
های گایز پارت اخره

سوار هواپیما شدیم وبرگشتیم رفتیم خوابگاه بی تی اس بهشون گفت اینکه ساکامون روپیش خودتون بزارید بعدش رفتیم سمت خونه من و آنابه الکس اصرار کردیم که بیاد امشب پیش ما بخوابه صبح بیدار شدیم رفتیم فرودگاه و دنبال پدر مادر من توی راه بودیم که الکس میخواست حرف بزنه که گوشیم زنگ خورد کوک گفتش که سلام من گفتم سلام خوبی عزیزم گفتم ممنون تو خوبی عشقم گفت نمیخوای مارو با پدر مادرت آشنا کنی گفتم باشه بزار بریم خونه بهت خبر میدم بعدش خداحافظی کردیم بعد الکس داشت میگفت که

گفت راستی میخواستم یه چیزی بهتون بگم آنا و جنی نامزد دارن گفتن پس باید باها شون آشنا بشیم از زبان بی تی اس نامجو گفت اگه قبول کردن ما باید بریم بعد شما از شون خواستگاری کنیم جین گفت آره حتما باید همین کار رو بکنیم و شوگا گفت باید آب نبات برای جنی بخریم که چون دوس داره کوک گفت مگه تو میدونی جنی چی دوس داره شوگا گف اره حالا بعد بهت میگم جیمین گف باید دوربین مخفی بزاریم او ازشون فیلم بگیریم جیهوپ گف اره راستی تهیونگ برا انا یه جفت دست کش بخر از این گوگولیا حتما خوشش میاد ته گف اوم باشه هیونگ بعد انا زنگ ته زد او گف که بیان

وقتی سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه آنا و جنی حرکت کردیم وقتی رفتیم داخل من و توهیونگ و پسرا دربین مخفی تو یه جایی که می خواستیم ناهار بخوریم گذاشتیم من و تهیونگبا خودمون انگشتر برده بودیم که ازشون خواستگاری کنیم بهشون بدیم داشتیم حرف میزدیم بعدش موقع نهار شد((اوه اوه به جایی حساس رسیدیم😂 )من استرس داشتم که جیهوپ دستشو گذاشت روی دستم گفت نترس پسرتومیتونی داشتیم ناهارمیخوردیم داشتیم که جنی می خواست بلند شه دستشو گرفتم و گفتم جنی حاضری با من ازدواج کنی همه تعجب کرده بودند خیلی تعجب کرده بود بعدش گف ....او....ااوم ب.بله😳😍(این انگشتر کوک او جنی)

منتظر بودیم تادسر هارو بیارن که اونجا از آنا خواستگاری کنه دسر هاروآوردن اونجا آنا داشت میومد که یهو تهیونگ جلوش زانو زد و گفت حاضری با من ازدواج کنی آنا خیلی تعجب کرده بود و گفت. ااآره 😳😍روز عروسی رسید همه خوشحال بودیم(حلقه تهیونگ او انا)

خب ما با هم ازدواج کردیم و هر کی رفت سر خونه خودش «خونه کوک و جنی» داشتم میرفتم تو اتاق که جنی پرید رو کولم گفتم چیزی شده بیب گفت نه فقط اگر میری با لا منم ببر گفتم اردیگه ای هست قر بان گفت اره گفتم چی گفت هرچی خواستی حالا چی میخوای گفتم حالا بعد میفهمی گفت حالا برو بالا
رفتیم بالا گفتم خب 😇یه ماچ از اون ل*ب های خوش مزت گفت همین گفتم اره😈 گه بع پرتم کرد رو تخت او روم خیمه زد دیگه خودتون میدونید😂
خب خونه «تهیونگ او انا» از زبان« تهیونگ» داشتم تو لبتاب اهنگ جدیدمو مینوشتم که یهو
انا امد نشست رو پام طوری که صورتش روب من بود امد جلو او«ل*ب*م »رو بوسید گفتم بیب الان وقت این کارا نیست که گفت خب خستم شده 🥺 گفتم باش خود دانی ها
اگه نتونستی تا چند روز راه بری به من ربطی نداره😈گفت ها نه حوصلم امد سر جاش گفتم نه دیگه نمیشه میخواست در بره که گرفتمش و روی ل*ب*ش بوسه عمیقی گذاشتم او رفتیم رو تخت دیگه خودتون میدونید بعد از چند هفته جنی حالش بد شد انا به کوک زنگ زد اما مثل اینکه گوشیش خواموش بود زنگ تهیونگ زد تهیونگ جواب داد گفتم سلام برو پیش کوک صدامم بزار رو بلنگو اگر فقط شما یعنی اعضاین نگرانشدم گفتم باش انا به کوک گف بدو بدو بیا خونه جنی حالش بده نمیدونم چشه «باداد او گریه»کوک تا اینو شنید سریع رفت ما هم پشت سرش
کوک جنی رو بغل کرد زود بردش دکتر دکتر براش ازمایش نوشت ازمایش هارو انجام داد بعداز یک ساعت «بچه ها جنی اینجا بهش سروموسله» یه پرستار امد داخل او گفت اقای جئون اینجان کوکگف بله خودم هستم پرستاره گفت تبریک میگم همسر شما بار دارن شیش روزشون هست کوک گفت ممنونم
خیلی خوش حال بود بعد پسرا کشیدنش بردنش یه طرفی که انا او جنی صداشونو نشنمون گفتن او کوک باجنی اهم اهم کردی😂نامی گف واوی کوک کوچولو ما کارای بزرگ بزرگمیکنه😂
شوگا گفت زیر دست خودم بزرگ شدی افرین به خودم😂او خلاصه بعد جنی او کوک رفتن خونه او کوک گف جنی ما داری پدر ماد میشیم باورم نمیشه😆جنی گف اوم منم باورم نمیشه😆کوک گف نباید دیگه کارای سنگین بکنی یا اصلاً کار کنی بعد کوک رفت او یه لایو گذاشت او گفت قرار پدر بشه
بعد از ۴روز انا حالش بد شد با جنی رفتن ازمایشگاه او از مایش داد انا هم بار دار بود و بچش ۳روزش بود خیلی خوشحال بودیم همه پسرا امشب دعوت بودن خونه تهیونگ سر سفره شام جنی به تهیونگگفت
که تهیونگ انا بار داره و ۳ روزشه وتهیونگ از خوشحالی کف کرده بود گفت که شوخی نمیکنی گفتم نه جواب از مایشم هست😊 بعد از ۸ ماه قرار بود بچه ها بدونیا بیان خونه کوک جنی یه دل دردی گرفت ترسیدم بردمش بیمارستا گفتم فقط کافیه یه تارمو ازش کمشه زنده نمیمونید گفتن باشه. از اونور دیدم ته هم با انا که رو تخت دارن میان دخترا رفتن اوتاق عمل به پسرا هم خبر دادیم

بچه ها بدنیا امدن اوردنشون که ببینیمشون بچه کوک دختر بود او بچه تهیونگ پسر جیهوپ گفت وای چه بچه های برادرام گوگولین دوس دارم گاز شون بگیرم «ادامه تو نتیجه»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی داستانا توهم خیلییی خوبن
خیلی خوب بود ❣️😄