لطفا حمایت کنید
خب از زبان کوک. منو ته داشتیم بهشون میخندیدیم که جنی اوفتاد خواستم بگیرمش که آنا اونو گرفت خیالم راحت شد بعد جنی به آنا گفت ولم کنم آنا یکم موند که جنی گفت ولم کن ولش کرد بامخ رفت تو زمین شروع کرد گریه کردن من رفتم بغلش کردم اومد بام رو کاناپه نشست که رو پام خوابش برد منم از خدا خواسته😂 بغلش کردم بردمش تو اوتاق او اومدم پایین به ته گفتم حالا چجوری بگیم (آنا هم پایین بود) آنا گفت خب فردا بعد ازظهر برین بهشون بگید همین کوک گفت آره فکر خوبیه فدا صبح از زبان جنی بیدارشدم دیدم تو بغل کوک خوابم یکم تکون خوردم خودم از بغلش در اوردم
از زبان آنا بیدارشدم دیدم دارم خفه میشم ته منو عین یه بالشت صفت گرفته یکم دستش رو شل کردم او از بغلش اومدم بیرون بعد اومدم پایین جنی هم بود با هم صبحانه رو درست کردیم رفتیم پسرا و بیدارکنیم خب به جنی گفتم تو برو ته رو بیدار کن منم کوک گفت چرا گفتم اینجوری بهتر دلمون به حالشون نمیسوزه گفت آفرین مخت مخ ها😂😂 گفتم بریم شیرین بازی در نیار ( از زبان نویسنده) خب جنی او آنا یه پارچ ای یخ رو هردوشون ریختن او در رفتن یه اوتاق اضافی هم بود رفتن تو ش درم قفل کردن کوک او ته هم داشتن دادو بیداد میکردن جنی گفت بیا اگ آزمون پرسیدن کاره کی بود بگیم من کوک رو خیس کردم تو هم ته اینجوری چیزی بهمون نمیگن

آنا گفت باشه رفتن بیرون جنی پشت آنا بود آروم راح رفتن که یدفعه اومدن جلومون او ماهم جیغ زدیم بعد جلو دهنمون رو گرفتم او ما گفتیم او بعد نشستیم رو کاناپه او تلوزیون دیدیم بعد از ظهر اونا رفتم خواب گاه از زبان ته میدونستم اگ برسیم کلی سوال پیچم ن میکنن او ما قضیه رو گفتیم که جمین گفت اوووووو بچه هامنحرف شید😈ته گفت جیمین 😤 جیهوپ گفت خب بهشون بگید بیان ببینیم زن برا رامون چجوری ماهم گفتیم باشه که جین گفت بشون بگو تا چند روز بمونن پس لباسم بیارن😁کوک گفت باشه هیونگ😃 از زبان کوک زنگ جنی زدم گفتم آماده شید (تو اوتاق خودشه ها) لباسم برداری ما همه چی رو به هیونامون گفتیم اونا هم گفتن شما بیاین گفتم باشع ( لباس جنی وقتی کوک او ته اومدن دنبالشون)

(و این هم لباس آنا) خب از جنی با ما شین کوک رفت و انا با تهیونگ تو ماشین کوک خب کوک لب زد جنی چه خوشکل خوشکل شدی اینجور ی همه عاشقت میشن جنی😅ما اینیم کوک میشه بریم بستنی بخوری اوم باشه چه طعمی شکلاتی اوم باشه بستی خوردیم او اومدیم که دیدیم آنا او ته عصبی دارن مارو نگاه میکنن ما گفتیم چیشده گفتن چیشده من تاحالا اینارو اینجورین عصبی ندیدم برا همین روفتم پشته کوک کوک هم چون از هیونگ ترسید منو بغل کرد اون فهمیدن چیشده برای هم آرومم ن کردن او معذرت خواهی بعد باهم رفتیم تو سلام کردیم همه گفتن او چه خانوم هی خوشکلی که تهیونگ او کوک مارو پشت خودشون قایم کردن ما اون پشت داشتیم میخندیدیکه😂😂😂 همه مارو نگاه کردن😳😕ما ساکت شدیم سلام کردیم او

خودمون رو معرفی کردیم کوک منو کشید برد تو اوتاقش تا هم وسایلام رو بزارم هم لباس عوض کنم (لباس جنی و انا) پوشیدیم او آمدیم پایین همه😳🤤جین گفتم آشپزی بلدیم گفتیم اره😌 گفت برین بپزین گفتی باشه رفتیم او٩ تا پیتزا دورست کردیم اونم پیتزای گوشت 😋🍕او میز رو چیدیم بعد گفتیم شام حاضره هم آمدن گفتن اوم که شوگا گفت تو از کجام میدونی عاشق گوشتم جنی گفت ها!؟ 😲 اما من نمیدونستم گفت پس از کجا میدونستی🤔 گفتم چون منم عاشق غذا هایی هم که با گوشت او مرغ حالا بیایین بخوریم شوگا گفت خیلی باحالی ها😅ممنون به کوک نگاه کردم اینجوری بود😤😢😑🤕🧐من هیچی نگفتم او گرفتم خوردم

منو آنا گفتیم خب حالا شما باید ظرف هارو بشوریم با کلی دردسر راضی شدن ماهم رفتیم نشستیم رو کاناپه آنا گفت من میام از زبان آنا بزار یکم جنی رو بترسونم او رفتم ماسک وحشت گذاشتم رو صورتم او رفتم گفتم اوووو👻👻 از زبان جنی یهو یه چی اومد جلوم او من جیغغغغغ او گریه میکردم 😭😖 آنا نقا به رو برداشت باصدای من همه پسرا بدو آمدن از زبان پسرا دیدیم داره جیغ او گریه میکنه کوک رفت پیش جنی نامجون از انا پرسید چیشده هم چی رو گفت ولی بازم هر کاری کردن گریم بند نیومد یهو تن او بدن لرزید کوک گفت من میبرم ش دکتری جای گفتن با این لباسش گفتم مگه چاره دیگه ای دارم گفتنم نه آنا گفتم منم میام کوک گفت نه تو تو خونه بمون آنا گفت اماتهیونگ گفت نترس وقتی کوک رفت یهو آنا دوید او با گریه رفت تو اوتاق تهیونگ رفتم پیشش گفت همش تقصیر منه اگه نمیترسوندمش اینجوری نمیشد جنی خیلی ترسو از همه چیز میترسه 😭😭😭او انقد گریه کرد که خوابش برد رفتم پیش بقیه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)