10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Fati انتشار: 3 سال پیش 870 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام ببخشید دیر شد، لایک و کامنت فراموش نشه علامت ها:&جین @جونگکوک#تهیونگ
ترس تو وجودم رخنه کرد جیمین دوید و منم دنبالش دویدم : یونگی چی شده؟! بارون به صورت شلاقی روی صورتمون میخورد، موهام به گردن و صورتم چسبید و موهای جیمین روی پیشونیش سیخ شدن ، نفس نفس میزد : نیست...
+یعنی چی نیست؟! داد زد: نمیدونم نامجون زنگ زد و گفت یونگی بعد از ما رفته بیرون و هنوز برنگشته تلفنشم جواب نمیده تقریبا قلبم وایساد به ماشین رسیدیم و سوار شدیم -سریع برو خونه گوشیمو در اوردم و به یونگی زنگ زدم.. برنداشت -سریعتر بروو+قربان جاده لغزنده اس جیمین زیر لب غرید...
ماشین پیچید تو کوچه و جلوی در خونه نگه داشت سریع پیاده شدیم و رفتیم تو، موش اب کشیده شده بودیم ، هوسوک داشت راه میرفت، سرش پایین بود و لبشو میجوید. نامجون گوشی رو دم گوشش نگه داشته بود ، ته روی اوپن نشسته بود و کوکی کنار جین روی مبل نشسته بود با ورود ما همه برگشتن -چه اتفاقی افتاده؟! نامجون: همونی برات تعریف کردم هنوز برنداشته.. به اتاقم رفتم و سریع لباس عوض کردم خواستم برم پیش بقیه که یچیزی توجهمو جلب کرد، در اتاق یونگی باز بود و روی پنجره روبه رو یه کاغذ کاهی چسبونده شده بود در اتاقشو هل دادم و رفتم داخل(اتاق یونگی)
بارون به شیشه ی پنجره اش میکوبید یه پیانو کنار اتاق بود دستمو روی یکی از دکمه هاش گذاشتم صدای قشنگی داشت، بعد سمت اون کاغذ رفتم و متن روشو خوندم : برای تکنوازی پیانو و اخرین اجرای زیبای ناقوس مرگ به پارکینگ مخروبه دارک رود بیا، عشق سابق تو...لینا.. هیچکدوم از محتویات نامه رو نفهمیدم...بیرون دویدم+بچه ها باید اینو ببینین، همشون رو به من برگشتن جلو رفتم و هوسوک نامه رو از دستم گرفت -چی؟!این چه معنی میده؟! جیمین نامه رو قاپید: وای نه...
-چی شده؟!+اون...باید بریم...خطرناکه همتون نمیتونین بیاین-یعنی چی جیمین چی میگی؟! هوسوک، نامجون، مین سو شما همینجا بمونین ، میدونم کجاست...+منم میام_نه تو حق نداری بیای خطرناکه + یونگی دوست منم هست باید بیام & تو خیلی کله شقی ممکنه اسیب ببینی +لطفا.. بزارین بیام &تو توی ماشین میشینی و از جات تکون نمیخوری، شیرفهم شد؟! با سر تکون دادم و دویدیم سمت در، جیمین پشت فرمون جین جلو و من و ته و جونگ کوک عقب نشستیم #میدونی کجا میخوای بری؟! -اره میدونم @قضیه چیه جیمین؟! -بزارین برسیم اونجا، باید مطمئن بشم #از چی حرف میزنی؟! جیمین روی فرمون کوبید : بزار فکرامو بکنم لعنتی
سکوت تو کل ماشین فراگیر شد، سرمو روی شیشه بخار گرفته گذاشتم بعد از حدود ربع ساعت رانندگی بالاخره جیمین وایساد در تاریکی شب جلوی در اهنی طرح داری که یک لولاش کنده شده بود وایسادیم از ماشین پیاده شدیم و جونگ کوک جلو رفت و درو هل داد جیر جیر کرد و به سختی باز شد جیمین جلو تر از همه رفت سنگ های روی زمین زیر پامون صدا میدادن بخاطر بارون بعضی جاها چاله آب درست شده بود همه جا پر از اهن قراضه و لاستیک ماشین بود نور ماه همه جا رو روشن میکرد هیچ صدایی نبود تا اینکه یکی ناله کرد : یونگی، دویدم و به تهیونگ که پست سرم گفت وایسا ،توجهی نکردم همینطور که اهن قراضه هارو دور زدم دیدمش تقریبا مثل یک سوله بود
بزرگ و فلزی و چندجاییش با اسپری رنگ، نقاشی شده بود یک در مستطیلی درست وسطش قرار داشت به سمتش رفتم و فهمیدم بقیه هم پشت سرم میان که ینفر داد زد وایسا و تیر شلیک و پاهام قفل شد ، چندتا مرد سیاه پوش از چند طرف بهمون نزدیک شدن دستامو بردم بالا، حلقه ی محاصره تنگ تر میشد و من به پسرا نزدیکتر ، اب دهنمو قورت دادم و منتظر بودم تا گلوله توی قلبم بخوابه ولی صدای تق بلندی اومد و در اهنی باز شد، خانمی با تیپ تمام مشکی توی درگاه وایساده بود، موهای قهوه ایشو پشت سرش بسته بود اما هنوزم جذاب بود ، یه کلت تو دستش داشت با صدای بلند گفت: پس بالاخره پیدات شد، این رفیقت دیگه داشت جون میداد
عکس لینا
روبه جیمین چرخیدم، عصبانی بود و با صدای بلند نفسش رو بیرون میداد، داد زد : چیکارش کردی؟بزار بره و شروع کرد که به سمت اون دختر بره که مرد با تفنگش راهشو سد کرد، دختر لبخندی زد و گفت:بزرگ شدی حتی میتونم بگم جذاب تر شدی...روبه نوچه هاش کرد: بیارینشون تو، ازشون استقبال میکنم و خودش وارد سوله شد ، برای هر کدوممون یه تفنگ دار گذاشته بود که دقیقا لوله رو روی کمرمون بود هرحرکتی باعث مرگمون میشد، دست هامو بالا بردم و راه افتادم، توی سوله با چندتا چراغ کم نور روشن میشد که یکیشون سوسو میزد و اونجا بود.. دقیقا وسط سوله مین یونگی با طناب به یک صندلی بسته شده بود
اشک تو چشمام جمع شد، سرش به یه طرف خم شده بود و از اخمش معلوم بود درد داره جای طناب روی مچ های دستش رد انداخته بود بلوز و شلوارش پاره و موهاش روی صورتش ریخته بود خون از سرش شروع شده بود و تا پایین چونه اش ادامه داشت روی بلوزش هم لکه های خون دیده میشد، آروم صداش زدم : یونگی به سختی چشماشو باز کرد و تلاش کرد تا سرشو بالا بیاره، دختر که بنظر میومد لینا باشه نزدیکش رفت و کُلت رو زیر چونه اش گذاشت و سرشو بالا اورد یونگی از درد صورتشو توهم جمع کرد خواستم برم پیشش اما مرد پشت سرم دستمو گرفت و پیچوند، دادم به هوا رفت، یونگی با صدای لرزان گفت : و...ولش...کن...لینا به حرفش اهمیت نداد و روبه جیمین چرخید : خواستم یذره خوش بگذرونم، همین. جیمین غرید: چه بلایی سرش اوردی لعنتی؟! چرا اونو وارد این ماجرا کردی؟! تو همه چیزو از من گرفتی منم خواستم یچیزی ازت بگیرم ولی دیدم با خودت بیشتر اوردی ، اشاره ای کرد و یکی از تیرانداز ها تیری تو پای جونگ کوک خالی کرد(سوله)
جیغ زدم و جونگ کوک با فریاد روی زمین افتاد، تهیونگ کنارش نشست جین چرخید سراسیمه گفت : شاید بشه با گفت و گو حلش کرد -گفت و گو؟! ساده نباش پسر من برای چیزی فراتر از گفت وگو این دوست احمقت رو به اینجا کشوندم و به جیمین اشاره کرد، رگ های گردن جیمین بیرون زده بود، با ترس اغشته به عصبانیت به کوکی و ته نگاه میکرد هردوشون روی زمین قوز کرده بودن و جونگ کوک درد داشت...+چرا انتقامو از خودم نمیگیری، اینقد ترسویی؟!_اشتباه گرفتی جناب پارک جیمین من الان دقیقا رو به روت وایسادم، صحیح و سالم، تو از من خانوادمو گرفتی، دوستامو گرفتی و منم میخوام تو همین حسو داشته باشی خودت زنده باشی و درد و رنج اطرافیانتو ببینی، جیمین رنگ پریده بود، لینا به من نگاه کرد: اوه این دختره جدیده؟! نگاش کن، چه کوچولو و ترسیده، دلش میخواد جفتتونو نجات بده اما نمیتونه ، نفهمیدم کی اشک هام روی گونه ام جاری شده بود، چندتا ادم دیگه برامون صندلی اوردن و هرکدوممون رو به صندلی ها بستن لینا طرف یونگی رفت و دستش رو روی شونه اش گذاشت و گفت: این همونیه که درد میکنه.. نه؟! و فشارش داد.. یونگی فریاد کشید جین داد زد ولش کن اما لینا سرشو بالا اورد و لبخند زد : میخوام یه قصه براتون تعریف کنم...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
50 لایک
وای خدا خیلی باحاله😍😍😍😍😍😍
ای جانم😂
عالی بود لطفا بازم ادامه بده
چشمممم🙂
یا خدا عالی بود پارت بعدددد
مرسیییییی💚 چشم
خیلییییی قشنگهههه من تازه با داستانت آشنا شدم و خیلی ازش خوشم اومد و بنظرم داستان متفاوتیه ادامه بده موفق باشی👍👍😃😃
مرسییییی خوشحالم که دوست داشتی 😍
چشم ادامه میدم😊
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود ممنووون
ممنووووووووووووووووووووونم
چرا تشکر؟! 😂
عالی بود آجی فاطیمااااا ببخشید آجی اگه دیر دیدم داشتم داستان می نوشتم برای همین دیر شد من هروز منتظر داستانت بودم آجی خیلی قشنگ بود 💎💥
💥م💥یگم آجی خواستی به داستان منم سر بزن ولی فعلا تو برسی 💛
خیلی خیلی عالی بود بینظیر بود آجی فاطیماااااا 💚💚💚💚💚
مرسیییی نفسمممم نظر لطفته 💛
این چه حرفیه هروقت دوست داشتی بخون
چشمممم هم سعی میکنم زود بنویسم هم داستانتو بخونم😍🤩
عالییییییی بود😭
خاک بر سرم چرا گریه؟!
خیلی عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
اگر خواستی به داستان های منم سر بزن
مرسیی💛
باشه حتما
ولی فاطییی ترو خدا بلایی سر اعضا نیار دلم طاقت نداره لطفا لطفا لطفا لطفا 😭😭💔💔💔🙏🙏🙏
سعیمو میکنم خودمم دلم ریش ریش میشه 😖😢
وای خدا چقدر عالیی بود
برگااااااااااام ریخت
ماشالا چقدر خوب می نویسی 👌👌❤❤❤💓💓💓
لطفا پارت بعد 😭🙏🙏🙏
ممنونمممم نظر لطفته💛خجالتم نده
چشمممم