
خوب این قسمت ۷ داستانم هست و بهتون بگم عکسی که روی این داستان گذاشتم، عکس کوامی مرگ و زندگی نوله! امیدوارم خوشتون بیاد❤
(خب اول بهتون بگم که هویت لیدی باگ لو نرفته) لیدی باگ گفت : این دیگه چیه! ، آزاد شدم بعد ۳۵ ملیون سال زندانی بودن! کی منو ازاد کرده،! ناتالی یک دفعه روی زمین افتاد کوامیه گفت : ۳۵ ملیون سالی میشه که غذا نخوردم روحه خیلی لذیذی بود ولی روح اون کم بود کسه دیگه روحه اون خورده. ! هاکماث گفت : من و نگهبان معجزه اسای فرانسه تو رو آزاد کردیم تو باید ارزوی ما رو براورده کنی کوامیه گفت اسم من نوله و من به خاطر ازاد کردنم بهتون بدهکارم پس ارزویی کا میخوای بکنی رو بگو! هاکماث گفت ما می خوایم اون ۲ نفر زنده بشن
اون وردی خوند و ادرین و امیلی زنده شدن لیدی باگ رفت توی بغل ادرین و اونو محکم بغل کرد ادرین چیزی یادش نمی اومد وتعجب کرد اون گفت تو کی هستی !!! لیدی باگ از تعجب شاخ در اورد امیلیم گابریل رو فراموش کرده بود ، نول خندید??? و گفت : شما ازم خواستین که اونا رو زنده کنم نگفتین که خاطراتشون هم زنده کنم لیدی باگ و هاکماث گفتن: تو بهمون کلک زدی تیکی و پلگ هم زنده بود ولی به خاطر او فشار بیهوش بودن ، نول گفت : شما ها فکر میکنین چرا من در این دو کامی مهر شده بودم و چرا به من لقب کوامیه شیطانی دادن? گابریل و لیدی باگ عثبانی شدن و گفتن تاوانش رو پس میدی گابریل گفت نورا بالای تاریکی بالا??? نول گفت عجله نکن شما ها از من ضعیفترین اگه کار اشتباهی کنید میمیرید! نول فرار کرد و ادرین و امیلی گفت ما کجائیم اینجا کجاست شما کی هستین!؟؟ هاکماث و لیدی باگ گفتن یک دوست لیدی باگ پلگ و تیگی و معجزه گر ها رو برداشت و رفت
ادرین و امیلی از گابریل پرسیدن ما کجا زندگی میکنیم اسم ماچیه ، گابریل گفت : شما زن و بچه ی من هستین ولی به خاطر اون تصادف بد چیزی یادتون نمیاد اسم شماها ادرین و امیلیه ادرین و امیلی تعجب کردن
از زبان مرینت
باورم نمی شه ادرین منو فراموش کرده نول هم مشکل جدیدیه اون از خاطراتش یاد کرد ( این خاطراتیه که اونجا نگفتم ، نول گفت من تا دو روز استراحت میکنم و بعد از اون همه ی شما ها رو نابود می کنم ) این خیلی بده تیکی و پلگم باهوش اومدن اونا گفتن مرینت اونو دیدی مرینت سرش رو تکون داد و گفت اره تیکی گفت مرینت کاره درستی نکردی من می دونم تو ادرینو دوست داشتی ولی الان دنیای ما نابود میشه من در جعبه ی میرا کلس رو باز کردم و دستبنده ویز رو در اوردم دستم کردم ویز اومد بیرون و سلام کرد مربنت ماجرا رو برای ویز تعریف کرد
ویز گفت مرینت چیکار کردی تنها یک کار می تونه جلوی اونو بگیره و اون پلگ وسط حرف ویز پرید و گفت مرین غذا نداری ? مرینت بهش یک پنیر داد ویز و تیکی اعثبانی شدن ولی پلگ اهمیت نداد
ویز گفت لطفا ویط حرفم نپر ویز ادامه داد اون گفت ...
خوب امیدوارم خوشتون اومده باشه بهتون بگم داستام ۱۰ یا یازده قسمت داره و
من تا ۳ هفته ی دیگه داستان رو تموم می کنم اگه اشتباهی داشتم به بزرگواری خودتون ببخشید لطفا دنبال کنید و به دوستاتون بگید و نظر بدین درباره ی این که بعد از این داستانم چی بنویسم ممنونم
اگه کم بود ببخشید یا علی خدا نگه دار ❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این الکی فصل چهار قسمت هفت شرور شدن رویی خواهر ناتنی کلویی
سلام
عالی بود❤️
فقط چرا پارت بعدی رو نمی ذاری ؟
منتظرم
پارت بعدی رو زود بذار
زود بذاری ها 🤗
احسان
2 ماه پیش
ببخشید من وقت ندارم تا فردا مینویسمش
نگاه کن تو 2 ماه پیش گفتی که فردا می زارم :/
چرا پارت بعد رو نمیذاری ۲هفته گذشته
ببخشید من وقت ندارم تا فردا مینویسمش
ببين من عذرميخوام يكم تند رفتم /:
ولى كار شماهم دوست نبود كه گفتى كپى كردى و ...
منم متاسفم
پارت بعد رو بذار
افتضاح /:
چون گقتم تستت چرته اینجوری میکنی
آفرین حرف نداری پارت بعد د بذار
لطفا بعدی رو بزار