاریکی شود.
۴. هری حالا نامیراست
پیشگویی مهم پروفسور تریلانی پیشزمینه نبرد بزرگ میان ارباب تاریکی و هری پاتر شد. این پیشگویی بدین ترتیب است:
او که قدرت درهم شکستن ارباب تاریکی را دارد از راه خواهد رسید… زاده از کسانی که سه بار او را انکار کردند، زاده هنگامی که هفتمین ماه میمیرد… و ارباب تاریکی بر او نشان برابر خواهد زد، اما او قدرتی خواهد داشت که لرد سیاه از آن بیخبر است… و هر دو باید به دست یکدیگر کشته شوند چرا که هیچ یک نمیتواند با وجود دیگری زنده بماند، آن که قدرت درهم شکستن ارباب تاریکی را دارد با مرگ هفتمین ماه زاده خواهد شد…
بیشتر طرفداران روی بخش دوم پیشگویی تمرکز میکنند، جایی که میگوید یکی از آنها دیگری را خواهد کشت. اما از بخش اول هم نباید غافل شد. اگر طبق پیشگویی، ولدمورت و هری هر دو باید به دست هم کشته میشدند اما حالا فقط یکی از آنها مرده، پس یعنی دیگری حالا محکوم به داشتن عمر جاودان است؟ پس آن صحنهای که هری پاتر «میمیرد» و به ایستگاه کینگز کراس میرود چه؟ وقتی ولدمورت طلسم مرگ خود را روانه هری کرد، در واقع جانپیچی که ناخواسته در ذهن هری کاشته بود را کشت، نه خود هری را. با این حال پیشگویی هنوز سر جایش است و «هری» (نه جانپیچ داخل مغزش) هم باید کشته شود. اگر واقعاً چنین باشد، سرنوشت غمانگیزی نصیب هری شده؛ او دیگر نمیتواند به دیدار عزیزان از دست رفتهاش برود و باید غم دوری آنها را تا ابد تحمل کند. به علاوه جنبه تازهای به لقب او افزوده خواهد شد: «پسری که زنده ماند…»
۶. دامبلدور همان مرگ است
در «یادگاران مرگ»، داستان افسانهای «سه برادر» روایت شد که چگونه تلاش کردند به روشهای مختلف مرگ را گول بزنند. سه چیزی که برادران پِوِرل برای رسیدن به خواستههایشان از مرگ طلب کردند نقشی کلیدی در رقم خوردن سرنوشت کاراکترهای داستان بازی کرد، اما این تنها نکته جالب این افسانه نبود. یک تئوری میگوید که ولدمورت، سوروس اسنیپ و هری پاتر هر کدام نمادی از سه برادر هستند. ولدمورت همچون برادر بزرگتر با خیال آن که با قدرت جادویی بیمثال میتواند حریف مرگ شود، ابرچوب دستی را طلب کرد، اما در نهایت قربانی غرور خود شد. اسنیپ چون برادر وسطی از غم شدید عزیز از دسترفتهاش، لیلی پاتر (مادر هری)، سقوط کرد. هری نیز مانند برادر کوچکتر تا جایی که میتوانست از دست مرگ پنهان شد و در نهایت او را در آغوش کشید.
اما عنصر چهارم داستان سه برادر، یعنی مرگ هم باید نمادی داشته باشد. عدهای معتقدند که دامبلدور در واقع همان مرگ است. او در برههای هر سه یادگار مرگ را در اختیار داشت، شنل نامرئی برادر کوچکتر را هم در اختیار هری گذاشت و تا حدود زیادی در افول ولدمورت و اسنیپ نقش داشت. بهعلاوه هری پس از «مرگ» در مکانی جادویی که شبیه به ایستگاه کینگز کراس بود، با دامبلدور روبهرو شد. با اینکه احتمالاً هرگز مشخص نمیشود که این ماجرا حقیقت دارد یا نه، اما رولینگ اذعان داشته که به این تئوری بسیار علاقمند است چرا که «زیباست و همخوانی دارد».
۷. ولدمورت دلیل بدجنس بودن دورسلیها بوده است
هری در اثر قدرت عشق مادری در برابر طلسم ولدمورت دوام آورد و به طور اتفاقی میزبان تکهای از روح او شد. این تکه ۱۷ سال در مغز هری ماند و اثرات جانبی زیادی روی او گذاشت. علاوه بر قدرت تکلم به زبان مارها و خواندن ذهن ولدمورت، عصبانیتهای ناگهانی هم از علائم تبدیل شدن هری به یک جانپیچ بود. در کتابها و فیلمها به روشنی مشخص میشود که جانپیچهای ولدمورت میتوانند اثرات منفی زیادی روی خلق و خوی افرادی بگذارد که به مدت طولانی در معرضشان قرار میگیرند. هری هم یک جانپیچ است و در این نکته صدق میکند.
گردنآویز اسلیذرین که یکی از جانپیچها بود، فرد خوشقلب و خجستهای چون ران را هم در مدت کوتاهی به یک بداخلاق تبدیل کرد، حال فرض کنید خانوادهای که هر روز به مدت ده سال کنار یکی از این جانپیچها باشد به چه چیزی تبدیل میشود! طبق فلشبکها میدانیم که پتونیا از اول هم بداخلاق بوده و شوهرش ورنون هم احتمالاً چیزی از او کم نداشته، اما چه میشود اگر بدانیم حضور روح ولدمورت در خانهشان میزان بدجنسی آنها را چند برابر کرده است؟ احتمالاً اندکی برایشان احساس تأسف میکنیم، خصوصاً برای دادلی که از ابتدای زندگیاش با یک جانپیچ بزرگ شده است.
۸. نویل لانگباتم آنقدرها هم دست و پا چلفتی نیست
نویل در اولین جلسه آموزش پرواز موفق نبود و بعد از آن به پسری دست و پا چلفتی معروف شد. با این حال شواهدی وجود دارد که نشان میدهد نویل لیاقت این شهرت بد را نداشته است. لحظات زیادی وجود داشته که نویل در آنها نتوانسته در اجرای یک طلسم موفق عمل کند، اما آن اتفاق حین پرواز شاید اصلاً تقصیر او نبوده باشد. فراموش نکنیم که یکی از نامزدها برای تحقق بخشیدن به پیشگویی پروفسور تریلانی، همین نویل لانگباتم بوده است. چه میشد اگر ولدمورت آن شب به جای پاترها به سراغ خانه لانگباتم میرفت و مادر نویل خود را فدای فرزندش میکرد؟ احتمالاً در آن صورت به پای فیلم «نویل لانگباتم و یادگاران مرگ» مینشستیم!
پس از مرگ ولدمورت، لانگباتمها به چنگ مرگخوارهای لرد تاریک افتادند و تا مرز جنون به دست آنها شکنجه شدند. همین مسئله میزان تنفر پیروان ولدمورت از این خانواده را نشان میدهد. در وقایع «سنگ جادوگر»، زمانی که پروفسور کویرل قصد داشت هری را بکشد، جاروی او را پیش از مسابقه کوئیدیچ دستکاری کرد. چه میشود اگر کویرل جاروی نویل را هم جادو کرده تا اندکی از خشمش را سر او خالی کرده باشد؟ همچنین باید بدانید که نویل تا زمان رخداد اتفاقات «محفل ققنوس» از چوب دستی پدر مرحومش استفاده میکرد؛ پدری که هنگام کودکی نویل، به مرز دیوانگی رسید. همگی به خوبی میدانیم که در دنیای جادو، این چوب دستی است که اربابش را انتخاب میکند. بنابراین باید تعدادی از ناکامیهای نویل در اجرای طلسمها را به پای عدم فرمانبری چوب دستی پدرش از او نوشت.
خوشبختانه نویل پس از شکستن چوب دستی پدرش یکی دیگر به دست آورد که اعتماد به نفس بیشتری او میداد و در جریان نبرد با بزرگ نیروهای ولدمورت حسابی به درد او و دوستانش خورد.
۹. هری و دوستانش خودشان گروه گریفیندور را انتخاب کردند
در دنیای جادو، دانش آموزان جدید الورود به مدرسه هاگوارتز باید توسط کلاه گروهبندی وارد یکی از چهار گروه اصلی این مدرسه جادویی شوند. هری که به هیچ وجه دلش نمیخواست وارد گروهی شود که قاتل والدینش عضو آن بودهاند، عاجزانه از کلاه خواهش کرد که او را در گروه اسلیذرین قرار ندهد، حتی با وجود آنکه کلاه به خوبی میدانست هری در این گروه میتواند به موفقیتهای بزرگی برسد. در نهایت کلاه به خواست هری احترام گذاشت و او را به گریفیندور فرستاد، اما تواناییهای عجیب هری مانند تکلم به زبان مارها تا مدتها این شک را به وجود آورد که شاید حق با کلاه گروهبندی بوده است.
درباره میزان اثرگذاری علاقه قلبی شخص روی تصمیم کلاه گروهبندی نمیتوان با صراحت سخن گفت، اما مورد هری پاتر نشان داد که خواست شخص یکی از فاکتورهای مهم است (که هری آن را به فرزند نگرانش هم گوشزد میکند). یک نظریه میگوید که شاید هری تنها کسی نبوده که آن سال با خواست خودش وارد گروهی که واقعاً به آن تعلق داشته نشده است. طبق این تئوری، هرمایونی و ران هم به دلایلی در تصمیم کلاه گروهبندی اثر گذاشتهاند. ران ویزلی به سبب حضور تمام اعضای خانوادهاش در گروه گریفیندور، طبیعی است که نخواهد در گروه دیگری بیفتد، حتی با وجود اینکه ویژگیهای ذاتیاش (استعداد و هوش نسبتاً پایین اما وفاداری و خوشقلبی) او را به گزینه مناسبی برای گروه هافلپاف تبدیل کرده بودند. یا هرمایونی علیرغم اینکه با هوش و پشتکار علمی فراوانش برای گروه ریونکلاو مناسب بود، احتمالاً به دلیل آنکه حس میکرده شجاعت کافی برای تنها پا گذاشتن در دنیایی ناشناخته را دارد، خود را لایق حضور در گریفیندور میدیده است.
۱۰. سانتورها همهچیز را از ابتدا میدانستند
هری دو بار با لرد سیاه در جنگل ممنوعه روبهرو میشود که بار دوم همواره کانون توجه بوده است؛ زمانی که ولدمورت با جادوی مرگبار خود، بخشی از روحش را که در مغز هری گیر افتاده بود میکشد. اما اولین رویارویی این دو در جنگل حاوی نکته بسیار جالبی است که از دید بسیاری پنهان مانده: زمانی که هری، ران، هرمایونی، دریکو و هاگرید برای پیدا کردن علت مرگ تکشاخها راهی جنگل میشوند، موجود مرموزی که همان ولدمورت بوده، هنگام آشامیدن خون یک تکشاخ هری را میبیند اما به لطف دخالت فیرنز، موفق به کشتن او نمیشود. در فیلم «هری پاتر و سنگ جادوگر»، فیرنز صرفاً به هری توضیح میدهد که آن موجود چه بوده و چرا جنگل خطرناک است، اما در کتاب اتفاق جالب دیگری هم میافتد.
فیرنز که هری را بر پشت خود سوار کرده، با دو سانتور دیگر به نام بین و رونان روبهرو میشود. بین از این کار فیرنز (نجات هری و سواری دادن به او) بسیار خشمگین و شرمسار میشود و حرف جالبی را به زبان میآورد:
ما قسم نخوردهایم که در مقابل بهشت قرار بگیریم. مگر چیزی که قرار است رخ دهد را در حرکت سیارهها نخواندیم؟
این حرف احتمالاً نشانگر این است که سانتورها به لطف قابلیتشان در پیشگویی وقایع، از سرنوشت هری و ولدمورت خبر داشتهاند. بین هم از این موضوع عصبانی شده که مبادا فیرنز با نجات دادن هری از دست ولدمورت، وقایعی که باید رخ دهند را دستکاری کرده و موجب غضب خدایان شده باشد. اتفاقاً مکانی که این مکالمه رخ میدهد دقیقاً همان جایی است که چند سال بعد هری به دست ولدمورت «کشته» میشود. به عبارت دیگر، سانتورها حتی پیش از آن که هری ولدمورت را بشناسد میدانستند که چه چیزی انتظارشان را میکشد.
۱۱. نجات اسنیپ
کلاس «دفاع در برابر جادوی سیاه» یکی از پردردسرترین دورههای آموزشی مدرسه هاگوارتز، خصوصاً برای اساتید آن است. اول از همه پروفسور کویرل را در مقام استاد این درس دیدیم که بعداً مشخص شد ولدمورت را پشت سر خود حمل میکرده است. سپس گیلدروی لاکهارت برسر کار آمد؛ شیاد دروغگویی که طی حادثهای حافظه خود را از دست داد. ریموس لوپین، استاد بعدی این درس، پس از آنکه مشخص شد یک گرگینه است مجبور به ترک هاگوارتز شد. پس از او آلستور مودی که در واقع بارتی کراوچ کوچک بود این مقام را تصاحب کرد. سال بعد هم اعصابخردکنترین استاد تمام ادوار این درس، یعنی دولورس آمبریج روی کار آمد که خوشبختانه او هم پس از یک سال کارش ساخته شد تا نوبت به کسی برسد که خیلی پیش از اینها انتظار میرفت استاد این درس شود: سوروس اسنیپ.
به راستی چرا دامبلدور از همان ابتدا اسنیپ را که لایقترین فرد برای این کار بود بهعنوان استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه انتخاب نکرد؟ یک تئوری میگوید که این اتفاق دلیل داشته و آن هم تلاش دامبلدور برای محافظت از اسنیپ بوده است. سالها قبل، زمانی که تام ریدل (ولدمورت) از او خواست که مسئولیت این کلاس را به او بدهد، با پاسخ منفی دامبلدور روبهرو شد و از روی خشم و حسادت، این مقام را نفرین کرد. در اثر نفرین ریدل، همه اساتید این درس نهایتاً پس از یک سال به سرنوشتی شوم دچار میشدند و آن را رها میکردند. دامبلدور هم به همین دلیل تا جایی که میتوانست اسنیپ را از این کلاس دور نگه داشت، تا زمانی که خود سوروس عهدی غیرقابل شکستن برای محافظت از دریکو مالفوی بست تا چارهای برای تدریس در این درس نداشته باشد. این تئوری حتی روشن میکند که چرا اسنیپ پس از تصدی مقام مدیریت هاگوارتز، آمیکوس کاروی مرگخوار را بهعنوان استاد این درس انتخاب کرد: او میخواست هرطور شده از شرش خلاص شود.
۱۲. پروفسور تریلانی یک پیشگوی فوق العاده است
سیبل تریلانی اگرچه در ظاهر یک سادهلوح است که بیش از حد به تواناییهای پیشگوییاش اعتماد دارد، اما چندین بار حرفهایی از دهان او بیرون آمده که مدتها بعد مشخص شده که تا چه حد درست و دقیق بودهاند. سیبل نوهی نوهی نوهی کاساندرا تریلانی است که پیشگویی قدرتمند بود. با این حال عده زیادی از جمله دامبلدور اعتقاد نداشتند که سیبل همچون جدش قدرتمند باشد. بزرگترین چشمهای از قدرت پیشگویی که سیبل از خود نشان داد، زمانی بود که سقوط ولدمورت به دست هری را پیشبینی کرد. اما موارد پرشمار دیگری هم وجود داشتهاند که برخلاف تصور بقیه، کاملاً درست از آب درآمدند.
یکی از جالبترین آنها، پیشبینی مرگ دامبلدور است. در کتاب «هری پاتر و زندانی آزکابان»، زمانی که تقریباً همه برای تعطیلات کریسمس هاگوارتز را ترک کردهاند، گروه کوچکی از پرسنل و دانشآموزان شامل دامبلدور، هری، ران، هرمایونی، اسنیپ و چند نفر دیگر دور میزی مشغول صرف شام هستند. سیبل از راه میرسد اما قبول نمیکند پشت میز بنشیند، چرا که که در آن صورت تعداد افراد حاضر به عدد ۱۳ میرسد که بسیار نحس است و اولین کسی که از جایش پا شود، اولین فردی از جمع خواهد بود که میمیرد. دامبلدور جهت آرامش خیال سیبل، جای خودش را به او میدهد، غافل از آنکه اعداد افراد حاضر در میز از اول هم ۱۳ بوده است، اما چگونه؟!
خب دو کتاب بعد میفهمیم که موش خانگی ران، اسکربز، در واقع پیتر پتیگرو بوده است. ران همواره او را در جیب خود نگه میداشت. الان دیگر باید متوجه شده باشید که چرا دامبلدور باید اولین نفر میمرد! حتی حدس به نظر اشتباه سیبل مبنی بر تولد هری در میانه زمستان هم شاید درست بوده باشد. درست است که هری در ماه ژوئیه به دنیا آمده و به هیچ وجه متولد زمستان نیست، اما میدانیم که بخشی از ولدمورت درون مغز او زندگی میکند. ولدمورت متولد ۳۱ دسامبر است، یعنی میانه زمستان! بدین ترتیب احتمالاً قدرت سیبل تریلانی آنقدر زیاد بوده که زمان تولد ولدمورت را حس کرده، نه هری را!
۱۳. آموزش تلفظ درست نام هرمایونی برای خوانندگان
هرمایونی گرنجر دوستداشتنی، یکی از کلیدیترین کاراکترهای دنیای هری پاتر است که علاقه زیادی به یادگیری و علم دارد. در کتاب «هری پاتر و جام آتش»، هرمایونی به سبب وسواس خود به تلفظ درست اسامی، به ویکتور کرام یاد میدهد که نامش را چگونه باید ادا کرد: «Her-My-Oh-Nee». اما این آموزش صرفاً برای قهرمان جذاب و خوشهیکل مدرسه دورماسترانگ نبوده است. کتاب چهارم از مجموعه هری پاتر در تابستان سال ۲۰۰۰ منتشر شد؛ حدوداً یک سال قبل از ساخته شدن اولین اقتباس سینمایی از کتاب اول. از آنجا که نام هرمایونی آن زمان چندان مرسوم نبود (و حالا هم احتمالاً نیست)، رولینگ میخواست به طریقی به خوانندگانش بفهماند که نباید نام نزدیکترین دوست هری پاتر را «هرمیون» بخوانند. این نکته اولین بار توسط یکی از کاربران توییتر مطرح شد که شخص رولینگ هم آن را در حساب خود تأیید کرد.
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
تئوری هفت غلطه . تست من راجع به تئوری ها رو ببینید تا جواب بگیرید
عاااالی بود!
آفرین!